English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
staging اسکان دادن بستری کردن بیماران به طورموقت
Other Matches
ward اطاق عمومی بیماران بستری صغیری که تحت قیومت باشد محجور
wards اطاق عمومی بیماران بستری صغیری که تحت قیومت باشد محجور
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
billeted اسکان دادن
stage اسکان دادن
billeting اسکان دادن
stages اسکان دادن
billets اسکان دادن
billet اسکان دادن
rehousing به جای دیگری اسکان دادن
hospitalization دربیمارستان بستری دوره بستری شدن
hospitalize بستری کردن
hospitalization بستری کردن
hospitalises بستری کردن
hospitalized بستری کردن
hospitalizes بستری کردن
hospitalizing بستری کردن
hospitalised بستری کردن
hospitalising بستری کردن
admit بستری کردن
rehabilitating تجدید اسکان کردن اعاده حیثیت کردن
rehabilitate تجدید اسکان کردن اعاده حیثیت کردن
rehabilitated تجدید اسکان کردن اعاده حیثیت کردن
rehabilitates تجدید اسکان کردن اعاده حیثیت کردن
commitments بستری کردن اجباری
commitment بستری کردن اجباری
admits بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
admitting بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
casualty staging unit یکان بارگیری بیماران وزخمیها درهواپیما یکان بارگیری بیماران
habitations اسکان
detribalization اسکان
setteling اسکان
settlement اسکان
habitation اسکان
settlements اسکان
quartering اسکان دهنده
urbanization اسکان درشهر
billeting اسکان عده ها
billeted اسکان عده ها
trick wheel اطاق اسکان
billets اسکان عده ها
billet اسکان عده ها
sick call صف بیماران
rehabilitation توانبخشی تجدید اسکان
billet slip لوحه اسکان افراد
sick list صورت بیماران
medical evacuation تخلیه بیماران
lazaretto اسایشگاه بیماران فقیروجذامی
clearing station پست تخلیه بیماران
diet kitchen اشپزخانه بیماران فقیر
lazaret اسایشگاه بیماران فقیروجذامی
air movement of patients ترابری هوایی بیماران
wardroom سالن بیماران بیمارستان
clearing station ایستگاه تخلیه بیماران
on ones back بستری
bedfast بستری
laid up in bed بستری
hospitalization بستری
bedrid بستری
bedridden بستری
confined بستری
evacuees بیماران تخلیه شده پزشکی
evacuee بیماران تخلیه شده پزشکی
air movement of patients ترابری بیماران از طریق هوا
inpatient بیمار بستری
laid up <idiom> بستری دررختخواب
shut in مریض بستری
hospitalization بستری شدن
confinement زایمان بستری
inpatient مریض بستری
compulsory hospitalization بستری اجباری
basic relay post پایگاه مقدماتی تحویل و تحول بیماران
bedpans لگن بیمار بستری
bedpan لگن بیمار بستری
admission اجازه بستری [در بیمارستان]
hospitalized prisoners زندانیان بستری در بیمارستان
hospitaler فرقههای مسیحی که از بیماران ومعلولین پرستاری میکردند
Do you have ... for diabetics? آیا شما ... برای بیماران قند دارید؟
litters محمل برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند اشغال
littering محمل برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند اشغال
littered محمل برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند اشغال
litter محمل برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند اشغال
night light شمع کوچک که شب هنگام دراطاق بیماران برافروزند چراغ شب
sills گسله بستری دارای استانه یاپایه نمودن
sill گسله بستری دارای استانه یاپایه نمودن
bedsore زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
recovers جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
medical assemblage مرکز جمع اوری پزشکی مرکز تجمع بیماران
direct admission مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
recovering جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
recover جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
clearings تخلیه محل تخلیه بیماران
clearing تخلیه محل تخلیه بیماران
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pay جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
connect اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
propagate منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagated منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagates منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
propagating منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
connects اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
hire اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hires اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hiring اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
to adjust وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ammoniate با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
discharges مرخص کردن پس دادن
dispend توزیع کردن دادن
give دادن پرداخت کردن
gives دادن پرداخت کردن
discharge مرخص کردن پس دادن
to serve out بخش کردن دادن
giving دادن پرداخت کردن
to offer تقدیم کردن [دادن]
to give an enter tainment مهمانی دادن یا کردن
staging سوار کردن جا دادن
recreate تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
maintains ابقا کردن ادامه دادن
displaying نشان دادن ابراز کردن
assigns قلمداد کردن اختصاص دادن
school رام کردن وعادت دادن
displayed نشان دادن ابراز کردن
exhibited ارائه دادن ابراز کردن
assigning انتقال دادن وواگذار کردن
maintain ابقا کردن ادامه دادن
rent کرایه اجاره کردن یا دادن
maintained ابقا کردن ادامه دادن
schools رام کردن وعادت دادن
exhibit ارائه دادن ابراز کردن
end تمام کردن خاتمه دادن
assigns انتقال دادن وواگذار کردن
performed بازی کردن نمایش دادن
displays نشان دادن ابراز کردن
dissimulating دورویی کردن فریب دادن
display نشان دادن ابراز کردن
abye کفاره دادن ایستادگی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com