Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (25 milliseconds)
English
Persian
galvanised
با برق اب طلا یا نقره دادن به
galvanises
با برق اب طلا یا نقره دادن به
galvanising
با برق اب طلا یا نقره دادن به
galvanize
با برق اب طلا یا نقره دادن به
galvanizes
با برق اب طلا یا نقره دادن به
Search result with all words
argentation
اب نقره دادن
Other Matches
silvers
نقره پوش کردن نقره فام شدن
silver
نقره پوش کردن نقره فام شدن
silvering
اب نقره
argent
نقره
argentum
نقره
silver
نقره
argentine
نقره
silvers
نقره
silver plate
اب نقره
flat silver
فروف نقره
impure nitric acid
تیزاب نقره
desilverize
نقره گرفتن از
queen of night
سیم نقره
silverer
نقره کار
electrolytic silver refining
الکترولیز نقره
argentation
نقره کاری
silverware
فروف نقره
argent
پول نقره
argentometer
نقره سنج
argentometry
نقره سنجی
argentous
نقره دار
silvery
نقره فام
hessite
تلورید نقره
silver bar
شمش نقره
silverware
نقره الات
argentiferous
نقره دار
silversmiths
نقره کار
silver plate
نقره اندود
ingots silver
نقره شمش
silversmith
نقره کار
silversmith
نقره ساز
silver standard
استاندارد نقره
silver medal
مدال نقره
silver spoon
قاشق نقره
shiner
پول زر یا نقره
silver extraction
استخراج نقره
silver foil
ورق نقره
silver
<adj.>
رنگ نقره ای
silver nitrate
نیترات نقره
silver medal
نشان نقره
silveriness
نقره فامی
conductive silver
نقره هادی
silver plate
فرف نقره
silver medals
نشان نقره
silver vessels
فروف نقره
silversmiths
نقره ساز
silvern
نقره فام
silver medals
مدال نقره
vase
گلدان نقره وغیره
bullion
شمش طلا و نقره
vases
گلدان نقره وغیره
silver fox
روباه نقره فام
silver standard
واحد پول نقره
silverfish
انواع ماهیان نقره فام
silvern
دارای صدای نقره سیمین
drachma
پول نقره یونان باستان
bonanza
رگه بزرگ طلا یا نقره
bonanzas
رگه بزرگ طلا یا نقره
free silver
مقدار نقره ازاد یک مسکوک
rupee
واحد پول نقره هندوستان
krone
مسکوک نقره دانمارک و نروژ
groat
سکه نقره چهار پنسی
rupees
واحد پول نقره هندوستان
platinum blonde
دارای موی نقره فام
drachmas
پول نقره یونان باستان
drachmae
پول نقره یونان باستان
lunar caustic
نیترات نقره بفرمول 3NO Ag
thaler
یکنوع سکه بزرگ نقره المانی
plating
اب نقره یااب طلا روکش کاری
white crappie
ماهی خوراکی نقره فام شمال امریکاcell
sodium
فلز نرم ومومی شکل نقره فام
silver thread
نخ های زربفت یا نقره ای
[این نوع نخ در بعضی قالیچه ها جهت تزئین در بافت فرش بکار می رود.]
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
gold lace
[braids]
گلابتون
[نخ های تزئینی از طلا یا نقره برای جلوه های ویژه در زمینه قالیچه]
silver star
نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
metallic thread
نخ زربفت
[اینگونه نخ ها که از تابیده شدن ورقه های نازک طلا، نقره و یا دیگر فلزات بدور نخ تهیه می شوند، جهت تزئین فرش بکار رفته.]
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com