Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English
Persian
safety
برقرار کردن تامین
Other Matches
garnishee
کسی که خواستهای نزداو تامین یا توقیف باشد تامین مدعا به کردن
set up
برقرار کردن
induct
برقرار کردن
inducted
برقرار کردن
inducting
برقرار کردن
inducts
برقرار کردن
call to order
به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
reintegrate
مجددا برقرار کردن
reinstating
دوباره برقرار کردن
communicate
ارتباط برقرار کردن
reinstated
دوباره برقرار کردن
to make a connection
رابطه ای برقرار کردن
reinstate
دوباره برقرار کردن
reinstall
دوباره برقرار کردن
reinstates
دوباره برقرار کردن
to induct into a seat
در جایی برقرار کردن
To establish( make) contact.
تماس دایر ( برقرار ) کردن
To bring about a reconciliation.
آشتی دادن ( برقرار کردن )
instate
برقرار کردن منصوب نمودن
establishing
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establish
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
touch
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touches
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
establishments
محل کار برقرار کردن قرارگاه
establishment
محل کار برقرار کردن قرارگاه
telecommuting
ارتباط برقرار کردن راه دور
remanding
اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remanded
اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remand
اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remands
اخذ تامین مجدد تشدید تامین
garnishment
تامین خواسته حکم تامین مدعابه
talks
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
stabilization
برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
appoints
برقرار کردن منصوب کردن
instituting
برقرار کردن تاسیس کردن
institute
برقرار کردن تاسیس کردن
institutes
برقرار کردن تاسیس کردن
instituted
برقرار کردن تاسیس کردن
appoint
برقرار کردن منصوب کردن
close in security
برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
supplied
تامین کردن
secure
تامین کردن
give security for
تامین کردن
insuring
تامین کردن
guarantees
تامین کردن
supplying
تامین کردن
guaranteed
تامین کردن
fulfill
تامین کردن
cover
تامین کردن
covers
تامین کردن
supply
تامین کردن
insures
تامین کردن
take care of
تامین کردن
ensuring
تامین کردن
ensures
تامین کردن
guarantee
تامین کردن
ensured
تامین کردن
ensure
تامین کردن
coverings
تامین کردن
secures
تامین کردن
levy a sum on a person's property
تامین خواسته کردن
guarantee
تامین تضمین کردن
tucker
تامین غذا کردن
to feather ones nest
تامین اتیه کردن
make up a deficit
تامین کردن کسری
secures
تامین کردن هدف
secure
تامین کردن هدف
elevation of security
زیاد کردن تامین
secures
مطمئن تامین کردن
to ensure something
تامین کردن
[چیزی]
victual
خواربار تامین کردن
secure
مطمئن تامین کردن
guaranteed
تامین تضمین کردن
guarantees
تامین تضمین کردن
protect a bill
وجه براتی را تامین کردن
provide
میسر ساختن تامین کردن
to safeguard
[against]
تامین کردن
[علیه]
[در برابر]
provides
میسر ساختن تامین کردن
safeguarded
تامین کردن امن نگهداشتن
safeguarding
تامین کردن امن نگهداشتن
safeguard
تامین کردن امن نگهداشتن
safeguards
تامین کردن امن نگهداشتن
communication security monitoring
کنترل تامین مخابراتی نظارت در امر تامین مخابراتی
to secure
تامین کردن
[مطمئن کردن ]
[حفظ کردن]
pre empt
از پیش برای خود تامین کردن
connectivity
توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
conferencing
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
levy a sum on a person's property
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
to secure a debtby a mortagage
با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
communication security account
میزان تامین مخابراتی اندازه تامین مخابراتی
PID
متصل یاد شده به سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه به کاربران
quamdiu bene se gesserit
تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
on
برقرار
indefeasible
برقرار
established
برقرار
confirmed
برقرار
enactor
برقرار کننده
to set in
برقرار شدن
maintain
نگهداشتن برقرار داشتن
maintained
نگهداشتن برقرار داشتن
to install oneself in a place
در جایی برقرار شدن
maintains
نگهداشتن برقرار داشتن
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
personal
متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
We finally succeed in making a radio contact.
عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
combined communication board
هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
initialing
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuit
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
circuits
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
initialed
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialled
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
female
سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
initial
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
pact
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
pacts
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
revealed
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
reveals
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
plugs
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plug
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plugging
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
reveal
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
ikon
نشانه گرافیکی یا تصویری روی صفحه نمایش که در سیستم محاورهای به کار می رود برای تامین یک روش ساده برای مشخص کردن یک تابع
sockets
سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
socket
[سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند]
networking
نرم افزاری که اتصال بین برنامه کاربر و شبکه برقرار میکند
central
ترمینالی که ارتباط بین کامپیوتر مرکز و ترمینالهای راه دور را برقرار میکند
communication
پردازندهای که چندین واسط و مدیریت بین کامپیوتر و کنترل خط وط ارتباطی برقرار میکند.
X.
استاندارد CCITT که ارتباط بین ترمینال و شبکه تنظیم بسته برقرار میکند
sessions
لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
session
لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
jump instruction
موقعتی که پردازنده به بخش دیگر برنامه هدایت میشود در صورتی که شرط برقرار باشد
logic
بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
else rule
قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
sheets
وسیلهای که به چاپگر وصل میشود تا امکان وارد شدن ورقههای کاغذ به صورت خودکار برقرار شود
sheet
وسیلهای که به چاپگر وصل میشود تا امکان وارد شدن ورقههای کاغذ به صورت خودکار برقرار شود
water supplies
تامین اب
cover
تامین
safety
تامین
securement
تامین
safety limit
حد تامین
coverings
تامین
covers
تامین
water supply
تامین اب
security
تامین
hedging
تامین
securing
تامین
lease
در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
leases
در Cl به معنی اخص به عقداجارهای که موضوع ان عین یا منافع اراضی باشد اطلاق میشود و الزاما" باید با سندکتبی برقرار شود
financiers
تامین اعتبارکننده
financier
تامین اعتبارکننده
buffer zone
منطقه تامین
secures
تامین شده
secures
درامان تامین
internal security
تامین داخلی
secure
درامان تامین
preservation of evidence
تامین دلیل
transmission security
تامین مخابره
secure
تامین شده
the rule of law
تامین قضایی
provisioning
تامین ذخیره
transmission security
تامین ارسال
buffer stock
تامین ذخیره
signal security
تامین مخابراتی
quia timet
حکم تامین
social security
تامین اجتماعی
area security
تامین منطقه
procurement
تامین اماد
the rule of law
تامین قانونی
security
تامین مصونیت
appropriation reimbur sement
تامین اعتبار
insecurity
عدم تامین
funding
تامین وجه
physical security
تامین تاسیسات
supply port
درگاه تامین
cryptosecurity
تامین رمز
chemical security
تامین شیمیایی
troop safety
تامین عده ها
local security
تامین محلی
collective security
تامین اجتماعی
communication security
تامین مخابراتی
electronic security
تامین الکترونیکی
safety diagram
دیاگرام تامین
factor of safety
عامل تامین
committment
تامین اعتبار
protection
تامین نامه
safety factor
ضریب تامین
safety factor
عامل تامین
buffer zones
منطقه تامین
safety stakes
دستکهای تامین
contacted
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacting
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contact
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacts
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com