Dictiornary-Farsi | با دلیل ومدرک اثبات کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (32 milliseconds)

English	Persian
substantiate	با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated	با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates	با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating	با دلیل ومدرک اثبات کردن


Other Matches

To forge a document (documents).	سند ومدرک سازی کردن
affirmatory	کلمه اثبات عبارت اثبات
substantiating	اثبات کردن
substantiate	اثبات کردن
corroborated	اثبات کردن
demonstrate	اثبات کردن
demonstrated	اثبات کردن
corroborates	اثبات کردن
prover	اثبات کردن
demonstrates	اثبات کردن
asserted	اثبات کردن
asserting	اثبات کردن
asserts	اثبات کردن
substantiates	اثبات کردن
substantiated	اثبات کردن
prove	اثبات کردن
corroborate	اثبات کردن
deraign	اثبات کردن
proves	اثبات کردن
affirm	اثبات کردن
proving	اثبات کردن
supporting	اثبات کردن
demonstrating	اثبات کردن
assert	اثبات کردن
corroborating	اثبات کردن
proved	اثبات کردن
support	حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
bear record to	تصدیق یا اثبات کردن
vindicated	اثبات بیگناهی کردن
vindicates	اثبات بیگناهی کردن
to demonstrate a proposition	قضیهای را اثبات کردن
vindicate	اثبات بیگناهی کردن
vindicating	اثبات بیگناهی کردن
evincibly	بطوریکه بتوان اثبات کردن
refuted	اشتباه کسی را اثبات کردن
proves	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
refuting	اشتباه کسی را اثبات کردن
refute	اشتباه کسی را اثبات کردن
refutes	اشتباه کسی را اثبات کردن
proved	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
prove	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
reasons	با دلیل ثابت کردن
reason	با دلیل ثابت کردن
to prove with reasons	با دلیل ثابت کردن
lead proof	ارائه دلیل کردن
account	دلیل موجه اقامه کردن
arguing	دلیل اوردن استدلال کردن
argued	دلیل اوردن استدلال کردن
argues	دلیل اوردن استدلال کردن
argue	دلیل اوردن استدلال کردن
affirming	اثبات کردن تصریح کردن
avers	اثبات کردن تصدیق کردن
affirmed	اثبات کردن تصریح کردن
averring	اثبات کردن تصدیق کردن
affirms	اثبات کردن تصریح کردن
aver	اثبات کردن تصدیق کردن
averred	اثبات کردن تصدیق کردن
proofs	اثبات
assertion	اثبات
proof	اثبات
positiveness	اثبات
shows	اثبات
showed	اثبات
show	اثبات
agument	اثبات
verification	اثبات
demonstration	اثبات
demonstrations	اثبات
ascertainment	اثبات
positivity	اثبات
subantiation	اثبات
substantiation	اثبات
proving	اثبات
vindication	اثبات
onus of proof	بار اثبات
proven	اثبات شده
manifestative	اثبات کننده
proof	اثبات [ریاضی]
theorem proving	اثبات نظریه
ontology probandi	بار اثبات
positivism	اثبات گرایی
provability	قابلیت اثبات
verifiability	اثبات پذیری
provable	قابل اثبات
in proof of	برای اثبات
ascertainable	اثبات پذیر
demonstration	اثبات تجربی
demonstrations	اثبات تجربی
program proving	اثبات برنامه
self-evident	بی نیاز از اثبات
demonstrative	اثبات کننده
affirmation	تصدیق اثبات
affirmations	تصدیق اثبات
indemonstrable	اثبات نا پذیر
positivist	اثبات گرا
demonstrators	اثبات کننده
justificatory	اثبات کننده
burden of proof	وفیفه اثبات
burden of proof	بار اثبات
hold up <idiom>	اثبات حقیقت
onus probandi	بار اثبات
demonstrator	اثبات کننده
in order to prove	برای اثبات
demonstratively	ازراه اثبات
documentation	اثبات بامدرک
predication	اثبات موعظه
logical positivism	اثبات گرایی منطقی
demonstrably	قابل شرح یا اثبات
vindication	اثبات بیگناهی توجیه
probatory	دال بر اثبات مشروط
mend one's ways <idiom>	اثبات عادت شخصی
provably	بطور اثبات پذیر
evidance in substanttiation of claims	ادله اثبات دعوی
demonstrable	قابل شرح یا اثبات
probative	دال بر اثبات مشروط
veritable	قابل اثبات حقیقت
proving a will	اثبات صحت وصیتنامه
come in handy <idiom>	اثبات مفید بودن
burden of proof	مسئوولیت اثبات ادعا
self evidence	بی نیازی از اثبات بدیهیت
rebutting evidence	رد دلیل
symptoms	دلیل
testimony	دلیل
sake	دلیل
demonstrations	دلیل
demonstration	دلیل
expessive	دلیل
argument	دلیل
arguments	دلیل
reasoning	دلیل
testimonies	دلیل
argumentum	دلیل
symptom	دلیل
reasons	دلیل
uncaused	بی دلیل
proof	دلیل
earnest	دلیل
on the ground of	به دلیل
proofs	دلیل
rationale	دلیل
disproof	دلیل رد
evidence	دلیل
reason	دلیل
reasonless	بی دلیل
disproved	اثبات کذب چیزی راکردن
disprove	اثبات کذب چیزی راکردن
in p of my statement	برای اثبات گفته خودم
premisses	قضیه ثابت یا اثبات شده
disproves	اثبات کذب چیزی راکردن
in proof of his statement	برای اثبات گفته خود
disproving	اثبات کذب چیزی راکردن
make out <idiom>	باعث اعتماد،اثبات شخص
premised	قضیه ثابت یا اثبات شده
premise	قضیه ثابت یا اثبات شده
justifications	دلیل اوری
justifiable reason	دلیل موجه
document in proof	دلیل مستند
comeback	دلیل قانونی
direct objects	دلیل اوردن
ratiocinate	دلیل اوردن
documentary evidence	دلیل کتبی
comebacks	دلیل قانونی
the reason why	دلیل اینکه
proof of debt	دلیل طلب
A telling reason .	دلیل گویا
sign of weakness	دلیل ضعف
song and dance <idiom>	دلیل آوردن
conclusive evidence	دلیل قاطع
rationalization	دلیل تراشی
hereat	باین دلیل
justification	دلیل اوری
written evidence	دلیل کتبی
afortiori	با دلیل قویتر
sole argument	تنها دلیل
sole argument	یگانه دلیل
agument	دلیل حجت
objecting	دلیل اوردن
in this way <adv.>	به این دلیل
sole argument	دلیل منحصربفرد
objected	دلیل اوردن
proof of laziness	دلیل تنبلی
symptoms	اثر دلیل
object	دلیل اوردن
symptom	اثر دلیل
indirect objects	دلیل اوردن
objects	دلیل اوردن
as a result of this <adv.>	به این دلیل
in consequence <adv.>	به این دلیل
muniment of title	دلیل سمت
because of	بدین دلیل
by implication <adv.>	به این دلیل
as a result <adv.>	به این دلیل
thus [therefore] <adv.>	به این دلیل
for this reason <adv.>	به این دلیل
therefore <adv.>	به این دلیل
in this sense <adv.>	به این دلیل
for reasons	به چندین دلیل
whereby <adv.>	به این دلیل
hence <adv.>	به این دلیل
in so far <adv.>	به این دلیل