English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
climb the wall <idiom> از محیط خسته وعصبانی شدن
Other Matches
wayworn خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary زیاده خسته کردن خسته شدن
rezone محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
bioecology رشتهای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات رابا محیط اطراف خود موردبحث قرار میدهد
to tip something [British E] ذخیره کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E] رسوب کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E] ته نشین شدن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
environmental test ازمایش محیط زیست ازمایش محیط فیزیکی
spent خسته
blown خسته
wearied خسته
wearies خسته
weary خسته
wearying خسته
whacked خسته
wind broken خسته
tired خسته
washed-out خسته
tire خسته
tires خسته
tiring خسته
careworn <adj.> دل خسته
tiredly خسته
washed out خسته
played out خسته
exhausted خسته
ennuied خسته
footworn خسته
outworn خسته
jaded خسته
aweary خسته
jadish خسته
overwork خود را خسته
weariful خسته کننده
harasses خسته کردن
it irks me خسته شدم
blah خسته کننده
overworked خود را خسته
tedious خسته کننده
overworking خود را خسته
wearisome خسته کننده
exhausting خسته کننده
lagging خسته کننده
tire خسته کردن
dead alive خسته کننده
overworks خود را خسته
indefatigable خسته نشدنی
way worn خسته راه
way worn خسته سفر
harass خسته کردن
insipid خسته کننده
i am weary of writing از نوشتن خسته
worn-out خسته و کوفته
bores خسته کردن
bore خسته کننده
bore خسته کردن
tiresome خسته کننده
forworn وامانده خسته
irk خسته شدن
irked خسته شدن
irking خسته شدن
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
bores خسته کننده
zonked کاملا خسته
strains خسته کردن
strain خسته کردن
he seems to be tired خسته بنظرمیرسد
he seems to be tired خسته مینماید
worn out خسته و کوفته
weed out <idiom> خسته شدن از
irks خسته شدن
forwearied خسته فرسوده
stumped خسته وکوفته
run ragged <idiom> خسته شدن
fatiguing خسته کننده
pesthouse خسته خانه
pest house خسته خانه
dulled خسته کننده
wearing خسته کننده
stumps خسته وکوفته
stumping خسته وکوفته
fatigues خسته کردن
fag خسته کردن
fags خسته کردن
fatigue خسته شدن
fatigue خسته کردن
fatigued خسته شدن
fatigued خسته کردن
fatigues خسته شدن
overstrain خسته کردن
prosish خسته کننده
dull خسته کننده
tires خسته کردن
jade خسته کردن
tiring خسته کردن
neurasthenia خسته روانی
fatig خسته کننده
tired of writing خسته از نوشتن
uninteresting خسته کننده
to do up خسته کردن
to knock up خسته شدن
fatiguable خسته شدنی
monotonous خسته کننده
stump خسته وکوفته
duller خسته کننده
dullest خسته کننده
fatigable خسته شدنی
dulling خسته کننده
dulls خسته کننده
sear خسته خشکاندن
seared خسته خشکاندن
sears خسته خشکاندن
grueling خسته کننده فرساینده
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
prolixly بطور خسته کننده
he seems to be tired بنظرمیایدکه خسته است
play out خسته کردن ماهی
nerve wrack خسته کننده اعصاب
to overstrain oneself خود را خسته کردن
to overwork oneself خود را خسته کردن
gruelling خسته کننده فرساینده
longsome مطول خسته کننده
langorous خسته سستی اور
wear out کاملا خسته کردن
wearisomely بطور خسته کننده
longueur قسمت خسته کننده
i am tired of that از ان کار خسته شدم
unwearied بانشاط خسته نشده
jade یابو یا اسب خسته
nerve racking خسته کننده اعصاب
nerve-racking خسته کننده اعصاب
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
I'm tired of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
world-weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
prolix خسته کننده روده دراز
world weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
exhaust خسته کردن ازپای در اوردن
waste one's words زبان خود را خسته کردن
exhausts خسته کردن ازپای در اوردن
I'm fed up with it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
used up تمامامصرف شده زیاد خسته
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
do in <idiom> خسته شدن ،از پای درآمدن
overworks خسته کردن به هیجان اوردن
overworking خسته کردن به هیجان اوردن
I'm fed up with it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
overworked خسته کردن به هیجان اوردن
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
overwork خسته کردن به هیجان اوردن
I'm tired of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
waste one's breath زبان خود را خسته کردن
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
perimeters محیط
sphere محیط
perimeter محیط
spheres محیط
outlined محیط
outlines محیط
outlining محیط
setting محیط
settings محیط
lap محیط
lapped محیط
millieu محیط
outward things محیط
outside محیط
outsides محیط
circuity محیط
environment محیط
outline محیط
environments محیط
surroundings محیط
circumference محیط
girths محیط
girth محیط
entourage محیط
entourages محیط
peripheries محیط
ambience محیط
periphery محیط
milieux محیط
milieus محیط
medium محیط
milieu محیط
mediums محیط
ambiance محیط
circumferences محیط
fed up with <idiom> از دست کسی یا چیزی خسته شدن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
turn on someone <idiom> به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
homely [British E] <adj.> عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
flags خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to overexert خود را بیش از اندازه خسته کردن
flag خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com