English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
he has the p of forgiving بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
it is his p to forgive بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
Other Matches
idiosyncrasies طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
idiosyncrasy طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
To assert(stand)on ones rights. حق وحقوق خود را مطا لبه کردن
disincorporate ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
vitalize زندگی بخشیدن حیات بخشیدن
aristocracy حکومت اشراف که اشرافیت ایشان ممکن است ازامتیازات مالی یا نظامی یااجتماعی و تربیتی خاص باشد
aristocracies حکومت اشراف که اشرافیت ایشان ممکن است ازامتیازات مالی یا نظامی یااجتماعی و تربیتی خاص باشد
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
special interest groups گروههایی با علاقه ویژه گروه مشترک المنافع ویژه
speciality کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
specialities کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
specialty کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
idiocrasy طبیعت ویژه طرز فکر ویژه
he is if the right حق با اوست
it is up to him to با اوست که
it is he that اوست که
to rank the soldiers اوست
unesco (= united nations educational ه افزایش احترام ملل نسبت به عدالت و حکومت قانون وحقوق انسانی و ازادیهای اساسی انچنان که موردتصویب منشور ملل متحد است بشود
is that her ایا اوست
he is f. her مایل اوست
that right inheres in him این حق اوست
In that case he is right. د رآنصورت حق با اوست
the fault lies with him تقصیر با اوست
it is usual with him معمول اوست
it is his fault تقصیر اوست
it is mortal to him کشنده اوست
it is under his nose درست جلوچشم اوست
batter توپزنی که نوبت اوست
he loves herher to d. دیوانه عشق اوست
batters توپزنی که نوبت اوست
imeant his brother مقصودم برادر اوست
the goods are orlie in pledge کالا در گرو اوست
It belongs to him personally. متعلق بشخص اوست
it is a libel on him مایه ابروئی اوست
it is under his nose پیش روی اوست
it is his very own مال خود اوست
it is personal to himself مال شخص اوست
There is some talk of his resigning. صحبت از استعفای اوست
demonist کسیکه معتقدبهستی دیووتوانایی اوست
it depends on his approval منوط به موافقت و تصویب اوست
every dog has his d. هرکسی چندروزه نوبت اوست
strikers بیلیارد بازی که نوبت اوست
strikers کروکه بازی که نوبت اوست
striker بیلیارد بازی که نوبت اوست
striker کروکه بازی که نوبت اوست
every dog has his day <idiom> <none> هرکسی پنج روزه نوبت اوست
noah ark کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
that is his look این کار وابسته بخود اوست
the observed of all observers کسیکه توجه همه سوی اوست
first come, first served <idiom> هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
She is handicapped by her age . Her age stands in her way . سنش مانع کار او است ( مانعی درراه اوست )
it is u.for him to tell a lie دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
praetorial متعلق به گارد ویژه سربازی که جز گارد ویژه است
gallio ماموریاشخصی که ازدخالت درکاری که بیرون ازصلاحیت اوست خود داری
carnet اسنادی که در حمل بین المللی بکار برده میشود وموقع عبور محموله توسط کامیون از مرزهای متعددمحموله را از پرداخت حقوق گمرکی بین راه معاف می داردومحموله درمقصد باز وحقوق گمرکی مربوطه پرداخت می گردد
