Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
coffee roaster
اسباب بودادن قهوه
Other Matches
savorŠetc
بودادن
scorches
بودادن سوختگی
singe
سوختن بودادن
singed
سوختن بودادن
singeing
سوختن بودادن
singes
سوختن بودادن
scorch
بودادن سوختگی
smell
بودادن رایحه داشتن
smells
بودادن رایحه داشتن
smelling
بودادن رایحه داشتن
decrepitate
بودادن و سرخ کردن
smelled
بودادن رایحه داشتن
torrefy
خشک کردن برشته کردن بودادن
coffee
قهوه
Brown
قهوه ای
coffee berry
بن قهوه
coffees
قهوه
coffeebean
بن قهوه
percolators
قهوه جوش
percolator
قهوه جوش
coffee pots
قهوه ساز
coffee pots
قوری قهوه
coffee mills
قهوه خرد کن
coffeepot
قهوه ریز
coffee pots
قهوه جوش
coffee pots
کتری قهوه
teahouse
قهوه خانه
tea house
قهوه خانه
black coffee
قهوه تلخ
black coffee
قهوه بی شیر
coffee berry
دانه قهوه
coffee grounds
تفاله قهوه
coffee house
قهوه خانه
coffee roaster
قهوه بوده
coffee shop
قهوه خانه
coffee tree
درخت قهوه
coffeebean
دانه قهوه
coffeebean
حبه قهوه
coffees
درخت قهوه
coffeepot
قهوه جوش
mocha
قهوه مکا
coffeehouse
قهوه خانه
coffee
درخت قهوه
coffee and milk
شیر قهوه
white coffee
قهوه با شیر
coffee and milk
قهوه و شیر
iced coffee
قهوه سرد
black coffee
قهوه سیاه
tea tray
سینی قهوه
demitasse
فنجان قهوه خوری
durian
درخت قهوه سودانی
sepia
رنگ قرمز قهوه ای
Sienna
<adj.>
<noun>
رنگ قهوه ای سوخته
dark brown
رنگ قهوه ای تیره
umber
قهوه ای مایل به زرد
tea shops
نهارخوری قهوه خانه
black coffee
قهوه بدون شیر
to pulp coffee beans
دانههای قهوه را مغز کن
suntans
قهوه مایل بسرخ
decaffeined coffee
قهوه بدون کافئین
suntan
قهوه مایل بسرخ
tea shop
نهارخوری قهوه خانه
I'd like some coffee.
من یه مقدار قهوه میخواهم.
rust
رنگ قرمز مایل به قهوه ای
brownstone
[ماسه سنگ قهوه ای رنگ]
To color a room brown.
اتاقی را رنگ قهوه ای زدن
ocher
<adj.>
<noun>
رنگی میان قهوه ای و زرد
I'd like a cup of coffee, please.
لطفا یک فنجان قهوه میخواهم.
kolanut
مغز تلخ قهوه سودانی
Rosewood
رنگی میان بنفش و قهوه ای
Tan
<adj.>
<noun>
رنگی میان قهوه ای و کرم
espresso
نوعی قهوه که بوسیله فشاربخاراماده میشود
I could do with a cup of coffee.
از یک فنجان قهوه بدم نمی آید
espressos
نوعی قهوه که بوسیله فشاربخاراماده میشود
The coffee is piping hot.
این قهوه خیلی داغ است
A strong (weak)coffee (tea,etc. )
قهوه ( چای وغیره ) پررنگ (کم رنگ )
coffee mills
دستگاهی که با آن دانههای قهوه را آرد میکنند
cybercafe
نیز قهوه و شیرینی در آن موجود است
estaminet
قهوه خانهای که سیگارکشیدن درانجا ازاداست
This tie tones in with a brown jacket(coat).
این کروات با کت قهوه ای جور می آید
kola
مغز قهوه سودانی درخت کولا
Two coffees please .
