Dictiornary-Farsi | بدین دلیل | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
because of	بدین دلیل


Other Matches

hitherward	بدین سو
hereby	بدین وسیله
that is to say	بدین معنی که
thus	بدین گونه
on this <adv.>	بدین وسیله
hereunto <adv.>	بدین وسیله
hereto <adv.>	بدین وسیله
for this purpose <adv.>	بدین وسیله
hitherward	بدین طرف
concerning this <adv.>	بدین وسیله
as to that <adv.>	بدین وسیله
thus	مثلا بدین معنی که
virgule	علامتی بدین شکل
obelus	نشانی بدین شکل "-"
hereunto	بدین وسیله تاکنون
in or after this manner	بدینسان [بدین طریق]
evangelizing	بشارت بدین مسیح دادن
evangelised	بشارت بدین مسیح دادن
evangelises	بشارت بدین مسیح دادن
evangelising	بشارت بدین مسیح دادن
evangelize	بشارت بدین مسیح دادن
evangelized	بشارت بدین مسیح دادن
evangelizes	بشارت بدین مسیح دادن
Hereby I declare ...	بدین وسیله اعلان می کنم که...
semicolon	نقطه و ویرگول بدین شکل
proselytises	بدین تازهای وارد شدن یاکردن
proselytising	بدین تازهای وارد شدن یاکردن
proselytize	بدین تازهای وارد شدن یاکردن
proselytized	بدین تازهای وارد شدن یاکردن
proselytised	بدین تازهای وارد شدن یاکردن
proselytizing	بدین تازهای وارد شدن یاکردن
postulancy	تقاضای ورود بدین یا جمعیتی تازه
proselytizes	بدین تازهای وارد شدن یاکردن
Can you give me a heads up? <idiom>	آیا میتونین قبلش به من خبر بدین؟
the public are hereby notified	بدین وسیله عموم را اگهی میدهید
greek cross	صلیب یا چلیپای یونانی بدین شکل +
reconversion	هدایت مجدد بدین مسیحی بازگشت از گمراهی
ensilage	علیق یاغلهای که بدین ترتیب نگاهداشته شود
reconvert	برای دومین بار بدین یا ایینی گرویدن
proselyte	عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
upsilon	نام حرف بیستم الفبای یونانی که بدین شکل
pouch	خورجین [گاه قالیچه ها برای مصارف شخصی عشایر بدین گونه بافته می شوند.]
contra rotating	دو یا چند ملخ یا شفت که درخلاف جهت هم روی محورمشترکی میچرخند و بدین ترتیب مانع اثر نیروهای پیچشی میشوند
to ride and tie	اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
testimonies	دلیل
symptom	دلیل
demonstrations	دلیل
demonstration	دلیل
rebutting evidence	رد دلیل
uncaused	بی دلیل
reason	دلیل
reasonless	بی دلیل
symptoms	دلیل
rationale	دلیل
earnest	دلیل
proofs	دلیل
testimony	دلیل
expessive	دلیل
proof	دلیل
disproof	دلیل رد
argumentum	دلیل
argument	دلیل
reasoning	دلیل
arguments	دلیل
evidence	دلیل
on the ground of	به دلیل
reasons	دلیل
sake	دلیل
onus probandi	بار دلیل
sole argument	یگانه دلیل
sole argument	دلیل منحصربفرد
rebutting evidence	دلیل معارض
in this respect <adv.>	به این دلیل
presentation of evidance	ابراز دلیل
preservation of evidence	تامین دلیل
ratiocinate	دلیل اوردن
for this reason <adv.>	به این دلیل
in this sense <adv.>	به این دلیل
in so far <adv.>	به این دلیل
insofar <adv.>	به این دلیل
proof of laziness	دلیل تنبلی
oral evidence	دلیل شفاهی
sign of weakness	دلیل ضعف
proof of debt	دلیل طلب
the reason why	دلیل اینکه
in this manner <adv.>	به این دلیل
in this way <adv.>	به این دلیل
in consequence <adv.>	به این دلیل
by implication <adv.>	به این دلیل
as a result <adv.>	به این دلیل
by impl <adv.>	به این دلیل
thus [therefore] <adv.>	به این دلیل
as a consequence <adv.>	به این دلیل
consequently <adv.>	به این دلیل
hence <adv.>	به این دلیل
therefore <adv.>	به این دلیل
in this wise <adv.>	به این دلیل
in this vein <adv.>	به این دلیل
for that reason <adv.>	به این دلیل
written evidence	دلیل کتبی
comeback	دلیل قانونی
comebacks	دلیل قانونی
A telling reason .	دلیل گویا
song and dance <idiom>	دلیل آوردن
in no case	به هیچ دلیل
