English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
Hunger is the best sauce. <proverb> گشنگی بهترین خوشمزه کننده غذا است. [ضرب المثل ]
Other Matches
naps بهترین شرکت کننده
napping بهترین شرکت کننده
nap بهترین شرکت کننده
napped بهترین شرکت کننده
money player ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
brand leader بهترین علامت تجاری بهترین مارک
hangry <adj.> گشنگی که دچار عصبانیت میشود
Sea [mountain] air makes you hungry. هوای دریایی [کوهستانی] گشنگی می آورد.
zesty خوشمزه
mouth-watering خوشمزه
saucy خوشمزه
luscious خوشمزه
tasteful خوشمزه
gustative خوشمزه
gustatory خوشمزه
delicate خوشمزه
gustatorial خوشمزه
flavorful خوشمزه
flavourous خوشمزه
zestful خوشمزه
tastier خوشمزه
tastiest خوشمزه
tasty خوشمزه
melt in one's mouth <idiom> خوشمزه بودن
sauces خوشمزه کردن
sauce خوشمزه کردن
yummy لذیذ خوشمزه
zest خوشمزه کردن
toothsome باب دندان خوشمزه
titbit لقمه خوشمزه تکه لذیذ وباب دندان
titbits لقمه خوشمزه تکه لذیذ وباب دندان
of the first water بهترین
prides بهترین
best بهترین
priding بهترین
prided بهترین
pride بهترین
tiptop بهترین
foremost بهترین
first class بهترین
gilt edge بهترین
gilt-edged بهترین
the best of all بهترین
gilt edged بهترین
best بهترین کار
best efforts بهترین مساعی
quality بهترین کیفیت
top-notch <idiom> عالی ،بهترین
best به بهترین وجه
qualities بهترین کیفیت
In the best possible manner. به بهترین وجه
optimum بهترین امکان
primed کمال بهترین قسمت
back on one's feet <idiom> به بهترین سلامتی رسیدن
dressed to kill <idiom> بهترین لباس را پوشیدن
best move بهترین حرکت شطرنج
first-class درخورمردم طبقه یک بهترین
prime کمال بهترین قسمت
(live off the) fat of the land <idiom> بهترین از هرچیز را داشتند
primes کمال بهترین قسمت
lion share بزرگترین یا بهترین بخش
second best theory نظریه بهترین دوم
designated tournament مسابقه بهترین بازیگران
skimeister بهترین اسکی باز
tip top بهترین اعلی درجه
classics مطابق بهترین نمونه
classic مطابق بهترین نمونه
honesty is the best policy راستی ودرستی بهترین رویه
You are counted among my best friends. شما را از بهترین دوستانم می شمارم
History is the best testimony. تاریخ بهترین شاهد است
beluga نام بهترین نوع خاویار
The best advice is, not to give any <idiom> بهترین اندرز ندادن آن است
dress up <idiom> بهترین لباس خود را پوشیدن
best governed country کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
the best thatone can do بهترین کاری که میتوان کرد
flight بهترین نتیجه دور مقدماتی
hit it off with someone <idiom> بهترین همراه با کسی داشتن
golden shoe بهترین جایزه گلزن فصل اروپا
ground badge علامت بهترین درجه دار یاسرباز
make the best of <idiom> دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
I wish you the best of luck. بهترین موفقیتها رابرایتان آرزومی کنم
Which is the best way to Tehran ? بهترین راه به تهران کدام است ؟
give someone the benefit of the doubt <idiom> همیشه بهترین را درمورد کسی فرض کن
the best game out بهترین بازیکه تاکنون پیداشده است
i had best to leaveit بهترین کاران است که ان راول کنیم
optima legum ilerpres est consuetudo عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
heisman trophy جام هایزمن برای بهترین بازیگر دانشگاهی
cover search جستجوی بهترین منطقه پوشش عکاسی هوایی
to make the most of به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
least cost design بهترین روش استفاده از حافظه به کمک فضا یا قط عات
sullivan award جایزه سولیوان برای بهترین ورزشکار اماتور سال
Shoppers were scrambling to get the best bargains. خریداران تقلا می کردند بهترین معامله را داشته باشند.
