Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 213 (13 milliseconds)
English	Persian
effectual	انجام شدنی
achievable <adj.>	انجام شدنی
contrivable <adj.>	انجام شدنی
doable <adj.>	انجام شدنی
feasible <adj.>	انجام شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	انجام شدنی
makeable <adj.>	انجام شدنی
manageable <adj.>	انجام شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	انجام شدنی
practicable <adj.>	انجام شدنی
executable <adj.>	انجام شدنی
workable <adj.>	انجام شدنی
makable <adj.>	انجام شدنی
Other Matches
lapsable	سلب شدنی ساقط شدنی برگشتنی
lapsible a	ساقط شدنی باطل شدنی
trainable	تربیت شدنی قطار شدنی
perishable goods	کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
fails	انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed	انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail	انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse	کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom]	کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automated	نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate	نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates	نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating	نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure	انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures	انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robot	وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots	وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee	عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
scratch one's back <idiom>	کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible	اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
ramrods	خم شدنی
collapsible	له شدنی
solubility	حل شدنی
ramrod	خم شدنی
pracitcable	شدنی
resolvable	حل شدنی
makable <adj.>	شدنی
solvable	حل شدنی
water-soluble	حل شدنی در آب
feasible	شدنی
dissolvable	حل شدنی
manageable <adj.>	شدنی
makeable <adj.>	شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	شدنی
contrivable <adj.>	شدنی
feasible <adj.>	شدنی
dissoluble	حل شدنی
possible	شدنی
doable <adj.>	شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	شدنی
practicable <adj.>	شدنی
achievable <adj.>	شدنی
dissolvable	اب شدنی
solvency	حل شدنی
doable	شدنی
executable <adj.>	شدنی
workable <adj.>	شدنی
attainable	نائل شدنی
removable	معزول شدنی
locking	قفل شدنی
weir	سد غرق شدنی
weirs	سد غرق شدنی
pulverizable	پودر شدنی
removable	رفع شدنی
reducible	ساده شدنی
removable	برداشته شدنی
perishable	نابود شدنی
despairing	مایوس شدنی
abolishable	موقوف شدنی
abrogable	منسوخ شدنی
absorbable	جذب شدنی
acidifiable	اسیدی شدنی
annihilable	نابود شدنی
appeasable	ارام شدنی
applicatory	اعمال شدنی
archival	بایگانی شدنی
ascertainable	محقق شدنی
biddability	مزایده شدنی
penetrable	سوراخ شدنی
perishability	نابود شدنی
persuasible	تحریک شدنی
perishable	هلاک شدنی
perishable	فاسد شدنی
renewable	تجدید شدنی
perceptible	ادراک شدنی
approachable	نزدیک شدنی
exhaustible	تمام شدنی
precipitant	تعلیق شدنی
precipitant	جدا شدنی
assimilable	جذب شدنی
disposable	مصرف شدنی
persuasible	ترغیب شدنی
retractable	جمع شدنی
repellency	دفع شدنی
transmutative	تبدیل شدنی
tameable	رام شدنی
tamable	رام شدنی
talus	رام شدنی
surmountable	فائق شدنی
superimposable	اضافه شدنی
fermentable	ترش شدنی
serviceable	روبراه شدنی
soluble	حل شدنی محلول
superable	مغلوب شدنی
tractile	کشیده شدنی
spoilable	خراب شدنی
tawie	رام شدنی
tensive	کشیده شدنی
liquids	پول شدنی
liquid	پول شدنی
transplantable	پیوند شدنی
transposable	جابجا شدنی
feasibility	شدنی بودن
changeable	دگرگون شدنی
amenable	رام شدنی
separable	جدا شدنی
vaporable	بخار شدنی
vaporizable	بخار شدنی
wieldy	اداره شدنی
achievable <adj.>	اجرا شدنی
spendable	خرج شدنی
saturable	اشباع شدنی
satisfiable	راضی شدنی
satiable	اشباع شدنی
satiable	اقناع شدنی
rightable	درست شدنی
rightable	راست شدنی
retracttable	جمع شدنی
retractile	جمع شدنی
detachable	جدا شدنی
spareable	یدکی شدنی
pulverable	پودر شدنی
resolvable	تجزیه شدنی
scrutable	کشف شدنی
sectile	بریده شدنی
contrivable <adj.>	اجرا شدنی
doable <adj.>	اجرا شدنی
feasible <adj.>	اجرا شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	اجرا شدنی
makeable <adj.>	اجرا شدنی
manageable <adj.>	اجرا شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	اجرا شدنی
excusable	معاف شدنی
practicable <adj.>	اجرا شدنی
shrinkable	جمع شدنی
severable	سوا شدنی
severable	جدا شدنی
resoluble	تجزیه شدنی
consumable	مصرف شدنی
depreciable	کم بها شدنی
ionizable	یون شدنی
lapsible a	سلب شدنی
diffusible	پاشیده شدنی
lapsible	ساقط شدنی
dispersible	متفرق شدنی
lapsible	سلب شدنی
disposable end item	امادمصرفی شدنی
inspirable	الهام شدنی
dissolvable	تجزیه شدنی
dissolvable	معاف شدنی
depreciable	مستهلک شدنی
depletable	تمام شدنی
deducible	استنباط شدنی
consumptible	تمام شدنی
contractible	کوچک شدنی
convertibility	تسعیر شدنی
convincible	متقاعد شدنی
makable	ساخته شدنی
improvability	اصلاح شدنی
corrodible	خورده شدنی
inscribable	محاط شدنی
crystallizable	بلوری شدنی
debauchable	بدراه شدنی
decomposable	فاسد شدنی
lapsable	باطل شدنی
proper <adj.>	اجرا شدنی
extractable	استخراج شدنی
extricable	خلاص شدنی
fatigable	خسته شدنی
fatiguable	خسته شدنی
invertible	معکوس شدنی
food for powder	کشته شدنی
foregettable	فراموش شدنی
forfoitable	ضبط شدنی
convenient <adj.>	اجرا شدنی
appropriate [for an occasion] <adj.>	اجرا شدنی
exemptible	معاف شدنی
eversible	واژگون شدنی
isoable	جدا شدنی
practical <adj.>	اجرا شدنی
drawable	کشیده شدنی
lacerable	مجروح شدنی
lacerable	ریش شدنی
ductile	مفتول شدنی
functional <adj.>	اجرا شدنی
lacerable	پاره شدنی
eradiacable	ریشه کن شدنی
erasable	پاک شدنی
erectile	راست شدنی
erectile	سیخ شدنی
insurable	بیمه شدنی
conquerable	مغلوب شدنی
useful <adj.>	اجرا شدنی
congealable	بسته شدنی
condensable	غلیظ شدنی
purposeful <adj.>	اجرا شدنی
miscible	مخلوط شدنی
utilitarian [useful] <adj.>	اجرا شدنی
incorporation	یکی شدنی
in sight	دیده شدنی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com