Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English
Persian
bask
باگرمای ملایم گرم کردن
basked
باگرمای ملایم گرم کردن
basking
باگرمای ملایم گرم کردن
basks
باگرمای ملایم گرم کردن
Other Matches
temper
ملایم کردن
attemper
ملایم کردن
genialize
ملایم کردن
soften
ملایم کردن
tempered
ملایم کردن
softens
ملایم کردن
softened
ملایم کردن
to tone down
ملایم کردن
tempers
ملایم کردن
milden
ملایم کردن
gentle
اهسته ملایم کردن
gentler
اهسته ملایم کردن
gentlest
اهسته ملایم کردن
milden
نرم کردن ملایم شدن
sweetening
شیرین شدن ملایم کردن
sweetens
شیرین شدن ملایم کردن
sweetened
شیرین شدن ملایم کردن
sweeten
شیرین شدن ملایم کردن
tempered
مرطوب کردن بازپختن ملایم کردن
temper
مرطوب کردن بازپختن ملایم کردن
tempers
مرطوب کردن بازپختن ملایم کردن
to go easy on somebody
[something]
با کسی
[چیزی]
مهربان
[آهسته]
[ملایم]
رفتار کردن
dulcify
ملایم کردن اصلاح کردن
plenum chamber
محفظه اب بندی شده درتوربینهای گاز که سبب ملایم کردن و گرفتن نوسانات جریان هوا میگردد
chemical wash
کهنه شور یا دواشور نمودن فرش با کلر و خاکستر چوب جهت ملایم کردن رنگ ها و افزایش طول عمر ظاهری و غیر حقیقی فرش
mild flavoured
ملایم
easiest
ملایم
breezy
ملایم
blandest
ملایم
sottovoce
ملایم
selfpossessed
ملایم
lambent
ملایم
easy
ملایم
agreeable
ملایم
easier
ملایم
temperate
ملایم
emolliate
ملایم
blander
ملایم
bland
ملایم
softest
ملایم
soft
ملایم
pigeon livered
ملایم
benign
ملایم
benignly
ملایم
restrained
ملایم
clement
ملایم
good tempered
ملایم
self-possessed
ملایم
equable
ملایم
softer
ملایم
lentamente
ملایم
lenitive
ملایم
smoothe
ملایم
lenis
ملایم
good natured
ملایم
lamblkin
ملایم
meek
ملایم
gentle
ملایم
smoothest
ملایم
sedated
ملایم
debonnaire
ملایم
mild
ملایم
smooth
<adj.>
ملایم
milder
ملایم
soft
<adj.>
ملایم
gentlest
ملایم
good-natured
ملایم
mildest
ملایم
fair spoken
ملایم
gentler
ملایم
smooths
ملایم
sedates
ملایم
moderate
ملایم
dolce
ملایم
good-tempered
ملایم
sedate
ملایم
moderated
ملایم
sedating
ملایم
moderating
ملایم
smooth
ملایم
moderates
ملایم
smoothed
ملایم
mildly
بطور ملایم
kindly
دلپذیر ملایم
benedict
خوشحال ملایم
glacis
سرازیری ملایم
kindlity
بطور ملایم
fail soft
با خرابی ملایم
lambently
با تابندگی ملایم
qualifiers
ملایم سازنده
temperate climate
اقلیم ملایم
larghetto
موزیک ملایم
larghetto
اهنگ ملایم
qualifier
ملایم سازنده
cooling off
ملایم شدن
to tone down
ملایم شدن
downy
ملایم نرم
kindly climate
اب وهوای ملایم
larghetto
حرکت ملایم
ash tire
اتش ملایم
lento
بطور ملایم
hand gallop
تاخت ملایم
gar
سوگند ملایم
lambencyr
با روشنائی ملایم
andante
نسبتا ملایم
od
سوگند ملایم
peanoforte
اهنگ ملایم
light breeze
نسیم ملایم
suave
ملایم مودب
lenient
ملایم باگذشت
glacis
شیب ملایم
genial heat
گرمای ملایم
shelving
شیب ملایم
approximation
محاسبه ملایم
odd
:سوگند ملایم
fail softly
با خرابی ملایم
odder
:سوگند ملایم
oddest
:سوگند ملایم
approximations
محاسبه ملایم
gentle slope
شیب ملایم
tootles
نی یا فلوت ملایم زدن
braising
با اتش ملایم پختن
ruggedly
بطور ناهموار یا ملایم
lentissimo
خیلی ملایم واهسته
tootling
نی یا فلوت ملایم زدن
benignant
خوش خیم ملایم
tootled
نی یا فلوت ملایم زدن
braise
با اتش ملایم پختن
braised
با اتش ملایم پختن
braises
با اتش ملایم پختن
lambent
دارای روشنایی ملایم
reproofs
ملامت توبیخ ملایم
tootle
نی یا فلوت ملایم زدن
reproof
ملامت توبیخ ملایم
lambency
ملایمت در گفتگو روشنایی ملایم
cholerine
اسهال وبایی وبای ملایم
recession
کسادی یا ورشکستگی نسبی و ملایم
recessions
کسادی یا ورشکستگی نسبی و ملایم
adagio
آهسته و ملایم
[اجرای آهنگ باهستگی]
espianade
قطعه زمین هموار شیب ملایم
Today's weather is mild by comparison.
در مقایسه هوای امروز ملایم است.
fail safe system
سیستمی که برای جلوگیری ازخرابی طراحی شده است سیستم با خرابی ملایم
playback rate scale factor
نقط های که اجرای ویدیو در آن ملایم نیست و به علت فریمهای گم شده نامناسب به نظر می رسد
pan
حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
pans
حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
pan-
حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
aliasing
افزودن سیگنالهای صوتی بین الگوهای صوتی برای ایجاد صدای ملایم تر
animation
این تصاویر به سرعت نمایش داده می شوند تا حرکت ملایم آنها به نمایش درآید
animations
این تصاویر به سرعت نمایش داده می شوند تا حرکت ملایم آنها به نمایش درآید
scroll
متنی که روی صفحه پیکسل به پیکسل ونه خط به خط بالا می رود و حرکت ملایم تری ایجاد میکند
scrolls
متنی که روی صفحه پیکسل به پیکسل ونه خط به خط بالا می رود و حرکت ملایم تری ایجاد میکند
smoothed
صاف شدن ملایم شدن
smooth
صاف شدن ملایم شدن
smooths
صاف شدن ملایم شدن
smoothest
صاف شدن ملایم شدن
crude
حالت طبیعی رنگ
[حالت ملایم و اصیل رنگ]
Susurrus
صدای آرام و ملایم، مثل خش خش یا صدای آرام باد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com