Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
To take away someones living .
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
Other Matches
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
bread and point
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
He is on easy street . He is in clover. His bread is buttered on both sides .
نانش توی روغن است
His bread is buuttered on both side .
<proverb>
نانش از هر دو طرف کره مالى شده است .
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
to play a good knife and fork
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
trip
لغزش خوردن سکندری خوردن
tripped
لغزش خوردن سکندری خوردن
trips
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
dyes
رنگ کردن یا خوردن
dye
رنگ کردن یا خوردن
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
grog
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
move
حرکت کردن تکان خوردن
moved
حرکت کردن تکان خوردن
to i. on something
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
begrudging
غبطه خوردن مضایقه کردن
stumbling
سکندری خوردن سهو کردن
moves
حرکت کردن تکان خوردن
to abstain from meat
ازگوشت خوردن خوداری کردن
stumbles
سکندری خوردن سهو کردن
stumble
سکندری خوردن سهو کردن
gutting
غارت کردن حریصانه خوردن
guts
غارت کردن حریصانه خوردن
gut
غارت کردن حریصانه خوردن
stumbled
سکندری خوردن سهو کردن
soak
خیس خوردن رسوخ کردن
upstarts
یکه خوردن روشن کردن
begrudge
غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudged
غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudges
غبطه خوردن مضایقه کردن
upstart
یکه خوردن روشن کردن
avow
قسم خوردن وقف کردن
to sustain a shock
ضربت خوردن وپایداری کردن
avowing
قسم خوردن وقف کردن
avows
قسم خوردن وقف کردن
soaks
خیس خوردن رسوخ کردن
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
scuffing
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuff
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffs
بامشت حمله کردن مشت خوردن
to work by candle light
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
scuffed
بامشت حمله کردن مشت خوردن
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
to bump
[into]
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
to let fly
انداختن تیرخالی کردن
launching
انداختن پرت کردن
hurtle
پرت کردن انداختن
lay aside
پس انداز کردن انداختن
launch
انداختن پرت کردن
hurtling
پرت کردن انداختن
tossing
پرت کردن انداختن
hurtled
پرت کردن انداختن
hurtles
پرت کردن انداختن
put
تعویض کردن انداختن
slotting
انداختن چفت کردن
slots
انداختن چفت کردن
slot
انداختن چفت کردن
spit
سوراخ کردن تف انداختن
tosses
پرت کردن انداختن
tossed
پرت کردن انداختن
toss
پرت کردن انداختن
to set off
انداختن برابر کردن
launches
انداختن پرت کردن
launched
انداختن پرت کردن
putting
تعویض کردن انداختن
to put by
دور انداختن رد کردن
puts
تعویض کردن انداختن
spits
سوراخ کردن تف انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
back
پشتی کردن پشت انداختن
prorogate
تعطیل کردن بتعویق انداختن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
defacing
ازشکل انداختن محو کردن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
kid
دست انداختن مسخره کردن
drop in
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
put over
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
backs
پشتی کردن پشت انداختن
defaces
ازشکل انداختن محو کردن
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
paralyze
از کار انداختن بیحس کردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
operates
اداره کردن راه انداختن
operated
اداره کردن راه انداختن
deface
ازشکل انداختن محو کردن
defaced
ازشکل انداختن محو کردن
operate
اداره کردن راه انداختن
throwin
در دنده انداختن تزریق کردن
retards
عقب انداختن اهسته کردن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
hollered
فریاد کردن سروصداراه انداختن
holler
فریاد کردن سروصداراه انداختن
involving
گیر انداختن وارد کردن
involves
گیر انداختن وارد کردن
postpones
بتعویق انداختن موکول کردن
hollering
فریاد کردن سروصداراه انداختن
involve
گیر انداختن وارد کردن
grooves
خط انداختن شیار دار کردن
groove
خط انداختن شیار دار کردن
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
retard
عقب انداختن اهسته کردن
desolate
از ابادی انداختن مخروبه کردن
retarding
عقب انداختن اهسته کردن
hollers
فریاد کردن سروصداراه انداختن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
fails
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
teaze
اذیت کردن کسی را دست انداختن
to make sport of any one
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
set up
<idiom>
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
To fire a shot
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
nailed
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nail
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To becomeinsbordinate .
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
nails
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To swallow ones pride and request someone (to do something).
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
To tease someone. To pull someonelet.
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
tumult
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
disuniting
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimicking
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teases
اذیت کردن کسی را دست انداختن
mimic
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimics
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teased
اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapults
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
mimicked
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to put on airs
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
disunites
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
tangles
درهم گیر انداختن گوریده کردن
disunited
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tangle
درهم گیر انداختن گوریده کردن
disunite
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
tease
اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapult
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to freshen rope
جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن
To kint ones eyebrows . To frown .
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
stalling
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
shunted
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunts
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stall
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunting
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunted
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to drink wine
می خوردن شراب خوردن
switched
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalised
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
staked
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down
پایین انداختن انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com