English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
massed fire اتش توده شده اتش متمرکز شده
Search result with all words
concentrated fire اتش متمرکز توده اتش
Other Matches
tump توده درختان واقع بر روی تپه توده
centralized متمرکز
concentrative متمرکز
concentrates متمرکز کردن
concentrated load بار متمرکز
concentrating متمرکز کردن
centralizing متمرکز کردن
centralizes متمرکز کردن
intensive پرقوت متمرکز
localizes متمرکز کردن
localize متمرکز کردن
centralised متمرکز کردن
centralises متمرکز کردن
centralising متمرکز کردن
centralize متمرکز کردن
localising متمرکز کردن
localises متمرکز کردن
localizing متمرکز کردن
localized capacity فرفیت متمرکز
concentrator متمرکز کننده
centralized system نظام متمرکز
focussing متمرکز ساختن
focusses متمرکز ساختن
centralized lubrication روغنکاری متمرکز
focussed متمرکز ساختن
centralist socialism سوسیالیسم متمرکز
focuses متمرکز ساختن
focused متمرکز ساختن
focus متمرکز ساختن
centralizer متمرکز کننده
centrally planned economy اقتصاد متمرکز
center متمرکز کردن
concenter متمرکز کردن
center drill مته متمرکز
concentrator متمرکز شونده
decentpalized غیر متمرکز
concentrate متمرکز کردن
fixed fire اتش متمرکز
center grinding دستگاه سنگ متمرکز
centeralized planning برنامه ریزی متمرکز
center متمرکز نقطه اتکاء
centralized network configuration ساختار شبکهای متمرکز
focalize درکانون متمرکز کردن
centralized oil shot system روغنکاری متمرکز فشاری
center lathe ماشین تراش متمرکز
centralized planning برنامه ریزی متمرکز
focussing متمرکز کردن توجه
decentralization غیر متمرکز سازی
focusses متمرکز کردن توجه
focussed متمرکز کردن توجه
decentralization غیر متمرکز کردن
focus متمرکز کردن توجه
focuses متمرکز کردن توجه
focused متمرکز کردن توجه
hilar متمرکز ونزدیک به ناف ومرکز
stigmatism ننگ نور متمرکز در یک نقطه
decentralized planning برنامه ریزی غیر متمرکز
pooled قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pools قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pool قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
totalism رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
totalitarianism رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
monroe effect اصل مونرو متمرکز کردن نیروهای انفجاری در یک مسیر
distributes سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
distribute سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
distributing سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
white چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
whiter چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
whitest چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
centralized امکانات پردازش داده که در یک محل متمرکز و قابل دستیابی توسط سایر کاربران انجام می شوند
piled توده
mass توده
masses توده
aggregation توده
hills توده
ruck توده
rucks توده
hill توده
shells توده
bulk توده
shelling توده
shell توده
plebs توده
heap توده
heaping توده
rick توده
dollop توده
ricked توده
shocked توده
shocks توده
pyres توده
pyre توده
ricking توده
ricks توده
shock توده
pile توده
agglomerative توده شو
agglomeration توده
massing توده
heaps توده
oodles توده
populace توده
dollops توده
riff raff توده
stacked توده
cumulus توده
volume توده
the vulgar توده
sand pile توده شن
volumes توده
aggregates توده
cumuli توده
wads توده
the rabble توده
ratag توده
esquillage توده
stacks توده
lot توده
the many توده
varletry توده
wad توده
stack توده
cumulation توده
conglomeration توده
aggregate توده
clotting توده
clots توده
clot توده
conglomerations توده
the masses توده
congeries توده
accumulation توده
massively توده
block توده
blocked توده
tag rag توده
blocks توده
stand توده
accumulations توده
massive توده
wadable توده کردنی
the million توده مردم
the multitude توده مردم
the rank and file توده ارتش
mass squad گروه توده
ruck توده کردن
rucks توده کردن
glacier توده یخ غلتان
glacier توده یخ غلطان
glaciers توده یخ غلتان
glaciers توده یخ غلطان
lumped توده کردن
lumps توده کردن
popular توده پسند
lump توده کردن
populace توده مردم
accumulation of snow توده برف
icefall توده یخ غلتان
heap of sand توده ماسه
gomerulus توده طوماری
glomeration توده شدن
aggregation اجتماع توده
dunghill توده فضولات
air mass توده هوا
dunghill توده مزبله
massed fire اتش توده
biomass توده زنده
cumulate توده کردن
critical mass توده حساس
critical mass توده مهم
biomass زیوه توده
biomass زیست توده
coacervate توده شده
in mass به شکل توده
mass concrete بتن توده
mass formation ارایش توده
stacker توده کننده
snow drift توده برف
snowdrift برف توده
snowdrifts برف توده
sand pile توده ماسه
sand hill ریگ توده
roturier عضو توده
rolling mass توده غلطان
riffraff زیادی توده
pig lead توده سرب
pig iron اهن توده
midden توده کثافت
agglomerate توده انبوه
midden توده فضله
mass psychology روانشناسی توده ها
cesspool توده کثافت
shocked توده کردن
bulk توده اکثریت
icebergs توده یخ غلتان
hoi polloi توده مردم
cairns توده سنگ
cairn توده سنگ
massifs توده سنگ
massif توده سنگ
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com