Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (19 milliseconds)
English
Persian
shampoo
باشامپویا سرشوی شستشو دادن
shampoos
باشامپویا سرشوی شستشو دادن
Other Matches
washed
اب دادن شستشو
washed
شستشو دادن
wash
اب دادن شستشو
levigate
شستشو دادن
embrocate
شستشو دادن
washes
شستشو دادن
wash
شستشو دادن
washes
اب دادن شستشو
imbathe
شستشو دادن
absterge
تمیز کردن شستشو دادن
change (one's) mind
<idiom>
مغز کسی را شستشو دادن
lavage
انجدان رومی شستشوی معده یازخم شستشو دادن
shampoos
سرشوی
fullers earth
گل سرشوی
shampoo
سرشوی
souse
شستشو
ablution
شستشو
lixiviation
شستشو
imbathe
شستشو
leaching
شستشو
cleaning
شستشو
lotions
شستشو
launders
شستشو
embrocation
شستشو
embrocations
شستشو
washed
شستشو
washes
شستشو
wash
شستشو
elution
شستشو
washing
شستشو
scouring
شستشو
lotion
شستشو
laundering
شستشو
laundered
شستشو
lavation
شستشو
launder
شستشو
ablutions
شستشو
bathed
شستشو
bathing
شستشو
purification
شستشو
bath
شستشو
imbathe
شستشو کردن
abluent
شستشو دهنده
washer
شستشو کننده
rinser
شستشو کننده
water extraction
آبگیری
[پس از شستشو]
acid dip
شستشو با اسید
acid leach
شستشو با اسید
washers
شستشو کننده
washable
قابل شستشو
ablutomania
وسواس شستشو
purification
شستشو تصفیه
wash out
شستشو کردن
flush tank
حوضچه شستشو
wash oil
روغن شستشو
debenzolation
شستشو با بنزول
to take a bath
شستشو کردن
cleaning door
دریچه شستشو
cleaning process
فرایند شستشو
cleaning room
اطاق شستشو
lave
چکیدن شستشو کردن
wash out
محو کردن شستشو
bathe
استحمام کردن شستشو
rinsed
با اب پاک کردن شستشو
rinse
با اب پاک کردن شستشو
rinses
با اب پاک کردن شستشو
tubber
گازر شستشو دهنده
bathes
استحمام کردن شستشو
sediment escape
ساختمانهای تخلیه و شستشو
wash off
با شستشو پاک کردن
wash away
با شستشو پاک کردن
dehydration
[آبگیری فرش پس از شستشو]
scrubbing process
فرایند شستشو و تصفیه
leaching
تصفیه بوسیله شستشو
elutriation
شستشو با اب فرسایش انتخابی
back blowing
عمل شستشو و توسعه چاه
abstergent
شستشو دهنده ماده پاک کننده
color fastness
درجه و میزان ثبات رنگ در مقابل نور و شستشو
bleaching materiel
پودر شستشو برای رفع الودگی عوامل شیمیایی
leachate
مایعی که بوسله شستشو ازخاک یا واسطه دیگری بگذرد
lixiviate
تجزیه کردن بوسیله شستشو باقلیا یا ماده حلالی
needle bath
شستشو در زیر ابی که با دانههای خیلی ریز بر تن میریزد
raw wool
پشم خام
[پشمی که هیچگونه عملیات سفیدگری یا شستشو روی آن صورت نگرفته باشد.]
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
bleacher
کارگر پارچه سفیدکنی شستشو وسفیدکنی پارچه بلیط یا صندلی کم ارزش مسابقات ورزشی
sizing
آهارزنی
[گاه جهت استحکام و یکنواختی نخ های تار، قبل از چله کشی آنها را با نشاسته و چسب شستشو می دهند. اینکار در پارچه بافی مرسوم است ولی در بافت فرش نیز استفاد می شود.]
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
give it a good wash
خوب انرا شستشو بدهید خوب انرا بشویید
direct dyes
رنگینه های مستقیم
[که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
vat dyeing
رنگرزی خمی
[روشی جهت رنگرزی رنگینه هایی که براحتی در آب حل نمی شوند. الیاف رنگ شده به این طریق دارای مقاومت بالایی در مقابل شستشو و نور خورشید هستند و بیشتری برای پنبه و الیاف های سلولزی است.]
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
effectuate
انجام دادن صورت دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
house
منزل دادن پناه دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com