Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
English
Persian
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
Other Matches
outstand
بیشتر تحمل کردن
(can't) stand
<idiom>
تحمل نکردن،دوست نداشتن
soliciting
بیرون کشیدن وسوسه کردن
solicited
بیرون کشیدن وسوسه کردن
solicit
بیرون کشیدن وسوسه کردن
solicits
بیرون کشیدن وسوسه کردن
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
extrasensory
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
too much of a good thing
غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
You have to watch your diet more
[carefully]
and get more exercise.
شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
appreciating
احساس کردن
feels
احساس کردن
sense
احساس کردن
sensed
احساس کردن
appreciate
احساس کردن
appreciated
احساس کردن
senses
احساس کردن
appreciates
احساس کردن
feel
احساس کردن
withstood
تحمل کردن
thole
تحمل کردن
tolerating
تحمل کردن
withstanding
تحمل کردن
tolerate
تحمل کردن
tolerated
تحمل کردن
tolerates
تحمل کردن
undergo
تحمل کردن
undergoes
تحمل کردن
put up with
تحمل کردن
lie down under
تحمل کردن
sit down under
تحمل کردن
abhide
تحمل کردن
bide
تحمل کردن
stand
تحمل کردن
experience
تحمل کردن
experiences
تحمل کردن
to bear out
تحمل کردن
withstand
تحمل کردن
undergoing
تحمل کردن
keep up
تحمل کردن
undergone
تحمل کردن
withstands
تحمل کردن
support
تحمل کردن
endure
تحمل کردن
endured
تحمل کردن
endures
تحمل کردن
vasbyt
تحمل کردن
experiencing
تحمل کردن
dree
تحمل کردن
dure
تحمل کردن
sustains
تحمل کردن
suffer
تحمل کردن
suffers
تحمل کردن
sustain
تحمل کردن
sustained
تحمل کردن
suffered
تحمل کردن
to give support to
تحمل کردن
bandwidth
صفحه تصویرهای با resolution بیشتر پیکسل در فضای بیشتری نمایش میدهد و به ورودی سریع و پهنای بلند بیشتر نیاز دارند
tempter
وسوسه گر
temptation
وسوسه
temptations
وسوسه
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
wamble
احساس تهوع کردن
warm one's blood/heart
<idiom>
احساس راحتی کردن
To feel lonely (lonesme).
احساس تنهائی کردن
to feel cold
احساس سردی کردن
forefeel
ازپیش احساس کردن
to freeze
احساس سردی کردن
to feel humbled
احساس فروتنی کردن
to be humbled
احساس فروتنی کردن
too big for one's breeches/boots
<idiom>
احساس بزرگی کردن
scunner
احساس نفرت کردن
feel a bit under the weather
<idiom>
[یک کم احساس مریضی کردن]
to live through something
چیزی را تحمل کردن
stomach
اشتها تحمل کردن
stomached
اشتها تحمل کردن
stomaching
اشتها تحمل کردن
stomachs
اشتها تحمل کردن
force
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forcing
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
tempting
وسوسه انگیز
temptress
وسوسه آفرین
humorously
از روی وسوسه
seductress
وسوسه آفرین
tantalizing
وسوسه انگیز
tantalizingly
وسوسه انگیز
resist temptation
وسوسه نشدن
synesthesia
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
to be humbled
احساس شکسته نفسی کردن
to feel humbled
احساس شکسته نفسی کردن
to feel a pang of jealousy
ناگهانی احساس حسادت کردن
sensate
اماده پذیرش حس احساس کردن
to feel fear
احساس ترس کردن
[داشتن]
comported
جور بودن تحمل کردن
comport
جور بودن تحمل کردن
to suffer a loss
ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
to sustain a loss
ضر ردادن تحمل خسارت کردن
to champ the bit
چیزیرابابی صبری تحمل کردن
comporting
جور بودن تحمل کردن
comports
جور بودن تحمل کردن
bears
تاب اوردن تحمل کردن
stick
پیچ درکار تحمل کردن
bear
تاب اوردن تحمل کردن
forborne
دست برداشتن تحمل کردن
come-on
اشارهی وسوسه آمیز
baiter
تطمیع و وسوسه کننده
come-ons
اشارهی وسوسه آمیز
to be touched
[hit]
by a pang of regret
ناگهانی احساس پشیمانی
[افسوس]
کردن
