English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 94 (6 milliseconds)
English Persian
infatuate از خود بیخود احمقانه
Other Matches
highland احمقانه
spoony احمقانه
cockeyed احمقانه
goofier احمقانه
goofiest احمقانه
goofy احمقانه
harebrained احمقانه
spooney احمقانه
doltish احمقانه
puerile احمقانه
silliest چرند احمقانه
silly چرند احمقانه
sillier چرند احمقانه
fatuously احمقانه خودپسندانه
flub اشتباه احمقانه
blooper اشتباه احمقانه
bloomer اشتباه احمقانه
insane بی عقل احمقانه
When there is a wI'll , there is a way . کار احمقانه
potties احمقانه مغرور
potty احمقانه مغرور
to play the fool احمقانه رفتارکردن
dolt احمقانه رفتارکردن
dolts احمقانه رفتارکردن
senseless احمق احمقانه
fool's paradise شادی احمقانه
He behaved stupidly. رفتارش احمقانه بود.
antics رفتارهای احمقانه و خندهدار
dido جست و خیز احمقانه
His behavior was stupid. رفتارش احمقانه بود.
gawk احمقانه نگاه کردن
gawked احمقانه نگاه کردن
gawking احمقانه نگاه کردن
gawks احمقانه نگاه کردن
in vain بیخود
idle بیخود
motiveless بیخود
idlest بیخود
purposelessly بیخود
to no purpose بیخود
idled بیخود
aimlessly بیخود
gratuitous بیخود
beside one's self بیخود
idles بیخود
causelessly بیخود
gawped مات و احمقانه نگاه کردن
gawping مات و احمقانه نگاه کردن
gawps مات و احمقانه نگاه کردن
gawp مات و احمقانه نگاه کردن
lostlabour زحمت بیخود
zonked از خود بیخود
phobia ترس بیخود
insolence ادعای بیخود
phobias ترس بیخود
ineffectual struggle تقلای بیخود
out of one's wits از خود بیخود
For no reason at all, for no rhyme or reason. بیخود وبی جهت
overreacting بیخود احساساتی شدن
overreacts بیخود احساساتی شدن
overreact بیخود احساساتی شدن
overreacted بیخود احساساتی شدن
To be beside oneself. To be carried away. از خود بیخود شدن
unprovoked بی جهت بیداعی بیخود
he complained with reason بیخود شکایت نمیکرد
hyp or hyps افسردگی بیخود سودا
raptured از خود بیخود شده
on the impluse of the moment بیخود بدون دلیل
foul up <idiom> با یک اشتباه احمقانه همه چیز را خراب کردن
gawped با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
gawping با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
gawp با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
gawps با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
frill چیز بیخود یاغیر ضروری
He is not the boss for nothing. بیخود نیست رئیس شده
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
Dont kid yourself . dont delude yourself. بیخود دلت را خوش نکن
rapture از خود بیخود کردن خلسه
i was f.beside myself به کلی از خود بیخود شدم
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
raptures از خود بیخود کردن خلسه
overreact بیخود واکنش نشان دادن
frills چیز بیخود یاغیر ضروری
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
foolproof ادم ساده لوح و رک و راست محفوظ از حماقت وکارهای احمقانه
ravishes مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravish مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravished مسحور کردن از خود بیخود شدن
i was not my self از خود بیخود شده بودم بهوش نبودم
infatuate شیفته و شیدا شدن از خود بیخود کردن
we were not ourselves از خود بیخود شده بودیم بیهوش بودیم
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com