Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English
Persian
to bechon to a person to come
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
Other Matches
convoke
برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
to swear tre sonagainstany one
سوگند برای خیانت بکسی خوردن
pious fraud
حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
gantlope
باند برای دست دعوت به مارزه
gantelope
باند برای دست دعوت به مبارزه
call a metting
تعیین وقت و دعوت برای جلسه
raise a fuss
<idiom>
قول برای تکرار دعوت درتاریخی دیگر
implying
اشاره داشتن بر اشاره کردن
imply
اشاره داشتن بر اشاره کردن
innuendos
اشاره تلویحا اشاره کردن
implies
اشاره داشتن بر اشاره کردن
innuendoes
اشاره تلویحا اشاره کردن
innuendo
اشاره تلویحا اشاره کردن
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
to ask somebody out for dinner
کسی را برای شام به رستوران دعوت کرن
[بیشتر دوست دختر و پسر]
cue
اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cues
اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
nil pointer
اشاره گری که برای بیان انتهای یک لیست پیوندی بکارمی رود
to give one the knee
بکسی تعظیم کردن
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
to take pity on any one
بکسی رحم کردن
bequeaths
بکسی واگذار کردن
to give heed to any one
بکسی اعتنایاتوجه کردن
bequeath
بکسی واگذار کردن
bequeathing
بکسی واگذار کردن
bequeathed
بکسی واگذار کردن
to give one the knee
بکسی تواضع کردن
to read one a lesson
بکسی نصیحت کردن
to lay violent handsonany one
اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
bubble help
خط ی روی صفحه نمایش برای نشان دادن آنچه شما به آن اشاره می کنید
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
deride
بکسی خندیدن استهزاء کردن
to pelt some one with stones
سنگ بکسی پرت کردن
to pelt some one with stones
باسنگ بکسی حمله کردن
derided
بکسی خندیدن استهزاء کردن
derides
بکسی خندیدن استهزاء کردن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
deriding
بکسی خندیدن استهزاء کردن
to serve notice on a person
رسما بکسی اخطار کردن
to ply any one with drink
باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
toa the life of a person
سوء قصدنسبت بکسی کردن
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
to follow any ones example
سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
to serve a legal p on any one
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to do make or pay obeisance to
بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to snap one's nose or head off
بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
To look fondly at someone .
با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
ask
دعوت کردن
asked
دعوت کردن
invites
دعوت کردن
asking
دعوت کردن
to call in
دعوت کردن
invited
دعوت کردن
invite
دعوت کردن
asks
دعوت کردن
to invite
[to]
دعوت کردن
[به]
convocate
دعوت کردن
patent
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to run in to a person
دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
patenting
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to palm off a thing on aperson
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
patents
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patented
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
call to order
به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
to proffer an invitation
رسما دعوت کردن
imposition of hands
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
propositioned
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
proposition
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioning
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositions
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
to throw down the glove
بجنگ تن بتن دعوت کردن
invite to tender
دعوت به مناقصه یا مزایده کردن
To cancel ( an invitation , a passport, a cheque).