best ball بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
record prices بهترین نرخ هائی که تاکنون یاد داشت یا ثبت شده
handicap مسابقه بین بهترین اسبهابادادن وزن اضافی برای ایجاد تعادل
handicaps مسابقه بین بهترین اسبهابادادن وزن اضافی برای ایجاد تعادل
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
tilt and swivel که روی محوری نصب شده است تا بتواند در بهترین جهت مناسب اپراتور بچرخد
adjudicates تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicate تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicated تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicating تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
decca سیستم تعیین محل دقیق یا بهترین محل برای ایستگاه فرستنده
doll up بهترین لباس خود را پوشیدن خود را اراستن
Memmaker امکان نرم افزاری در برخی گونههای DOS-MS برای تشخیص خودکار تنظیم حافظه کامپیوتر برای تامین بهترین کارایی
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
homogeneous computer network یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
interceptor هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
vasomotor اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
detonator منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
steam fitter نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
detonators منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
del credere وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
interceptors هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
changer دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
makgi boowi نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
distractive گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
search jammer تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
sprining charge خرج چال کننده یا گود کننده
suppressive خنثی کننده اتش سرکوب کننده
expostulator سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
padding پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
claqueur تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
prepossessing مجذوب کننده جلب توجه کننده
goat hair موی بز [الیاف نازک و پشمی بز که بیشتر در قسمت های ظریف و تزئینی بافت بدلیل ظرافت آن بکار می رود. بهترین نوع آن مربوط به بز کشمیری هندوستان است که از لحاظ ظرافت و لطافت سبیه ابریشم است.]
stop order دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
astigmatizer وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
supplicant درخواست کننده تضرع کننده
hangers اویزان کننده معلق کننده
modifiers اصلاح کننده تعدیل کننده
designative اشاره کننده تعیین کننده
favourer یاری کننده مساعدت کننده
hanger اویزان کننده معلق کننده
venerator تکریم کننده ستایش کننده
trimmer دستکاری کننده صاف کننده
homager تجلیل کننده کرنش کننده
discriminant تفکیک کننده جدا کننده
modifier اصلاح کننده تعدیل کننده
coordinator هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
contractive جمع کننده چوروک کننده
supplicants درخواست کننده تضرع کننده
spell binder مسحور کننده مجذوب کننده
practicer تمرین کننده مشق کننده
cogitator اندیشه کننده مطالعه کننده
vibrators ارتعاش کننده نوسان کننده
gesticulant اشاره کننده وحرکت کننده
corruptor فاسد کننده منحرف کننده
the producer and the consumer تولید کننده و مصرف کننده
prosecutors پیگرد کننده تعقیب کننده
presentor ارائه کننده معرفی کننده
prosecutor پیگرد کننده تعقیب کننده
intermediaries وساطت کننده مداخله کننده
vibrator ارتعاش کننده نوسان کننده
desolator ویران کننده متروک کننده
whetstone تیز کننده تند کننده
desolater ویران کننده متروک کننده
corrupter فاسد کننده منحرف کننده
provisioner تدارک کننده تهیه کننده
intermediary وساطت کننده مداخله کننده
striking force نیروی تک کننده یا کمین کننده
suberter سرنگون کننده تضعیف کننده
thwarter خنثی کننده مسدود کننده
lifter مرتفع کننده برطرف کننده
thickener غلیظ کننده پرپشت کننده
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
modulator demodulator تلفیق کننده- تفکیک کننده
transmitter منتقل کننده مخابره کننده
transmitters منتقل کننده مخابره کننده
acknowledger تصدیق کننده قبول کننده
sniffy افهار تنفر کننده فن فن کننده
presenters ارائه کننده معرفی کننده
presenter ارائه کننده معرفی کننده
thickeners غلیظ کننده پرپشت کننده
divider جدا کننده تقسیم کننده
preventive حفافت کننده جلوگیری کننده
toaster سرخ کننده برشته کننده
accaimer هلهله کننده تحسین کننده
insulator جدا کننده عایق کننده
insulators جدا کننده عایق کننده
diverting سرگرم کننده منحرف کننده
toasters سرخ کننده برشته کننده
fuel cooled oil cooler خنک کننده روغن که در ان ازسوخت بعنوان ماده خنک کننده استفاده میشود
skeletonizer تهیه کننده استخوان بندی یا کالبد چیزی تهیه کننده رئوس مطالب
dragger شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
procuring activity یکان تهیه کننده و تحویل دهنده اماد قسمت اماد کننده
plasticizer ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
agent authentication معرفی قسمت مخابره کننده اعلام معرف مخابره کننده
parity bit عدد یا علامت طراز کننده متعادل کننده عدد تعادل
component اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
user freindly اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
voltage stabilizer تثبیت کننده فشار الکتریکی تثبیت کننده ولتاژ
dismantling shot تیر قطعه قطعه کننده گلوله تخریب کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com