Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English
Persian
carried
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carries
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carrying
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
Other Matches
offset distance
مسافتی که نقطه صفر زمین از مرکز منطقه هدف دورباشد
after bottom center
تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ پایین
after top center
تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ بالا
period of concentration
می پیماید
junction
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junctions
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
reference point
نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
telecommunications
فناوری ارسال و دریافت پیام در یک مسافتی
hull down
از مسافتی که فقط عرشه کشتی پیداست
burn through range
مسافتی که رادار در ان میتواند هدفها را کشف کند
canonical time unit
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
borrowed
مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrows
مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrow
مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
control point
نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
free haul
در حمل مصالح ساختمانی به کارگاه حداکثر مسافتی را که کرایه اضافی بدان تعلق نگیردگویند
triple point
نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
foot spot
نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
bearing
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما
picture point
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
ti;me to go
زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
pointillism
شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
line of vision
خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
free drop
برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
switching
مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
zeros
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeroes
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zero
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
mouses
نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse
نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
load point
نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
mark
هدف نقطه اغاز نقطه فرود
approaches
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approached
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
azimuth
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر
marks
هدف نقطه اغاز نقطه فرود
approach
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
pass on
در گذشتن
to blow over
گذشتن
to go by
گذشتن
traffics
گذشتن
trafficking
گذشتن
trafficked
گذشتن
traffic
گذشتن
to run on
گذشتن
elapses
گذشتن
elapsing
گذشتن
elapse
گذشتن
passed
گذشتن
forbear
گذشتن از
forbears
گذشتن از
overpasses
گذشتن از
overpass
گذشتن از
passes
گذشتن
pass
گذشتن
to pass on
گذشتن
interpenetrate
از هم گذشتن
cross
گذشتن
crosser
گذشتن
bypass
گذشتن
bypassed
گذشتن
get through
گذشتن از
go by
گذشتن
crossest
گذشتن
go over
گذشتن
intercross
از هم گذشتن
bypasses
گذشتن
bypassing
گذشتن
traversed
گذشتن از
traverse
گذشتن از
traverses
گذشتن از
crosses
گذشتن
traversing
گذشتن از
to pass a way
گذشتن
blow over
گذشتن
overrides
سواره گذشتن از
override
سواره گذشتن از
fleet
بسرعت گذشتن
overgo
رسیدن به گذشتن
overdue
گذشتن موعد
fleets
بسرعت گذشتن
overridden
سواره گذشتن از
overrode
سواره گذشتن از
filrate
از صافی گذشتن
traject
از مسیربخصوصی گذشتن
to go over
گذشتن گذرکردن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
overslaugh
نادیده گذشتن
sweep
بسرعت گذشتن از
pyramid spot
نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
crossing points
نقطه تقاطع نقطه تلاقی
flash point
نقطه الوگیری نقطه افروزش
crossing point
نقطه تقاطع نقطه تلاقی
exceed the deadline
گذشتن از مهلت مقرر
go
گذشتن عبور کردن
to slice the air
هواراشکافتن وازان گذشتن
lapseof centuries
مروریا گذشتن قرنها
to go to
رعایت کردن گذشتن از
to go through
رسیدگی کردن گذشتن از
goes
گذشتن عبور کردن
get over
ازروی چیزی گذشتن
to rush a stream
از نهری تند گذشتن
holding point
نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
overleap
جستن از روی نادیده گذشتن از
Passover
گذشتن از پشت موج سواردیگر
roll in point
نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
brush
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brushes
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
toll thorough
وجهی که بابت گذشتن ازمعابر عمومی یا شاهراههاپرداخت میشود
to put somebody in a backwater
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
reeve
ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
pass shooting
شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
to put somebody on the back burner
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
punctuation mark
علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
litter relay point
نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین
punctuation marks
علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
pointillism
نقاشی نقطه نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
break up point
نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
byes
صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
bye
صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
lie
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lies
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
reversion
هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
polkadot
طرح نقطه نقطه خال خال
speckle
نقطه نقطه یا خال خال کردن
dotting
نقطه
ice melting point
نقطه یخ
punctation
نقطه
ice point
نقطه یخ
dotty
نقطه نقطه
point
نقطه
punctate
نقطه نقطه
punchation
نقطه
specks
نقطه
dot
نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
neel point
نقطه نل
pricked
نقطه
pricking
نقطه
pricks
نقطه
speck
نقطه
point to point
نقطه به نقطه
jotted
نقطه
speckle
نقطه
two dots one dash line
خط دو نقطه یک خط
ellipsis
سه نقطه
[...]
full stop
نقطه
tittle
نقطه
stpular
نقطه نقطه
spots
نقطه
jots
نقطه
jot
نقطه
spot
نقطه
periods
نقطه
punctulate
نقطه نقطه
punctum
نقطه
full stops
نقطه
period
نقطه
prick
نقطه
spotter
نقطه نقطه
flash point
نقطه احتراق
fixed point
نقطه ثابت
f.n.p
نقطه گداز
face off spot
نقطه رویارویی
fire point
نقطه شعله
fire point
نقطه اشتعال
fixation point
نقطه تثبیت
flash point
نقطه اشتعال
exit point
نقطه خروجی
extreme point
نقطه حدی
ignition point
نقطه افروزش
ignition point
نقطه اشتعال
image element
نقطه تصویر
image point
نقطه تصویر
impact point
نقطه اصابت
impact point
نقطه فرود
impact point
نقطه بارریزی
indifference point
نقطه خنثی
inflection point
نقطه عطف
initial point
نقطه اولیه
initial point
نقطه شروع
igniting point
نقطه اشتعال
igniting point
نقطه احتراق
solstitium
نقطه انقلاب
frost point
نقطه شبنم
fusing point
نقطه ذوب
fusion point
نقطه گداز
critical point
نقطه بحرانی
semi-colons
نقطه ویرگول
semi-colon
نقطه ویرگول
growing point
نقطه رویش
gutty
نقطه دار
zero point
نقطه صفر
initial point
نقطه اغاز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com