Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (31 milliseconds)
English
Persian
give
اتفاق افتادن فدا کردن
gives
اتفاق افتادن فدا کردن
giving
اتفاق افتادن فدا کردن
Search result with all words
incident
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
Other Matches
occurs
اتفاق افتادن
befall
اتفاق افتادن
tide
اتفاق افتادن
to play itself out
اتفاق افتادن
come about
اتفاق افتادن
come to pass
اتفاق افتادن
to be played out
[enacted]
اتفاق افتادن
betide
اتفاق افتادن
occurring
اتفاق افتادن
occurred
اتفاق افتادن
chanced
اتفاق افتادن
chancing
اتفاق افتادن
chances
اتفاق افتادن
occur
اتفاق افتادن
befallen
اتفاق افتادن
chance
اتفاق افتادن
hap
اتفاق افتادن
befell
اتفاق افتادن
fall out
اتفاق افتادن
befalls
اتفاق افتادن
befalling
اتفاق افتادن
previously
زودتر اتفاق افتادن
sure thing
<idiom>
حتما اتفاق افتادن
occurring
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurs
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred
رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortune
اتفاق افتادن مقدرکردن
fortunes
اتفاق افتادن مقدرکردن
happen
رخ دادن اتفاق افتادن
happened
رخ دادن اتفاق افتادن
happens
رخ دادن اتفاق افتادن
occur
رخ دادن یا اتفاق افتادن
in the wind
<idiom>
بزودی اتفاق افتادن
coinciding
دریک زمان اتفاق افتادن
coincides
دریک زمان اتفاق افتادن
coincided
دریک زمان اتفاق افتادن
coincide
دریک زمان اتفاق افتادن
to fall on ones knees
بیرون افتادن بلابه افتادن
operates
عمل کردن بکار افتادن
flag
سنگفرش کردن پایین افتادن
operate
عمل کردن بکار افتادن
to come down with a run
پایین افتادن افت کردن
flags
سنگفرش کردن پایین افتادن
operated
عمل کردن بکار افتادن
to pick up oneself
از افتادن خود جلوگیری کردن
routing
عزیمت کردن راه افتادن
trammel
تعدیل کردن بدام افتادن
forestalls
پیش افتادن ممانعت کردن
forestall
پیش افتادن ممانعت کردن
philander
زن بازی کردن دنبال زن افتادن
forestalled
پیش افتادن ممانعت کردن
pick up oneself
از افتادن خود جلوگیری کردن
stump
قطع کردن سنگین افتادن
stumps
قطع کردن سنگین افتادن
stumped
قطع کردن سنگین افتادن
stumping
قطع کردن سنگین افتادن
to overlie infant
روی بچهای افتادن و او راخفه کردن
to overeach oneself
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
hog tie
عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
stalling
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
unhorse
از اسب افتادن یا پیاده شدن اسب را از گاری یا درشگه باز کردن
slaver
گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
to get caught up in something
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
to fall to
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
coincidences
اتفاق
accidentalism
اتفاق
coincidence
اتفاق
accidentalness
اتفاق
events
اتفاق
flukes
اتفاق
accidence
اتفاق
accident
اتفاق
accidents
اتفاق
chanced
اتفاق
event
اتفاق
chancing
اتفاق
chance
اتفاق
fluke
اتفاق
chances
اتفاق
hap
اتفاق
lague
اتفاق
togetherness
اتفاق
occurence
اتفاق
leagues
اتفاق
joinder
اتفاق
unity
اتفاق
togtherness
اتفاق
league
اتفاق
occurrence
اتفاق
occurrences
اتفاق
federal
اتفاق
cases
اتفاق
confederacy
اتفاق
confederacies
اتفاق
happening
اتفاق
confederation
اتفاق
confederations
اتفاق
case
اتفاق
happenings
اتفاق
fortuity
اتفاق
by a coincidence
<adv.>
برحسب اتفاق
acts of God
اتفاق قهری
coincidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
برحسب اتفاق
by happenstance
<adv.>
برحسب اتفاق
consensus
اتفاق اراء
by accident
<adv.>
برحسب اتفاق
at random
<adv.>
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
برحسب اتفاق
Accidentally . By chance.
بر حسب اتفاق
disunion
عدم اتفاق
supervention
اتفاق ناگهانی
happened
<past-p.>
اتفاق افتاده
occurred
<past-p.>
اتفاق افتاده
confederative
اتفاق کننده
renewal of the convention
تجدید اتفاق
unison
اتحاد اتفاق
consensus of opinion
اتفاق اراء
accidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
accidently
<adv.>
برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with .
به اتفاق (همراه )
fortuitously
<adv.>
برحسب اتفاق
incidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
fortuitism
عقیده به اتفاق
by a unanimous
به اتفاق اراء
unanimity
اتفاق اراء
it happened
اتفاق افتاد
casualist
معتقد به اتفاق
unanimously
به اتفاق اراء
by a unanimity vote
به اتفاق اراء
act of God
اتفاق قهری
way the wind blows
<idiom>
چیزی که اتفاق میافتد
allopatric
جداگانه اتفاق افتاده
it is bound to nappen
مقدراست اتفاق بیافتد
What a coincidence !
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
fortuitously
برحسب اتفاق اتفاقا
it is of frequent
بسیار اتفاق میافتد
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
consentaneous
دارای اتفاق اراء
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
unanimity
اتفاق ارا هم اوازی
by chance
برحسب اتفاق یاتصادف
as one man
به اتفاق مانند یک مرد
Accidents wI'll happen .
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
hazards
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
immediate
آنچه یکباره اتفاق افتد
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
commonest
آنچه اغلب اتفاق میافتد
leaguer
عضو مجمع اتفاق ملل
hazard
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
bay
چه قبل اتفاق افتاده است
hazarding
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
commoners
آنچه اغلب اتفاق میافتد
It's Lombard Street to a China orange.
<idiom>
بطور قطع
[حتما]
اتفاق می افتد.
It took place under my very eyes.
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
combinatorial explosion
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
accidental
آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
Should anything happen to me, ...
<idiom>
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
stick
گیر کردن گیر افتادن
cry over spilt milk
<idiom>
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
interrupting
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
contingent annuity
پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
There's no danger of that happening again.
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupts
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe
اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging
ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
flukes
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
fluke
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
cyclic
دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
protocol
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocols
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
foundering
از پا افتادن
toppled
از سر افتادن
To go out o fashion .
از مد افتادن
to be thrown
افتادن
out of breath
<idiom>
به هن هن افتادن
foundered
از پا افتادن
to fall off
افتادن
to shank off
افتادن
retarding
پس افتادن
retards
پس افتادن
lagged
پس افتادن
lag
پس افتادن
lie
افتادن
lied
افتادن
plonk
افتادن
retard
پس افتادن
plonked
افتادن
lies
افتادن
plonking
افتادن
plonks
افتادن
topple
از سر افتادن
to come a cropper
افتادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com