Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (38 milliseconds)
English
Persian
congregate
اجتماع کردن
congregated
اجتماع کردن
congregates
اجتماع کردن
congregating
اجتماع کردن
flocculate
اجتماع کردن
Search result with all words
riot
اجتماع و بلوا کردن
rioted
اجتماع و بلوا کردن
rioting
اجتماع و بلوا کردن
riots
اجتماع و بلوا کردن
assembly
بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
forgather
گرد امدن اجتماع کردن
Other Matches
society
اجتماع
milieu
اجتماع
procession
اجتماع
processions
اجتماع
assemblage
اجتماع
socio-
اجتماع
assemblages
اجتماع
association
اجتماع
community
اجتماع
milieus
اجتماع
commonweal
اجتماع
reunion
اجتماع
meeting
اجتماع
communities
اجتماع
societies
اجتماع
reunions
اجتماع
meetings
اجتماع
gatherings
اجتماع
milieux
اجتماع
conjunction
اجتماع
consensus
اجتماع
union
اجتماع
mustering
اجتماع
gathering
اجتماع
mustered
اجتماع
hurricanes
اجتماع
associations
اجتماع
muster
اجتماع
hurricane
اجتماع
musters
اجتماع
public meeting
اجتماع
conjunctions
اجتماع
unions
اجتماع
rally
اجتماع مجدد
communed
اجتماع تعاونی
society
جامعه اجتماع
parades
اجتماع مردم
overloaded
اجتماع مهاجمان
communing
اجتماع تعاونی
crowd
شلوغی اجتماع
commune
اجتماع تعاونی
societies
جامعه اجتماع
therapeutic community
اجتماع درمانی
paraded
اجتماع مردم
crowds
شلوغی اجتماع
overload
اجتماع مهاجمان
parade
اجتماع مردم
aggregation
اجتماع توده
communes
اجتماع تعاونی
concourse
محل اجتماع
rallies
اجتماع مجدد
concourses
محل اجتماع
turn out
اجتماع ازدحام
overloads
اجتماع مهاجمان
klatch
اجتماع خودمانی
collections
اجتماع مجموعه
collection
اجتماع مجموعه
official meeting
اجتماع رسمی
rallied
اجتماع مجدد
klatsch
اجتماع خودمانی
assembly
اجتماع انجمن
societal
وابسته به اجتماع
meeting
ملاقات اجتماع
parading
اجتماع مردم
meetings
ملاقات اجتماع
guildhall
محل اجتماع اصناف
ratag
طبقات پایین اجتماع
the rabble
طبقات پایین اجتماع
grass roots
اجتماع محلی منشاء
The various strata of society.
طبقات مختلف اجتماع
union
[set theory]
اجتماع
[مجموعه]
[ریاضی]
accru
اجتماع فراهم شدگی
trigon
اجتماع سه ستاره باهم
pentapolis
اجتماع پنج شهر
underclass
طبقه سوم
[اجتماع]
subclass
طبقه سوم
[اجتماع]
riotous assembly
اجتماع و مواضعه اشوبگرانه
franklin
طبقه متوسط اجتماع
community psychology
روانشناسی اجتماع نگر
underclass
سطح پایین
[اجتماع]
subclass
سطح پایین
[اجتماع]
scurf
شوره سر وازده اجتماع
scum
طبقه وازده اجتماع
lower class
طبقه سوم
[اجتماع]
guildhalls
محل اجتماع اصناف
lower class
سطح پایین
[اجتماع]
upper class
وابسته به طبقات بالای اجتماع
huddles
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
upper classes
وابسته به طبقات بالای اجتماع
underclass
طبقه پست وپایین اجتماع
guilds
اتحادیه محل اجتماع اصناف
guild
اتحادیه محل اجتماع اصناف
antisocial
مخل اجتماع دشمن جامعه
subclass
طبقه پست وپایین اجتماع
forums
بازار محل اجتماع عموم
forum
بازار محل اجتماع عموم
foyer
مرکز اجتماع راهرو بزرگ
unsociable
گریزان از اجتماع غیر اجتماعی
communitarian
عضو انجمن یا اجتماع کمونیستی
huddling
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
redezvous
وعده ملاقات اجتماع مجدد
huddled
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
lower class
طبقه پست وپایین اجتماع
huddle
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
vespiary
اجتماع زنبوران دستهای زنبور
haunts
محل اجتماع تبه کاران
haunt
محل اجتماع تبه کاران
upperclassman
عضو صنوف ممتازه اجتماع
foyers
مرکز اجتماع راهرو بزرگ
routs
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
routed
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
rout
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
integration
یکپارچگی اتحاد عناصر مختلف اجتماع
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
outside art
[هنری که خارج از چهارچوب رسمی و فرهنگی اجتماع باشد]
camporee
اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
casework
مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مرض ودرمان
lower class
طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower classes
طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
social disease
بیماریهای مقاربتی بیماریهای شایع در اجتماع
antisocial
مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
totalitarianism
سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com