English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (26 milliseconds)
English Persian
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
Other Matches
cheers دلخوشی دادن
cheer دلخوشی دادن
cheered دلخوشی دادن
self importance دادن بخود
to take the sun افتاب بخود دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
to stint oneself تنگی بخود دادن
monopolized بخود انحصار دادن
to be moped بخود راه دادن
monopolizing بخود انحصار دادن
lay out oneself بخود زحمت دادن
to summon up courage جرات بخود دادن
screw up one's courage جرات بخود دادن
to permit oneself بخود اجازه دادن
monopolize بخود انحصار دادن
monopolised بخود انحصار دادن
monopolises بخود انحصار دادن
monopolising بخود انحصار دادن
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
narcissism عشق بخود
spohnge بخود کشیدن
assumed بخود بسته
assumes بخود گرفتن
assume بخود گرفتن
self-help کمک بخود
self help کمک بخود
self relative نسبت بخود
self exaltation بخود بالیدن
substantive متکی بخود
self dramatization بخود بندی
to imbrue in blood بخود اغشتن
to imbrue with blood بخود اغشتن
self dependent متکی بخود
self congratulation تبریک بخود
to remember oneself بخود امدن
to suck in بخود کشیدن
self confident مطمئن بخود
self-pity ترحم بخود
aplomb اطمینان بخود
self respect احترام بخود
self pity ترحم بخود
preens بخود بالیدن
self trust اعتماد بخود
preen بخود بالیدن
spontaneous خود بخود
bethink بخود امدن
assumable بخود گرفتنی
sham بخود بستن
dissemble بخود بستن
feign بخود بستن
pretend بخود بستن
preened بخود بالیدن
self consequence اهمیت بخود
preening بخود بالیدن
he was restored to reason بخود امد
playact بخود بستن
by it self خود بخود
introspect بخود برگشتن
arrogation بخود بستن
self fruitful بخود بخودگرده افشان
self fertility لقاح خود بخود
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
appropriator بخود اختصاص دهنده
self divison تقسیم خود بخود
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
delusion of reference هذیان بخود بستن
self rewarding پاداش دهنده بخود
muster up your courage جرات بخود بدهید
lion skin دلیری بخود بسته
autoplasty پیوند از خود بخود
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
self activity فعالیت خود بخود
self charging خود بخود پر شونده
self subsistence اعاشه خود بخود
abiogenesis تولید خود بخود
assumed بخود گرفته عاریتی
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
self rising خود بخود بلند شونده
assume بخود بستن وانمود کردن
self formed خود بخود تشکیل شده
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
self registering خود بخود ثبت کننده
self regulating خود بخود تنظیم شونده
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
arrogate غصب کردن بخود بستن
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
self insured خود بخود بیمه شده
self lubricating خود بخود نرم شونده
self moved دارای حرکت خود بخود
pretends بخود بستن دعوی کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
self tightening خود بخود تنگ شونده
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
feign بخود بستن جعل کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
assumes بخود بستن وانمود کردن
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
that is his look این کار وابسته بخود اوست
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
pseudomorph جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
self fertility خود باروری حاصلخیزی خود بخود
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
pronounces حکم دادن فتوی دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com