باطل کردن (دعوت ،گذرنامه ،چک )
to fling down the gauntlet
بجنگ تن بتن دعوت کردن
to take a rain check
[ raincheck]
on an offer
[American E]
رد کردن درخواستی و قول دعوت بعدی
treat someone
<idiom>
پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
have over
<idiom>
شخصی را به خانه خود دعوت کردن
yalta conference
م تشکیل یک سازمان جهانی برای صلح و امنیت جهان تاکید و بر پارهای تصمیمات دیگر که قبلا" در منشوراتلانتیک به ان اشاره شده بودتاکید شد
point
اشاره کردن
nudges
اشاره کردن
abodes
اشاره کردن
to make a motion
اشاره کردن
tuch
اشاره کردن
abode
اشاره کردن
beckoned
اشاره کردن
beckoning
اشاره کردن
beckons
اشاره کردن
alluding
اشاره کردن
alludes
اشاره کردن
allude
اشاره کردن
beckon
اشاره کردن
suggests
اشاره کردن بر
hint
اشاره کردن
motioned
اشاره کردن
to touch upon
اشاره کردن
hinted
اشاره کردن
to bring up
اشاره کردن
to raise
اشاره کردن
hints
اشاره کردن
to touch on
اشاره کردن
motioning
اشاره کردن
motions
اشاره کردن
suggesting
اشاره کردن بر
nudge
اشاره کردن
nudged
اشاره کردن
suggested
اشاره کردن بر
suggest
اشاره کردن بر
nudging
اشاره کردن
motion
اشاره کردن
to throw out
اشاره کردن
alluded
اشاره کردن
mention
اشاره کردن
mentioning
اشاره کردن
mentions
اشاره کردن
infers
اشاره کردن بر
inferring
اشاره کردن بر
inferred
اشاره کردن بر
infer
اشاره کردن بر
bids
امر کردن دعوت کردن
bid
امر کردن دعوت کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
circular
فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
circulars
فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
winks
باچشم اشاره کردن
wink
باچشم اشاره کردن
connote
اشاره ضمنی کردن
to point to something
به چیزی اشاره کردن
winked
باچشم اشاره کردن
winking
باچشم اشاره کردن
pinpoint
با دقت اشاره کردن به
pinpointed
با دقت اشاره کردن به
pinpoints
با دقت اشاره کردن به
pinpointing
با دقت اشاره کردن به
to smack of something
<idiom>
اشاره کردن
[اصطلاح مجازی]
indicates
نمایان ساختن اشاره کردن بر
indicate
نمایان ساختن اشاره کردن بر
indicated
نمایان ساختن اشاره کردن بر
glanced
اشاره کردن ورد شدن برق زدن خراشیدن
glance
اشاره کردن ورد شدن برق زدن خراشیدن
glances
اشاره کردن ورد شدن برق زدن خراشیدن
insinuates
داخل کردن اشاره کردن
referred
اشاره کردن نشان کردن
refer
اشاره کردن نشان کردن
cue
: اشاره کردن راهنمایی کردن
cues
: اشاره کردن راهنمایی کردن
refers
اشاره کردن نشان کردن
insinuated
داخل کردن اشاره کردن
insinuate
داخل کردن اشاره کردن
indexing
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
gesticulating
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
to spat at
تف بکسی انداختن
to run across or against
بکسی تاخت
snap a person's head off
بکسی پریدن
to face any one down
بکسی تشرزدن
drop by
بکسی سر زدن
to give ones heart to a person
دل بکسی دادن
to ride one down
سواره بکسی
to play one f.
بکسی ناروزدن
to play a trick on any one
بکسی حیله
snap a person's nose off
بکسی پریدن
to believe in a person
بکسی ایمان اوردن
to paddle one's own canoe
کار بکسی نداشتن
to do make or pay obeisance to
بکسی احترام گزاردن
Dont you dare tell anyone .
مبادا بکسی بگویی
serve one a trick
بکسی حیله زدن
to yearn to
بکسی اشتیاق داشتن
to serve one a trick
بکسی حیله زدن
toincrease any one's salary
اضافه حقوق بکسی دادن
retaliate
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliating
عین چیزی را بکسی برگرداندن
to give one the straight tip
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
heteroplasty
پیوندبافته کسی بکسی دیگر
retaliated
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliates
عین چیزی را بکسی برگرداندن
to put a slur on any one
لکه بدنامی بکسی چسباندن
prejudice agaiast a person
غرض نسبت بکسی از روی تعصب
To give somebody a few days grace .
بکسی چند روز مهلت دادن
to have recourse to a person
بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
favoritism
استثناء قائل شدن نسبت بکسی
to think highliy of any one
نسبت بکسی خوش بین بودن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
To cry wolf .
آی گرگ آی گرگ کردن ( اشاره بداستان چوپان دروغگه )
summonsing
دعوت
summoned
دعوت
summon
دعوت
invitation
دعوت
summonses
دعوت
summonsed
دعوت
summons
دعوت
bidding
دعوت
invitations
دعوت
calling
دعوت
auto
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
intubation
فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
liberal education
اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
bread and point
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com