Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (28 milliseconds)
English
Persian
advertise
آگهی دادن
Other Matches
advertisement
آگهی
adman
آگهی گر
advertising
آگهی
letter of advice
آگهی
public notice
آگهی به مردم
How much does an ad per line cost?
هر خط یک آگهی چقدراست؟
advertising
آگهی کردن
advertising pillar
ستون آگهی
advertising column
ستون آگهی
advertising poster
محل نصب آگهی
advertisement
آگهی های تجارتی
prospectus
آگهی پذیره نویسی
advertising
تبلیغ و آگهی تجاری
classified advertisement
آگهی طبقه بندی شده
classified advertisement
آگهی کوچک در جای خاص
notice
اعلامیه
[روی تابلو یا ستون آگهی]
mails
پیام های الکترونیکی از و به کاربران صفحه آگهی یا شبکه
mail
پیام های الکترونیکی از و به کاربران صفحه آگهی یا شبکه
sysop
شخصی که سیستم تخته آگهی یا شبکه را نگه می دارد
bill posters
کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
mails
پیام های ارسالی بین کاربران صفحه آگهی یا شبکههای مابین
bill poster
کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
mail
پیام های ارسالی بین کاربران صفحه آگهی یا شبکههای مابین
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
notice board
1-تخته نصب شده در دیوار که نکات مهم روی آن قرار می گیرند. 2-نوعی تخته آگهی که پیام به کاربران نصب میشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
house
منزل دادن پناه دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
organize
سازمان دادن ارایش دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
skull
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
skulls
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
classify
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifies
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com