Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
animadvert
اعتراض کردن متوجه شدن
Other Matches
protests
اعتراض اعتراض کردن
protested
اعتراض اعتراض کردن
protest
اعتراض اعتراض کردن
protesting
اعتراض اعتراض کردن
challenge
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenges
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenged
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
lend
متوجه کردن
lends
متوجه کردن
to waken
متوجه کردن
point
به سمت متوجه کردن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
protestingly
بطور اعتراض ازروی اعتراض
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice .
کسی را متوجه چیزی کردن
diverted
متوجه کردن معطوف داشتن
divert
متوجه کردن معطوف داشتن
diverts
متوجه کردن معطوف داشتن
to pull any one by the sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one's sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
hansardize
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
squawk
اعتراض کردن
take exception to
اعتراض کردن به
obtest
اعتراض کردن
except
اعتراض کردن
fulminates
اعتراض کردن
object
اعتراض کردن
exept
اعتراض کردن
impugning
اعتراض کردن
fulminated
اعتراض کردن
appose
اعتراض کردن
contests
اعتراض کردن
contesting
اعتراض کردن
fusses
اعتراض کردن
squawks
اعتراض کردن
fussing
اعتراض کردن
fussed
اعتراض کردن
indirect objects
اعتراض کردن
direct objects
اعتراض کردن
contest
اعتراض کردن
squawked
اعتراض کردن
contested
اعتراض کردن
to a on or upon
اعتراض کردن بر
fulminate
اعتراض کردن
to e. a protest
اعتراض کردن
impugned
اعتراض کردن
fuss
اعتراض کردن
protesting
اعتراض کردن
impugn
اعتراض کردن
protest
اعتراض کردن
objected
اعتراض کردن
protests
اعتراض کردن
objecting
اعتراض کردن
to enter a protest
اعتراض کردن
impugns
اعتراض کردن
protested
اعتراض کردن
objects
اعتراض کردن
objects
کالا اعتراض کردن
objecting
کالا اعتراض کردن
indirect objects
کالا اعتراض کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
condemnations
محکوم کردن اعتراض
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
condemnation
محکوم کردن اعتراض
objected
کالا اعتراض کردن
to cry shame upon
اعتراض سخت بر...کردن
direct objects
کالا اعتراض کردن
object
کالا اعتراض کردن
to p off an awkward situation
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
to plead against a decision
نسبت به تصمیمی اعتراض کردن
to venture on an objection
باجرات اعتراض به کسی کردن
put one's foot down
<idiom>
با تمام وجود اعتراض کردن
litigates
دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
litigating
دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
litigate
دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
litigated
دعوی کردن مورد اعتراض قراردادن
fin de non recevoir
رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
condemn
مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
condemning
مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
condemns
مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
overhanging
متوجه
advertent
متوجه
tenty
متوجه
on ones guard
متوجه
heedful
متوجه
attentive
متوجه
regardful
متوجه
finical
متوجه جزئیات
see through
متوجه شدن
point
متوجه ساختن
lend
متوجه شدن
see-through
متوجه شدن
lends
متوجه شدن
theocentric
متوجه بخدا
tendentious
متمایل متوجه
wistful
متوجه ارزومند
Be carful .
متوجه باش
directs
متوجه ساختن
presentient
قبلا متوجه
heliotropic
متوجه پرتوافتاب
particular redemption
متوجه فقره
directed
متوجه ساختن
direct
متوجه ساختن
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
باز هم متوجه نشدن
self centered
متوجه نفس خود
Oh, I see!
آه، الان متوجه شدم!
earthbound
متوجه بسوی زمین
see the light
<idiom>
متوجه اشتباه شدن
I see now . I got it now . I understand now.
حالافهمیدم ( متوجه شدم )
It dawned on me.
بعدش من متوجه شدم.
he aimed it at me
سخنش متوجه من بود
I am sorry, I don't understand.
متاسفم، من متوجه نمیشوم.
otherworldly
متوجه دنیای دیگر
He is attentive to his work .
متوجه کارش است
It has come to my notice that…
اخیرا"متوجه شده ام که ...
Now I understand!
حالا متوجه شدم!
reentrant
متوجه بسمت داخل
acroscopic
متوجه به بالا صعودی
I am beginning to realize ( understand ) .
کم کم دارم متوجه می شوم
great dangers impend over us
خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
great dangers overhang us
خطرهای بزرگی متوجه ما است
She is not mindful of her social position ( status ) .
متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
I am concentrating on my studies .
افکارم متوجه مطالعاتم است
falloff
متوجه بودن منحرف شدن
Be carful of your health .
متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
It was only when she rang up
[called]
that I realized it.
تازه وقتی که او
[زن]
زنگ زد من متوجه شدم.
Upon reflection , I realized that …
دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
At last the penny dropped!
<idiom>
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
It finally sunk in !
<idiom>
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
to set one's affection
فکر یا میل خود را متوجه ساختن
boomerang
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranging
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerangs
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
intensive bombardment
بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
introvert
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introverts
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
extroverts
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
feel out
<idiom>
صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
extrovert
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
How do I notice when the meat is off?
چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
blind side
سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
remonstrance
اعتراض
challenges
اعتراض
challenged
اعتراض
condemnation
اعتراض
impugnment
اعتراض
objections
اعتراض
power of reservation
حق اعتراض
protest
اعتراض
impugnation
اعتراض
challenge
اعتراض
condemnations
اعتراض
protests
اعتراض
protestations
اعتراض
impeachment
اعتراض
protestation
اعتراض
exception
اعتراض
exceptions
اعتراض
contestation
اعتراض
protesting
اعتراض
animadversion
اعتراض
objection
اعتراض
protested
اعتراض
microwave hop
یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
protest
اعتراض رسمی
objects
اعتراض داشتن
impugnable
قابل اعتراض
object
اعتراض داشتن
controvertible
قابل اعتراض
condemnable
قابل اعتراض
indirect objects
اعتراض داشتن
objecting
اعتراض داشتن
protests
اعتراض رسمی
direct objects
اعتراض داشتن
protested
اعتراض رسمی
objected
اعتراض داشتن
protesting
اعتراض رسمی
implicit
بلا اعتراض
unquestionable
غیرقابل اعتراض
unquestioning
غیرقابل اعتراض
contest
اعتراض داشتن بر
contests
اعتراض داشتن بر
demurrer
اعتراض کننده
disputable
اعتراض پذیر
challengeable
قابل اعتراض
contesting
اعتراض داشتن بر
kicker
اعتراض کننده
demurrant
اعتراض کننده
contested
اعتراض داشتن بر
protest for non acceptance
اعتراض نکول
unobjectionable
اعتراض ناپذیر
unlikely
قابل اعتراض
exceptionable
اعتراض پذیر
defiance
مقاومت اعتراض
contestable
قابل اعتراض
objectionable
قابل اعتراض
objector
اعتراض کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com