English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
bespeak ازپیش سفارش دادن
Other Matches
foretells ازپیش اگاهی دادن
foretell ازپیش اگاهی دادن
foretelling ازپیش اگاهی دادن
to knock a person's head off به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
call the shots <idiom> سفارش دادن
indents سفارش دادن
indenting سفارش دادن
order سفارش دادن
place an order سفارش دادن
indent سفارش دادن
send away for سفارش دادن
order سفارش دادن دستور دادن
reorder دوباره سفارش دادن
To place an order for some goods. کالائی را سفارش دادن
to book something چیزی را سفارش دادن
engages از پیش سفارش دادن
engage از پیش سفارش دادن
order دستور دادن سفارش
order سفارش دادن کالا یا جنس
order سفارش دادن تنظیم کردن
indent upon a person for goods درخواست یا سفارش کالا به کسی دادن
To order a meal. سفارش غذا دادن ( درهتل ؟رستوران )
procurement lead time زمان بین دادن سفارش و دریافت کالا
lead time مدت زمان بین دادن سفارش و دریافت کالای مربوطه
economic order quantity کمیت سفارش اقتصادی اقتصادی ترین مقدار سفارش
preferment ازپیش
to give the guy to گریختن ازپیش
forewarned ازپیش اخطار کردن
advances : ازپیش فرستاده شده
it was p of evil بدی را ازپیش خبرمیداد
forefeel ازپیش احساس کردن
advance ازپیش فرستاده شده
forewarn ازپیش اخطار کردن
advancing ازپیش فرستاده شده
forewarns ازپیش اخطار کردن
foredoom ازپیش مقدر یا محکوم کردن
make something out <idiom> ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
the bird is p of that event مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
hare and hounds بازی ای که دوتن بنام خرگوش ازپیش دویده خردههای کاغذبرزمین م
ordering costs هزینههای سفارش هزینههای مربوط به سفارش
theory of epigensis فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
pre engage ازپیش برای خود تهیه کردن تعهد قبلی کردن
enjoinment سفارش
order سفارش
reference سفارش
indent سفارش
indents سفارش
indenting سفارش
acknowledgement of order تایید سفارش
enjoining سفارش کردن به
enjoined سفارش کردن به
asking and ordering درخواست و سفارش
commendation سفارش تقدیر
I asked for ... من سفارش ... را دادم.
ordering سفارش دهی
engaged سفارش شده
economic order quantity حد مطلوب سفارش
factory order سفارش ساخت
enjoins سفارش کردن به
back order سفارش معوق
acknowledgement of order تصدیق سفارش
trial order سفارش ازمایشی
blanket order سفارش کلی
conditional order سفارش مشروط
Put in a good word for me. سفارش من رابکن
order دستور سفارش
order for goods سفارش کالا
modification order سفارش اصلاحی
enjoin سفارش کردن به
purchase order سفارش خرید
order format قالب سفارش
letter of recommendation سفارش نامه
outwork سفارش به بیرون
processing of the order انجام سفارش
indenting سفارش رسیده از خارج
custom-made سفارش داده شده
indent سفارش رسیده از خارج
ordered سفارش داده شده
indents سفارش رسیده از خارج
dispatch order سفارش حمل سریع
order time زمان سفارش کالا
indenting سفارش درخواست کردن
indents سفارش درخواست کردن
custom made سفارش داده شده
open indent سفارش خرید باز
outwork سفارش به خارج از شرکت
to countermand goods سفارش کالا را پس گرفتن
reorder level سطح سفارش مجدد
reorder cost هزینه سفارش مجدد
reorder interval زمان بین دو سفارش
order processing time مدت انجام سفارش
lead time زمان انجام سفارش
reorder point نقطه سفارش مجدد
indent سفارش درخواست کردن
re order سفارش دوم باره
order [placed with somebody] سفارش [ازطرف کسی]
order processing time زمان انجام سفارش
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
That's not what I ordered. آن چیزی نیست که من سفارش دادم.
batch costing تعیین قیمت سفارش کالا
indent سفارش خرید از کشور بیگانه
I asked for a small portion. من یک پرس کوچک سفارش دادم.
indenting سفارش خرید از کشور بیگانه
order form نمونه سفارش نامه پر نکرده
indents سفارش خرید از کشور بیگانه
mail order سفارش کالا بوسیله پست
the goods are on order کالا را سفارش داده ایم
ordering costs هزینههای مربوط به سفارش کالا
testimonial سفارش وتوصیه رضایت نامه
a la carte جداجدا سفارش داده شده.
testimonials سفارش وتوصیه رضایت نامه
open indent سفارش خریدی که در ان تعدادفروشندگان محدود نمیباشد
reorder level مقدارموجودی که حاکی از نیاز به سفارش میباشد
To speake in recommendation of someone . To recommend somebody. سفارش کسی را کردن ( توصیه ومعرفی )
mail order سفارش از طریق پست فروش مکاتبهای
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
May I use your name as a reference? اجازه میدهید شما را بعنوان سفارش کننده نام ببرم؟
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
cost plus contracts قسمتی از کالا را که به سفارش کسی ساخته میشود و هنوزعملا " ساخته نشده
cost plus contracts به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
canvassing جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
canvasses جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
canvassed جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
canvass جمع اوری ارا کردن جستجوی سفارش و مشتری کردن
computerised ordering systems سیستم سفارش کامپیوتری خرید کامپیوتری
standing order دستور پرداخت دائمی سفارش دائمی
standing orders دستور پرداخت دائمی سفارش دائمی
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Manchester-Kashan فرش کاشانی-انگلیسی [این نوع فرش به سفارش شهر منچستر در کاشان بافته می شده و پشم آن تماما از نوع مرینوس استرالیایی بوده است.]
order خرید سفارش خرید
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
recommends سفارش کردن توصیه کردن توصیه شدن
recommending سفارش کردن توصیه کردن توصیه شدن
recommend سفارش کردن توصیه کردن توصیه شدن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
housed منزل دادن پناه دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com