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
indue بخشیدن
donating بخشیدن
absolve بخشیدن
donates بخشیدن
indulgence بخشیدن
bestows بخشیدن
absolves بخشیدن
absolving بخشیدن
to look over بخشیدن
absolved بخشیدن
give away بخشیدن
let off بخشیدن
give-away بخشیدن
donated بخشیدن
donate بخشیدن
vouchsafe بخشیدن
condoning بخشیدن
condones بخشیدن
remit بخشیدن
condoned بخشیدن
condone بخشیدن
bestowed بخشیدن
vouchsafed بخشیدن
bestowing بخشیدن
remitting بخشیدن
remitted بخشیدن
indulgences بخشیدن
privilege بخشیدن
remits بخشیدن
forgives بخشیدن
forgiven بخشیدن
forgive بخشیدن
vouchsafes بخشیدن
bestow بخشیدن
endowing بخشیدن
exemption بخشیدن
giving بخشیدن
gifts بخشیدن به
giveaway بخشیدن
vouchsafing بخشیدن
gift بخشیدن
give-aways بخشیدن
gift بخشیدن به
gifts بخشیدن
portion بخشیدن
endows بخشیدن
endow بخشیدن
endue بخشیدن به
portions بخشیدن
give بخشیدن
assoil بخشیدن
betake بخشیدن
dispend بخشیدن
gives بخشیدن
enlivens زندگی بخشیدن
reflate تحرک بخشیدن
inspire الهام بخشیدن
enlivens حیات بخشیدن
generalises کلیت بخشیدن
inspires الهام بخشیدن
implement تحقق بخشیدن
universalize جامعیت بخشیدن به
invigorate روح بخشیدن
actualize تحقق بخشیدن
carry ineffect تحقق بخشیدن
generalised کلیت بخشیدن
souped-up <idiom> اثر بخشیدن
carry out تحقق بخشیدن
generalising کلیت بخشیدن
generalize کلیت بخشیدن
generalizes کلیت بخشیدن
generalizing کلیت بخشیدن
cures درمان بخشیدن
reflated تحرک بخشیدن
carry into effect تحقق بخشیدن
expedite سرعت بخشیدن
expedited سرعت بخشیدن
expedites سرعت بخشیدن
animate زندگی بخشیدن
animates زندگی بخشیدن
enlivened حیات بخشیدن
enlivening زندگی بخشیدن
make something happen تحقق بخشیدن
reflates تحرک بخشیدن
enliven زندگی بخشیدن
enliven حیات بخشیدن
reflating تحرک بخشیدن
put into effect تحقق بخشیدن
put inpractice تحقق بخشیدن
enlivening حیات بخشیدن
realizes تحقق بخشیدن
realized تحقق بخشیدن
realize تحقق بخشیدن
realising تحقق بخشیدن
realises تحقق بخشیدن
realised تحقق بخشیدن
energised نیرو بخشیدن
energises نیرو بخشیدن
energising نیرو بخشیدن
energize نیرو بخشیدن
energizes نیرو بخشیدن
energizing نیرو بخشیدن
enlivened زندگی بخشیدن
cured درمان بخشیدن
avail فایده بخشیدن
put ineffect تحقق بخشیدن
to give being to هستی بخشیدن
expediting سرعت بخشیدن
realizing تحقق بخشیدن
pardonable قابل بخشیدن
diversification تنوع بخشیدن
spared بخشیدن یدک
manumit ازادی بخشیدن
grant دادن بخشیدن
granted دادن بخشیدن
cure درمان بخشیدن
spare بخشیدن یدک
graces زینت بخشیدن
gracing زینت بخشیدن
enfeoff تیول بخشیدن
pleasure لذت بخشیدن
quick en روح بخشیدن
pleasures لذت بخشیدن
graced زینت بخشیدن
grace زینت بخشیدن
grants دادن بخشیدن
actualise [British] تحقق بخشیدن
pardoned بخشیدن معذرت خواستن
to reflate the economy به اقتصاد تحرک بخشیدن
pardons عفو کردن بخشیدن
dispensed معاف کردن بخشیدن
dispenses معاف کردن بخشیدن
pardons بخشیدن معذرت خواستن
dispensing معاف کردن بخشیدن
pardoning بخشیدن معذرت خواستن
pardon عفو کردن بخشیدن
fork over <idiom> کمک کردن ،بخشیدن
pardon بخشیدن معذرت خواستن
pardoned عفو کردن بخشیدن
dispense معاف کردن بخشیدن
reanimate حیات تازه بخشیدن
hearten حیات تازه بخشیدن
indulgence از راه افراط بخشیدن
indulgences از راه افراط بخشیدن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com