as a result of this <adv.>	به این دلیل
whereby <adv.>	به این دلیل
on no account	به هیچ دلیل
hereat	باین دلیل
demonstrate	دلیل اوردن
objects	دلیل اوردن
demonstrated	دلیل اوردن
floorer	دلیل قاطع
evidence of conformity	دلیل مطابقت
unreasonable	بی دلیل زورگو
documentary evidence	دلیل کتبی
demonstrates	دلیل اوردن
document in proof	دلیل مستند
demonstrating	دلیل اوردن
justifications	دلیل اوری
clear evidence	دلیل واضح
symptoms	اثر دلیل
justification	دلیل اوری
conclusive evidence	دلیل قاطع
rationalization	دلیل تراشی
clear proof	دلیل واضح
for reasons	به چندین دلیل
mainspring	دلیل اصلی
muniment of title	دلیل مالکیت
muniment of title	دلیل سمت
direct objects	دلیل اوردن
indirect objects	دلیل اوردن
symptom	اثر دلیل
justifiable reason	دلیل موجه
sole argument	تنها دلیل
afortiori	با دلیل قویتر
object	دلیل اوردن
anabsurd arument	دلیل نامعقول
agument	دلیل حجت
objected	دلیل اوردن
objecting	دلیل اوردن
bone of contention <idiom>	دلیل برای جنگیدن
reason	دلیل وبرهان اوردن
vicious circle <idiom>	دلیل وتاثیری بانتیجه بد
get to the bottom of <idiom>	دلیل اصلی را فهمیدن
bring something on <idiom>	دلیل افزایش سریع
reason	با دلیل ثابت کردن
reasons	دلیل وبرهان اوردن
philosophized	فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophize	فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophising	فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophises	فیلسوفانه دلیل اوردن
This is mainly because ...	دلیل اصلی آن اینست که ...
philosophizes	فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophised	فیلسوفانه دلیل اوردن
reasons	با دلیل ثابت کردن
philosophizing	فیلسوفانه دلیل اوردن
wherefore	بچه دلیل بخاطر چه
for no p reason	بدون دلیل ویژه
there is no reason	هیچ دلیل ندارد
to prove with reasons	با دلیل ثابت کردن
to stand one's ground	بر سر دلیل خود ایستادن
bate	دلیل وبرهان اوردن
approving truth	دلیل قانع کننده
on the impluse of the moment	بیخود بدون دلیل
inconsequently	بطور بی ربط یا بی دلیل
that does not f.	این دلیل نمیشود
whencesoever	از هرجا بهر دلیل
secondhand evidence	دلیل دست دوم
lead proof	ارائه دلیل کردن
without rime or reason	بی مناسبت بی جهت بی دلیل
substantiates	با دلیل ومدرک اثبات کردن
dogmatism	افهار عقیده بدون دلیل
simperer	خنده کننده بدون دلیل
substantiated	با دلیل ومدرک اثبات کردن
allege	دلیل اوردن ارائه دادن
alleges	دلیل اوردن ارائه دادن
alleging	دلیل اوردن ارائه دادن
proof is the result of evidenc	دلیل نتیجه مدرک است
substantiating	با دلیل ومدرک اثبات کردن
to give reasons for a thing	دلیل برای چیزی اوردن
account	دلیل موجه اقامه کردن
argued	دلیل اوردن استدلال کردن
manias	عشق هیجان بی دلیل وزیاد
substantiate	با دلیل ومدرک اثبات کردن
argues	دلیل اوردن استدلال کردن
the reason is manifold	دلیل ان چند چیز بود
mania	عشق هیجان بی دلیل وزیاد
argue	دلیل اوردن استدلال کردن
arguing	دلیل اوردن استدلال کردن
direct objects	متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
indirect objects	متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
talking point	نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
talking points	نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
objecting	متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object	متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
demonstratively	با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
objects	متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objected	متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
fallacy	دلیل سفسطه امیز استدلال غلط