Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English
Persian
He who grasps too much holds nothing fast.
<proverb>
کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
Other Matches
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
to do by halves
ناقص انجام دادن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
huddle
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
achieving
موفقیت در انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
backlogs
کاری که باید انجام شود
backlog
کاری که باید انجام شود
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertake
توافق برای انجام کاری
undertaken
توافق برای انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
having
باعث انجام کاری شدن
have
باعث انجام کاری شدن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
load
کاری که باید انجام شود
loads
کاری که باید انجام شود
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
capability
قادر به انجام کاری بودن
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be about to do something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
facility
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
slapdash
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
second-guess someone
<idiom>
حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری سیخک زدن
[اصطلاح مجازی]
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری سیخک زدن
[اصطلاح مجازی]
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
get away with murder
<idiom>
انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com