Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (35 milliseconds)
English
Persian
emulate
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
Other Matches
mimicking
<adj.>
<pres-p.>
[رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
pantomiming
<adj.>
<pres-p.>
[رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
emulating
<adj.>
<pres-p.>
[رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
emulation
رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
in a rut
<idiom>
همیشه کار مشابه انجام دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
retorsion
عملی است که یک دولت در مقابل عمل دولت دیگری انجام میدهد وعمل اخیر کاملا" مشابه رفتاری است که از دولت اولی سر زده بوده است
reach out with an olive branch
<idiom>
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
chip off the old block
<idiom>
(هرچی گذاشته اون برداشته)رفتار مشابه به والدین داشتن
cascade connection
دو یا چندین دستگاه مشابه که پشت سر هم مرتب شده اند وخروجی یکی به ورودی دیگری وصل میشود
cruelty
در CLعبارت است از سوء رفتار یکی از زوجین با دیگری به نحوی که احتمال منجر شدن ان به صدمات بدنی
isomorph
جانور یا گیاه ویاگروهی که مشابه گیاه یاگروه دیگری است
multiplying
انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
farm out
<idiom>
شخص دیگری برای انجام کار
multiply
انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
multiplied
انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
would just as soon
<idiom>
توجیح انجام یک چیزدر مقابل دیگری
multiplies
انجام عمل ضرب یک عدد در دیگری
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
completing
کامل کردن انجام دادن
completes
کامل کردن انجام دادن
do
انجام دادن کفایت کردن
completed
کامل کردن انجام دادن
consummate
انجام دادن عروسی کردن
consummated
انجام دادن عروسی کردن
to go to
رسیدگی کردن انجام دادن
administered
انجام دادن اعدام کردن
administering
انجام دادن اعدام کردن
administers
انجام دادن اعدام کردن
consummating
انجام دادن عروسی کردن
consummates
انجام دادن عروسی کردن
complete
کامل کردن انجام دادن
lock up
وضعیتی که در ان امکان انجام عمل دیگری نمیباشد
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
huddling
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddles
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
calebrate
باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddle
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to turn off
خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
subrogate
بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
recode
کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
piracy
چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
personal assistant
فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
commit
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committing
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
print
چاپ خودکار تعدادی متن مختلف در صف با سرعت طبیعی چاپگر وقتی کامپیوتر کار دیگری انجام میدهد
prints
چاپ خودکار تعدادی متن مختلف در صف با سرعت طبیعی چاپگر وقتی کامپیوتر کار دیگری انجام میدهد
printed
چاپ خودکار تعدادی متن مختلف در صف با سرعت طبیعی چاپگر وقتی کامپیوتر کار دیگری انجام میدهد
to change somebody's ways
رفتار و کردار کسی را کاملا تغییر دادن
directories
روش اطمینان از اطلاعات مشابه و به روز فایلهای دو دایرکتوری مشابه در دو کامپیوتر
directory
روش اطمینان از اطلاعات مشابه و به روز فایلهای دو دایرکتوری مشابه در دو کامپیوتر
Act your age
[and not your shoe size]
!
به سن خودت رفتار بکن !
[مثل بچه ها رفتار نکن !]
distributing
سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
distribute
سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
distributes
سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
to huddle up a piece of work
کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
proxy
بنمایندگی دیگری رای دادن
sublease
به مستاجر دیگری اجاره دادن
rub off
<idiom>
به شخص دیگری انتقال دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
rehousing
به جای دیگری اسکان دادن
eep
گرفتن توپ و پاس دادن به دیگری
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
trasship
بکشتی یا وسیله نقلیه دیگری انتقال دادن
interlocking
رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
interlocks
رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
interlocked
رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
interlock
رسانه امنیتی که بخشی از ورودی است و به کلمه رمز نیاز دارد تا وسیله کار دیگری انجام دهد تا کار جاری تمام شود
effectuate
انجام دادن صورت دادن
bring into being
انجام دادن
cover
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
coverings
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
bring inbeing
انجام دادن
implement
انجام دادن
paying
انجام دادن
covers
انجام دادن
put into effect
انجام دادن
pays
انجام دادن
implements
انجام دادن
execute
انجام دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
pay
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
implemented
انجام دادن
implementing
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
carry out
انجام دادن
effect
انجام دادن
stand to
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
parform
انجام دادن
effected
انجام دادن
effecting
انجام دادن
char
انجام دادن
charring
انجام دادن
go through
انجام دادن
chars
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
chare
انجام دادن
administer
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
put on
انجام دادن
to make good
انجام دادن
do up
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
furnish
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
to put through
انجام دادن
to go through
انجام دادن
carry out
انجام دادن
perform
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
actualize
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
performs
انجام دادن
implement
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
performed
انجام دادن
piracy
هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره
on the beam
<idiom>
خوب انجام دادن
to toss off
زود انجام دادن
put across
خوب انجام دادن
solemnize
باتشریفات انجام دادن
reworks
دوباره انجام دادن
manipulate
با دست انجام دادن
to bring through
خوب انجام دادن
manipulated
بامهارت انجام دادن
misdo
ناصحیح انجام دادن
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
out act
بهتر انجام دادن از
manipulate
بامهارت انجام دادن
reworked
دوباره انجام دادن
reworking
دوباره انجام دادن
repeats
دوباره انجام دادن
repeat
دوباره انجام دادن
manipulates
بامهارت انجام دادن
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
dashes
بسرعت انجام دادن
redid
دوباره انجام دادن
dashed
بسرعت انجام دادن
lurks
در خفا انجام دادن
dash
بسرعت انجام دادن
performed
انجام دادن خوب یا بد
perform
انجام دادن خوب یا بد
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
lurk
در خفا انجام دادن
lurking
در خفا انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com