English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
to make sport of any one کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
Other Matches
to laugh to scorn استهزا کردن
laugh one out of a habit با استهزا عادتی را از سرکسی بیرون کردن
ridicule استهزا
irrision استهزا
jearingly به استهزا
raillery استهزا
scoffingly با استهزا
ridiculed استهزا
ridiculing استهزا
ridicules استهزا
mockingly بر سیل استهزا
ridiculer استهزا کننده
jearer استهزا کننده
in a jeering tone بلحن استهزا
to sneer out of coun tenance با استهزا از رو بردن
mockingly از روی استهزا
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
rounder ادم بدنام الت استهزا
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entranced مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
operated به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
put تعویض کردن انداختن
tossing پرت کردن انداختن
launch انداختن پرت کردن
putting تعویض کردن انداختن
to let fly انداختن تیرخالی کردن
puts تعویض کردن انداختن
toss پرت کردن انداختن
tosses پرت کردن انداختن
spits سوراخ کردن تف انداختن
slotting انداختن چفت کردن
tossed پرت کردن انداختن
lay aside پس انداز کردن انداختن
to put by دور انداختن رد کردن
hurtled پرت کردن انداختن
hurtles پرت کردن انداختن
spit سوراخ کردن تف انداختن
hurtle پرت کردن انداختن
launches انداختن پرت کردن
hurtling پرت کردن انداختن
slot انداختن چفت کردن
to set off انداختن برابر کردن
launching انداختن پرت کردن
slots انداختن چفت کردن
launched انداختن پرت کردن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
throwin در دنده انداختن تزریق کردن
kidding دست انداختن مسخره کردن
kidded دست انداختن مسخره کردن
deface ازشکل انداختن محو کردن
holler فریاد کردن سروصداراه انداختن
engage مجذوب کردن درهم انداختن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
drop in اتفاقا دیدن کردن انداختن در
prorogate تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogue تعطیل کردن بتعویق انداختن
hollered فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollers فریاد کردن سروصداراه انداختن
kid دست انداختن مسخره کردن
grooves خط انداختن شیار دار کردن
paralyze از کار انداختن بیحس کردن
involve گیر انداختن وارد کردن
postponing بتعویق انداختن موکول کردن
desolate از ابادی انداختن مخروبه کردن
retard عقب انداختن اهسته کردن
involving گیر انداختن وارد کردن
operates اداره کردن راه انداختن
retarding عقب انداختن اهسته کردن
retards عقب انداختن اهسته کردن
operate اداره کردن راه انداختن
operated اداره کردن راه انداختن
groove خط انداختن شیار دار کردن
put over بتاخیر انداختن از سرباز کردن
postpones بتعویق انداختن موکول کردن
back پشتی کردن پشت انداختن
postpone بتعویق انداختن موکول کردن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
defaced ازشکل انداختن محو کردن
postponed بتعویق انداختن موکول کردن
backs پشتی کردن پشت انداختن
defaces ازشکل انداختن محو کردن
defacing ازشکل انداختن محو کردن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
To swallow ones pride and request someone (to do something). نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
catapults منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapult منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
tangles درهم گیر انداختن گوریده کردن
To fire a shot تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
To cause confusion . To kick up a fuss (row). شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To becomeinsbordinate . لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
teaze اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapulting منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to put on airs باد در خود انداختن خودنمایی کردن
nail با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To tease someone. To pull someonelet. کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
tangle درهم گیر انداختن گوریده کردن
to reject something with a shrug [of the shoulders] با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
nails با میخ الصاق کردن بدام انداختن
disunite باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
teases اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased اذیت کردن کسی را دست انداختن
tease اذیت کردن کسی را دست انداختن
set up <idiom> راه انداختن ،برپا کردن چیزی
tumult اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
run به کار انداختن روشن کردن موتور
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
mimicking مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
disuniting باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimics مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimic مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapulted منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disunites باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
stall متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stalling متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunted دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
taunt دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
To kint ones eyebrows . To frown . گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
taunts دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
To take away someones living . کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
stake شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down پایین انداختن انداختن
demonetization خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
ungear از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
blobs لک انداختن
bottom ته انداختن
to hew down انداختن
lines خط انداختن در
relegate انداختن
brush finish خط انداختن
throws انداختن
blob لک انداختن
string زه انداختن به
hitching انداختن
line خط انداختن در
hewn انداختن
spilled انداختن
throwing انداختن
relegated انداختن
deletes انداختن
throw انداختن
hitches انداختن
jaculate انداختن
pilling تل انداختن
hew انداختن
to leave out انداختن
relegating انداختن
run home جا انداختن
omitted انداختن
to lay by the heels بر انداختن
bottoms ته انداختن
benite به شب انداختن
omit انداختن
souse انداختن
hewed انداختن
spills انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com