Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (39 milliseconds)
English
Persian
miss
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
Other Matches
ahedonia
فقدان احساس لذت
anhedonia
فقدان احساس لذت
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
disproving
اثبات کذب چیزی راکردن
disproves
اثبات کذب چیزی راکردن
disparaged
انکار فضیلت چیزی راکردن
conceptualize
تصور یا اندیشه چیزی راکردن
disparages
انکار فضیلت چیزی راکردن
disprove
اثبات کذب چیزی راکردن
disproved
اثبات کذب چیزی راکردن
disparage
انکار فضیلت چیزی راکردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to feel like something
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن
[مثال پارچه]
atonicity
فقدان کشیدگی طبیعی عضلانی فقدان تونوس
atony
فقدان کشیدگی طبیعی عضلانی فقدان تونوس
atonia
فقدان کشیدگی طبیعی عضلانی فقدان تونوس
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
telesthesia
احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
touches
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
impassibly
بی نشان دادن احساس درد
impassively
بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
extrasensory
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
end
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ends
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ended
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
angst
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
to pick and choose
درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
To submit something to someone.
چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
herald
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralded
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralding
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
affects
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affect
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
heralds
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
certifying
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
count out of the house
مذاکرات را به علت فقدان حدنصاب قطع کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
senses
احساس کردن
sensed
احساس کردن
appreciate
احساس کردن
appreciated
احساس کردن
appreciates
احساس کردن
sense
احساس کردن
feels
احساس کردن
appreciating
احساس کردن
feel
احساس کردن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
scunner
احساس نفرت کردن
to freeze
احساس سردی کردن
wamble
احساس تهوع کردن
to be humbled
احساس فروتنی کردن
forefeel
ازپیش احساس کردن
to feel cold
احساس سردی کردن
feel a bit under the weather
<idiom>
[یک کم احساس مریضی کردن]
To feel lonely (lonesme).
احساس تنهائی کردن
too big for one's breeches/boots
<idiom>
احساس بزرگی کردن
to feel humbled
احساس فروتنی کردن
warm one's blood/heart
<idiom>
احساس راحتی کردن
to go it blind
بی پرواکاری راکردن
to break fresh ground
کارنکردهای راکردن
synesthesia
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
sensate
اماده پذیرش حس احساس کردن
to feel humbled
احساس شکسته نفسی کردن
to feel a pang of jealousy
ناگهانی احساس حسادت کردن
to be humbled
احساس شکسته نفسی کردن
to feel fear
احساس ترس کردن
[داشتن]
To do something perfunctorily.
سر سری کاری راکردن
to go bail for any one
ضمانت کسی راکردن
reckoned
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
rezone
محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
to be touched
[hit]
by a pang of regret
ناگهانی احساس پشیمانی
[افسوس]
کردن
To do something surreptitiously.
زیر زیرکی کاری راکردن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
consternate
احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
to play the game
رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
reneged
ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن
dabble
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbled
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
reneging
ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن
dabbling
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbles
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
reneges
ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن
to be wary of saying something
در گفتن سخن ملاحظه اطراف کار راکردن
renege
ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن
to feel any one's pulse
حس کردن احساس کردن دریافتن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
string out
<idiom>
کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
pushes
چیزی را زور دادن
to smell
[of]
بوی
[چیزی]
دادن
pushed
چیزی را زور دادن
give away
<idiom>
دادن چیزی به کسی
measure
توقف رخ دادن چیزی
to let something
[British E]
[Real Estate]
اجاره دادن چیزی
to rent out something
اجاره دادن چیزی
to hire out something
اجاره دادن چیزی
to lean against something
پشت دادن به چیزی
to hire out something
کرایه دادن چیزی
to rent out something
کرایه دادن چیزی
to let something on a lease
کرایه دادن چیزی
to let something
[British E]
[Real Estate]
کرایه دادن چیزی
to let something on a lease
اجاره دادن چیزی
to cut something
چیزی را کاهش دادن
to cut back
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
to cut down
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
prevent
توقف رخ دادن چیزی
to put in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
put in
قرار دادن چیزی در
to buoy something
[up]
به کسی
[چیزی]
دل دادن
to book something
چیزی را سفارش دادن
prevented
توقف رخ دادن چیزی
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
locus in quo
جای رخ دادن چیزی
boost
افزایش دادن چیزی
integrates
درشکم چیزی جا دادن
push
چیزی را زور دادن
integrating
درشکم چیزی جا دادن
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
integrate
درشکم چیزی جا دادن
reimbursing
خرج چیزی را دادن
reimburses
خرج چیزی را دادن
boosting
افزایش دادن چیزی
boosted
افزایش دادن چیزی
boosts
افزایش دادن چیزی
to plug in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
reimburse
خرج چیزی را دادن
prevents
توقف رخ دادن چیزی
preventing
توقف رخ دادن چیزی
reimbursed
خرج چیزی را دادن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
absence
فقدان
absences
فقدان
lacked
فقدان
lacks
فقدان
loss
فقدان
lack
فقدان
deficiency
فقدان
deficiencies
فقدان
forfeiture
فقدان
apyrexy
فقدان تب
forfeit
فقدان
forfeited
فقدان
forfeiting
فقدان
forfeits
فقدان
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
contained
قرار دادن چیزی در درون
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com