temptable
فریفته شدنی وسوسه پذیر
suggestive
دلالت کننده وسوسه امیز
consternate
احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
miss
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel like something
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن
[مثال پارچه]
missed
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to have your share of something
[negative]
چیزی
[بدی]
را اجبارا تحمل کردن
[باران یا سرزنش]
add insult to the injury
<idiom>
[بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره کردن]
vamp
بالبداهه گفتن و یا ساختن وسوسه و از راه بدرکردن
apprehensiveness
هراس وسوسه- زود فهمی سرعت انتقال
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
to feel any one's pulse
حس کردن احساس کردن دریافتن
brooks
تحمل کردن سازش کردن
brooked
تحمل کردن سازش کردن
brooking
تحمل کردن سازش کردن
bears
تقبل کردن تحمل کردن
brook
تحمل کردن سازش کردن
bear
تقبل کردن تحمل کردن
outwear
بیشتر دوام کردن
outwork
بیشتر کار کردن از
put someone's best foot forward
<idiom>
بیشتر تلاش کردن
follow up
<idiom>
بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
wheel load
فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
fans
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanned
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
as if to add insult to injury
<idiom>
با بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره
lackvt
نداشتن
lacks
نداشتن
wanted
نداشتن
want
نداشتن
lack
نداشتن
lacked
نداشتن
to space out letters
[text]
فاصله گذاری
[بین حروف را بیشتر کردن]
[رایانه شناسی ]
[چاپ]
filling out
[پر کردن زمینه فرش با گل ها و یا اشکال مختلف جهت تزئین بیشتر متن]
drive
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drives
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
To know no bounds.
حد وحصر نداشتن
powerlessly
با نداشتن نیرو
to sit out
شرکت نداشتن در
freedom from evil record
نداشتن پیشینه بد
dislike
دوست نداشتن
miss
نداشتن فاقدبودن
clean record
نداشتن پیشینه بد
disinterest
علاقه نداشتن
to be at a loss for an answer
پاسخی نداشتن
to be in the wrong
حق نداشتن زورگفتن
disliking
دوست نداشتن
misses
نداشتن فاقدبودن
dislikes
دوست نداشتن
stone-broke
<idiom>
آه دربساط نداشتن
missed
نداشتن فاقدبودن
errorless
نداشتن خطا
sit out
شرکت نداشتن در
disliked
دوست نداشتن
autos
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
distrusting
سوء فن اعتماد نداشتن
to make no doubt
مطمئن بودن شک نداشتن
want
نیازمند بودن به نداشتن
intestacy
نداشتن وصیت نامه
thriftessness
نداشتن عقل معاش
distrusted
سوء فن اعتماد نداشتن
make no bones about something
<idiom>
هیچ رازی نداشتن
distrust
سوء فن اعتماد نداشتن
diffidently
با نداشتن اعتماد بخود
to foel
حال درستی نداشتن
inertness
نداشتن زورجنبش یا ایستادگی
out of favor with someone
<idiom>
حسن نیت نداشتن
disconnection
قطع نداشتن رابطه
out of step
<idiom>
هم آهنگ وتوازن نداشتن
wanted
نیازمند بودن به نداشتن
to paddle one's own canoe
کار بکسی نداشتن
not a leg to stand on
<idiom>
مدرک کافی نداشتن
to get the key of the street
جای شب ماندن نداشتن
distrusts
سوء فن اعتماد نداشتن
inefficiently
با نداشتن قابلیت بیفایده
To be between the devil and the deep blue sea.
راه پس وپیش نداشتن
inapprehension
نداشتن بیم یا نگرانی
not have a penny to one's name
<idiom>
آهی در بساط نداشتن
to not feel hungry
[to not like having anything]
اصلا اشتها نداشتن
not have two pennies to rub together
<idiom>
دیناری در بساط نداشتن
to act independently of others
کاری به کار دیگران نداشتن
out of tune
<idiom>
باهم خوب وسازش نداشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com