English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
he did it worse than i ازمن بدتران کار را انجام داد
Other Matches
blind mans buff ازمن داری
he is years senior to me اودوسال ازمن بزرگتریاجلوتراست
my p شخص پیش ازمن
my p متصدی پیش ازمن
He turned away from me . ازمن روی گرداندن
Have I committed a blunder? آیا خطائی ازمن سر زده است ؟
They I got confused . آنقدر ازمن سؤال کردند که گیج شدم
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
sequel انجام
execution انجام
sequels انجام
performances انجام
performance انجام
terminuse ad quem انجام
fulfilment انجام
end all انجام
effectuation انجام
compietion انجام
accomplishment انجام
at last سر انجام
fulfillment انجام
implements انجام
implementing انجام
achievement انجام
implement انجام
commissioning انجام
achievements انجام
completion انجام
commissions انجام
implementation انجام
enforcement انجام
consummation انجام
transaction انجام
implementation انجام
commission انجام
implemented انجام
honoured انجام تعهد
non performance عدم انجام
parform انجام دادن
stand to انجام دادن
performable انجام دادنی
action انجام کاری
accomplished انجام شده
honour انجام تعهد
honors انجام تعهد
honoring انجام تعهد
charring انجام دادن
char انجام دادن
honored انجام تعهد
feasance انجام کار
accomplishing انجام دادن
accomplishes انجام دادن
accomplish انجام دادن
actions انجام کاری
processing of the order انجام سفارش
feasibility توانایی انجام
sonsy نیک انجام
to bring to effect انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
to carry through انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
to follow out انجام دادن
to make good انجام دادن
covers انجام دادن
coverings انجام دادن
cover انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
furnish انجام دادن
furnishes انجام دادن
put on انجام دادن
make something happen به انجام رساندن
to go through انجام دادن
the d. of duty انجام وفیفه
thrust line خط حمله خط انجام تک
to be fulfilled انجام گرفتن
conclusions انجام نتیجه
conclusion انجام نتیجه
furnishing انجام دادن
to put through انجام دادن
honouring انجام تعهد
implementing انجام دادن
successful نیک انجام
manipulation انجام با مهارت
done انجام شده
accomplishable انجام دادنی
accomplisher انجام دهنده
achiever انجام دهنده
fulfils انجام دادن
repeat باز انجام
fulfills انجام دادن
fulfilling انجام دادن
repeats باز انجام
unfulfilled انجام نشده
administer انجام دادن
implemented انجام دادن
implements انجام دادن
out-and-out انجام شده
out and out انجام شده
effecting انجام دادن
effected انجام دادن
effect انجام دادن
repetitions باز انجام
repetition باز انجام
implement انجام دادن
performing انجام دهنده
carry out انجام دادن
fulfilled انجام دادن
fulfil انجام دادن
fulfill انجام دادن
effectual انجام شدنی
fulfit انجام دادن
functor انجام دهنده
pays انجام دادن
paying انجام دادن
pay انجام دادن
go through انجام دادن
perform انجام دادن
godspeed پایان انجام
from first to last ازاغازتا انجام
from beginning to end ازابتداتا انجام
from a to izzard از اغاز تا انجام
chare انجام دادن
performs انجام دادن
completion of a contract انجام یک قرارداد
complier انجام دهنده
do up انجام دادن
performed انجام دادن
executable انجام پذیر
finalization انجام رسانی
for doing it برای انجام ان
honours انجام تعهد
achievable <adj.> انجام پذیر
carry into effect به انجام رساندن
put inpractice به انجام رساندن
put ineffect به انجام رساندن
implement به انجام رساندن
carry ineffect به انجام رساندن
actualize به انجام رساندن
actualise [British] به انجام رساندن
make something happen انجام دادن
achievable <adj.> انجام شدنی
contrivable <adj.> انجام شدنی
practicable <adj.> انجام شدنی
possible [doable, feasible] <adj.> انجام شدنی
manageable <adj.> انجام شدنی
makeable <adj.> انجام شدنی
bring inbeing به انجام رساندن
make out <idiom> انجام دادن
makable [spv. makeable] <adj.> انجام شدنی
feasible <adj.> انجام شدنی
doable <adj.> انجام شدنی
carry into effect انجام دادن
put inpractice انجام دادن
put ineffect انجام دادن
accomplish انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
carry out انجام دادن
execute انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
carry out به انجام رساندن
make a reality انجام دادن
put into practice انجام دادن
put into effect انجام دادن
bring into being انجام دادن
execute به انجام رساندن
implement انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
actualize انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
bring into being به انجام رساندن
put into effect به انجام رساندن
put into practice به انجام رساندن
make a reality به انجام رساندن
fulfill [American] به انجام رساندن
pending در دست انجام
accomplish به انجام رساندن
chars انجام دادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com