لطفا" دو فنجان قهوه بیاورید ( بدهید )
irish coffee
قهوه داغ شیرین با ویسکی ایرلندی و کرم
pulper
اسبابی که دانههای قهوه رابان مغز می کنند
Would you care for a cup of coffee?
آیا دوست دارید یک لیوان قهوه داشته باشید؟
coffee breaks
تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
coffee break
تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
karakul
کاراکول
[نژادی از گوسفند آسیائی با رنگ طبیعی سیاه، خاکستری و گاهی قهوه ای]
whigmaleerie
اسباب
apparatus
اسباب
devices
اسباب
rigged
اسباب
dixings
اسباب
tackled
اسباب
mountings
اسباب
device
اسباب
fixings
اسباب
gadgets
اسباب
free hand
بی اسباب
tackles
اسباب
whigmaleery
اسباب
things
اسباب
rigging
اسباب
freehand
بی اسباب
removers
اسباب کش
remover
اسباب کش
contrivance
اسباب
tackling
اسباب
accouterment
اسباب
appliances
اسباب
appliance
اسباب
rig
اسباب
tool
اسباب
rigs
اسباب
tackle
اسباب
contraptions
اسباب
instrument
اسباب
traps
اسباب
lash up
اسباب
gadget
اسباب
outfits
اسباب
outfit
اسباب
valuables
اسباب
contraption
اسباب
contrivances
اسباب
apparel
اسباب
instrumentally
با اسباب
free handed
بی اسباب
geap
اسباب
article
اسباب
articles
اسباب
doodads
اسباب
doodad
اسباب
dragged
اسباب لایروبی
move
اسباب کشی
trocar
اسباب بزل
purofier
اسباب پاک کن
fishing gear
اسباب ماهیگیری
dumbbell
اسباب ورزشی
fittings and fixtures
اسباب و اثاثه
dumbbells
اسباب ورزشی
slides
اسباب لغزنده
moved
اسباب کشی
disfurnish
بی اسباب کردن
military device
اسباب ارتشی
exerciser
اسباب ورزش
resonator
اسباب ارتعاش
drag
اسباب لایروبی
discommodity
اسباب زحمت
rectifier
اسباب تقطیر
inhalator
اسباب استنشاق
stamper
اسباب کوبیدن
crimper
اسباب فردادن مو
enginery
اسباب جنگی
slide
اسباب لغزنده
drags
اسباب لایروبی
engine
موتور اسباب
tools
اسباب کار
utensil
وسایل اسباب
utensils
وسایل اسباب
kit
اسباب کار
inconveniencing
اسباب زحمت
Luggage
اسباب و اثاثیه
conspiracies
اسباب چینی
conspiracy
اسباب چینی
impedimenta
اسباب تاخیرحرکت
implementing
اسباب اجراء
implemented
اسباب اجراء
implement
اسباب اجراء
inconvenience
اسباب زحمت
spare
اسباب یدکی
spared
اسباب یدکی
kits
اسباب کار
inconvenienced
اسباب زحمت
plaything
اسباب بازی
playthings
اسباب بازی
inconveniences
اسباب زحمت
implements
اسباب اجراء
furniture
سامان اسباب
malice
اسباب چینی
geared
اسباب لوازم
gears
اسباب لوازم
appliance
اسباب کار
appurtenance
اسباب جهاز
appliances
اسباب کار
paraphernalia
اسباب لوازم
caboodle
اسباب سفر
causes of revelation
اسباب نزول
toys
اسباب بازی
toy
اسباب بازی
thing
اسباب دارایی
gear
اسباب لوازم
(be) put out
<idiom>
اسباب زحمت
moves
اسباب کشی
kratom
[درختی همیشه بهار و در عین حال برگریز استوایی که از خانواده قهوه است و برگش مصرف داروئی دارد]
moves
اسباب کشی کردن
to form a plot
اسباب چینی کردن
peeler
اسباب پوست کن پلیس
purofier
اسباب تصفیه گاز
piano player
اسباب پیانو زنی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com