English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
modulus باقی مانده پس از تقسیم یک عدد بر دیگری
Other Matches
residue check بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
mods باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
mod باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
extant باقی مانده
dregs باقی مانده
holdovers باقی مانده
left over باقی مانده
remainder باقی مانده
scantling باقی مانده
surpluses باقی مانده
surplus باقی مانده
remnant باقی مانده
remnants باقی مانده
holdover باقی مانده
remains باقی مانده
debris باقی مانده
residues قسمت باقی مانده
residue قسمت باقی مانده
memorising باقی مانده در حافظه
residve باقی مانده زیادتی
odd come short زیادی باقی مانده
memorised باقی مانده در حافظه
memorises باقی مانده در حافظه
memorizing باقی مانده در حافظه
memorizes باقی مانده در حافظه
memorized باقی مانده در حافظه
memorize باقی مانده در حافظه
hang over اثر باقی مانده
residuary موصی له باقی مانده
residual value مقدار باقی مانده
denominator [bottom of a fraction] باقی مانده کسر [ریاضی]
wrecked باقی مانده ازکشتی شکسته
scrape the bottom of the barrel <idiom> گرفتن چیزی که باقی مانده
It remained intact. سالم ودست نخورده باقی مانده
candle ends باقی مانده هرچیزکه مردم لئیم جمع می کنند
remedial maintenance باقی مانده ترمیم خطا که در سیستم گسترش یافته است
modulo arithmetic بررسی تشخیص خطا با استفاده از باقی مانده عمل ریاضی روی داده
tandems باقی گذاشتن دو میله که یکی پشت دیگری باشد
tandem باقی گذاشتن دو میله که یکی پشت دیگری باشد
walkovers برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
walkover برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
ram حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
rams حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
rammed حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
modulo arithmetic شاخهای از ریاضی که از باقی ماندن عدد وقتی بر عدد دیگر تقسیم میشود استفاده میکند
owelty سرانه نقدی که شریکی برای برابر شدن کالای تقسیم شده به دیگری میدهد
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
fee tail تقسیم مالکیت اراضی بین مالک و دیگری به نحوی که نصف ان برای خود مالک ونیم دیگر به منتقل الیه
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
idle balance مانده راکد مانده غیرفعال
hards پس مانده کتان یاشاهدانه پس مانده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
letter نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letters نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
rinsing پس مانده ابکشی پس مانده
retort residue ته مانده یا پس مانده قرع
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
countersignature امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
over- باقی
over باقی
conservation force نیروی باقی
preserves باقی نگهداشتن
preserving باقی نگهداشتن
gleanings ریزه باقی
aliquant باقی اورنده
behind باقی کار
impress باقی گذاردن
impressed باقی گذاردن
behind باقی دار
impresses باقی گذاردن
impressing باقی گذاردن
behinds باقی کار
to be on the safe side باقی نباشد
behinds باقی دار
hold over باقی ماندن
come through باقی ماندن
organzine ابریشم باقی
to be in arrear باقی داربودن
otherworld عالم باقی
to leave behind باقی گذاردن
preserve باقی نگهداشتن
survives باقی بودن
storing می باقی می ماند
reopened باقی بودن
leaving باقی گذاردن
reopening باقی بودن
surviving باقی بودن
reopens باقی بودن
survived باقی بودن
leave باقی گذاردن
survive باقی بودن
reopen باقی بودن
out of <idiom> باقی نمانده
store می باقی می ماند
shorter کوچک باقی دار
the rest lies with you باقی ان با خودتان است
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
short کوچک باقی دار
nothing was left over چیزی باقی نماند
shortest کوچک باقی دار
to stay behind باقی ماندن جاماندن
bide درجایی باقی ماندن
trail اثرپا باقی گذاردن
trailed اثرپا باقی گذاردن
trailing اثرپا باقی گذاردن
trails اثرپا باقی گذاردن
extant نسخهء موجود و باقی
residual آنچه در پشت سر باقی می ماند
jars اثر نامطلوب باقی گذاردن
jarred اثر نامطلوب باقی گذاردن
jar اثر نامطلوب باقی گذاردن
lie by غیر فعال باقی ماندن
hang over اثر باقی ازهر چیزی
much sugar was left قند زیادی باقی ماند
The would left a mark. جای زخم باقی ماند
continue to be valid به قوت خود باقی بودن
to satnd good بقوت خود باقی بودن
to exclude doubt جای تردید باقی نگذاشتن
not a scrap is left ذرهای باقی نمانده است
remain in force به قوت خود باقی بودن
cicatrize جای زخم باقی گذاردن
for the rest اما در باره باقی مطالب
it leaves no room for doubt جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارد
nothing remains to be told چیزی برای گفتن باقی نمیماند
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
He left a large fortuue. ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
preserving حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
let it remain as it is بگذاری بحال خود باقی باشد
preserves حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
preserve حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
pocket split باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
sour apple ضربهای که میلههای 5 و01 را باقی میگذارد
babbitt فلز یاطاقان با 5 تا 08 درصدقلع و باقی انتیموان مس وسرب
baby split وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
Between you , me and the gatepost. Between ourselves . میان خودمان باشد( محرمانه باقی بماند )
recrement پس مانده
wearied مانده
heels پس مانده
offscourings پس مانده
wearies مانده
orts پس مانده
recrementitious پس مانده
scrapping ته مانده
oversize materials rejects مانده
deposits پس مانده
dreg پس مانده
riffraff ته مانده
played out مانده
draff پس مانده
weary مانده
wearying مانده
fordone مانده
forwearied مانده
dross پس مانده
residues پس مانده
heel tap ته مانده
leftover پس مانده
residues مانده
leftovers پس مانده
residues ته مانده
residue ته مانده
knub پس مانده
scraps ته مانده
residue مانده
residue پس مانده
scrapped ته مانده
scrap ته مانده
forworn مانده
leavings ته مانده
tailing پس مانده
deposit پس مانده
tailling پس مانده
balances مانده
scum پس مانده
residual ته مانده
balance مانده
refusing پس مانده
refuses پس مانده
refused پس مانده
refuse پس مانده
picking پس مانده
outworn مانده
remainder مانده
residual مانده
silt ته مانده
fag end ته مانده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com