English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English Persian
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
Other Matches
to affect something [cultivate for effect] کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
within reach of gunshot کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to strain کوشش سخت کردن [برای رسیدن به هدف]
circularization تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
object glass عدسی دوربین یاریزبین که نزدیک تراست بچیزی که میخواهندببند
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
to make a r for something برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
throw one's weight around <idiom> ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
gather shot ضربه برای نزدیک اوردن 2گوی برای کسب امتیازهای پی درپی باکارامبول
to p upon any one's blunder لغزش کسیراباشتیاق پیداکردن وبدان حمله نمودن
to graps at anything برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
fence off کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
to have a look at something بچیزی نگاه کردن
to get used to anything بچیزی خوگرفتن یاعادت کردن
closes نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
boomerang وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomerangs وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomeranging وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomeranged وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
to prick at something بچیزی سوزن یا تیغ زدن چیزیرا کمی سوراخ کردن
unidirectional soldification روشی برای رسیدن به موادتک بلوری
to freshen rope جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن
lay over <idiom> به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
bar mitzvahs جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
radar mile زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
bar mitzvah جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
blocked یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
block یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
blocks یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
boot اجرای مجموعهای از دستورالعمل ها برای رسیدن به موقعیت مط لوب
means ends analysis نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
He is a man who would stoop to anything . آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
shoot the gap حمله بین محافظان خط برای رسیدن به توپدار یا پاس دهنده
stick bridge پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
in distance نزدیک بودن شمشیرباز برای ضربه زدن
approach ضربه برای نزدیک شدن به هدف گلف
approached ضربه برای نزدیک شدن به هدف گلف
approaches ضربه برای نزدیک شدن به هدف گلف
distaff فرموک [وسیله ای برای رسیدن پشم و پنبه به روش سنتی و دستی]
hybrid circuit ترکیب مدارهای آنالوگ و دیجیتال در سیستم کامپیوتری برای رسیدن به هدف مخصوص
blockhouse ساختمان محکمی نزدیک سکوی پرتاب برای محافظت پرسنل
pert تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
the end sanctifies the means خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
scullery اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن فروف وکارد وچنگال
sculleries اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن فروف وکارد وچنگال
strived کوشش کردن
striven کوشش کردن
strives کوشش کردن
striving کوشش کردن
attempted کوشش کردن
labors کوشش کردن
labored کوشش کردن
bend کوشش کردن
strive کوشش کردن
labor کوشش کردن
attempt کوشش کردن
to bend effort کوشش کردن
to make an effort کوشش کردن
assay کوشش کردن
assays کوشش کردن
attempts کوشش کردن
to exert oneself کوشش کردن
attempting کوشش کردن
labour کوشش کردن
tries کوشش کردن
try کوشش کردن
winner's circle محوطه نزدیک خط پایان درمسیر سوارکار و اسب برنده برای گرفتن جایزه
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
strain کوشش زیاد کردن
to run one's head aginst a w کوشش بیفایده کردن
to beat the air کوشش بیهوده کردن
to break butterfly on wheel کوشش بیهوده کردن
to milk the ram کوشش بیهوده کردن
to f. a dead horse کوشش بی فایده کردن
peg کوشش کردن درجه
pegs کوشش کردن درجه
strains کوشش زیاد کردن
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
to guess at a riddle کوشش درحل معمایی کردن
to plough sands کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to plough the sand کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to stain every nervers منتهای کوشش خود را کردن
to come in first پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
to cultivate good manners کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
to slog one's guts out <idiom> با کوشش سخت کار کردن [اصطلاح]
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
terrorism عقیده به لزوم ادمکشی و ایجاد وحشت دربین مردم و یا سیستم فکری یی که هر نوع عملی را برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز می داند
plotted توانایی برخی کلمه پردازها برای تولید گراف با چاپ تعدادی حروف نزدیک تبه هم بجای پیکسهای جداگانه .
plots توانایی برخی کلمه پردازها برای تولید گراف با چاپ تعدادی حروف نزدیک تبه هم بجای پیکسهای جداگانه .
plot توانایی برخی کلمه پردازها برای تولید گراف با چاپ تعدادی حروف نزدیک تبه هم بجای پیکسهای جداگانه .
to come to a he باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
insides ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
to run the hazard بچیزی تن دردادن
to fool with anything بچیزی ور رفتن
to take a pride in any thing بچیزی فخرکردن
to follow up the scent بچیزی پی بردن
to take a pride in any thing بچیزی بالیدن
to hang on to anything بچیزی چسبیدن
hang on to something بچیزی چسبیدن
get wind of something پی بچیزی بردن
to fall across anything بچیزی برخوردن
tolaugh.atany thing بچیزی خندیدن
struggling تقلا کردن کوشش کردن
make a push کوشش کردن عجله کردن
struggled تقلا کردن کوشش کردن
struggle تقلا کردن کوشش کردن
struggles تقلا کردن کوشش کردن
free drop برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
to wish for something میل بچیزی داشتن
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
rigid adherence to a thing سفت چسبیدن بچیزی
to havealiking for anything میل بچیزی داشتن
to lay stress on something بچیزی اهمیت دادن
allergies حساسیت نسبت بچیزی
inclination for any thing تمایل یا میل بچیزی
allergy حساسیت نسبت بچیزی
to have a thing at heart بچیزی زیاد دلبستگی داشتن
to have views upon somthing چشم یاطمع بچیزی داشتن
to hang on to anything بچیزی خوب گوش دادن
prenotion احساس قبلی نسبت بچیزی
have رسیدن به جلب کردن
touch رسیدن به متاثر کردن
having رسیدن به جلب کردن
touches رسیدن به متاثر کردن
to be ill towardsany thing روی مساعدنسبت بچیزی نشان ندادن
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
inshore نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
approximates نزدیک کردن
approximated نزدیک کردن
approximate نزدیک کردن
to entertain hopes [for something] آرزوی رسیدن [به چیزی] را در ذهن خود کردن
to get to somebody [something] به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
to trun to a بصرفه نزدیک کردن
To turn into cash. به پول نزدیک کردن
adduct بمرکز نزدیک کردن
transverse adduction نزدیک کردن افقی
ride herd on <idiom> از نزدیک دیدن وکنترل کردن
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
near all نزدیک کردن شانههای حریف به تشک
range alongside نزدیک کردن ناو به ناوی دیگر
approaches نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
lobes اویز بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد لخته
lobe اویز بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد لخته
hovering پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
see for oneself از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
DNS پایگاه داده توزیع شده در سیستم اینترنت که نام ها را با آدرس مط ابق میکند مثلاگ می توانید از نام www.PCP.CO.UK برای رسیدن وب سایت Peter Collin Publishing استفاده کنید و نیاز به به آدرس پیچیده شبکهای
alliterate چند کلمهء نزدیک بهم را با یک حرف اغاز کردن
aggress نزدیک کردن حمله کردن
the sun is near setting افتاب نزدیک بغروب کردن یانزدیک است غروب کند
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
liberal education اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
bread and point سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
personal متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
intubation فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
mid wicket توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
diagnostics اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
weight belt کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
clinching نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinch نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinches نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinched نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
skimming محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
presentiments عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
to press against any thing بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
stretch کوشش
fists کوشش
fist کوشش
stretched کوشش
conatus کوشش
stretches کوشش
muss کوشش
trials کوشش
agonism کوشش
trial کوشش
assays کوشش
assay کوشش
attempt کوشش
scrambled کوشش
effortlessly بی کوشش
effortless بی کوشش
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com