Dictiornary-Farsi | بطور خستگی ناپذیر | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (11 milliseconds)

English	Persian
indefatigably	بطور خستگی ناپذیر
inexhaustibly	بطور خستگی ناپذیر


Other Matches

irrevocably	بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
indefatigable	خستگی ناپذیر
unwearying	خستگی ناپذیر
fatigueless	خستگی ناپذیر
exhautless	خستگی ناپذیر
drainless	خستگی ناپذیر
tireless	خستگی ناپذیر نافرسودنی
irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
irksomely	بطور خستگی اور
immitigably	بطور تخفیف ناپذیر
immutably	بطور تغییر ناپذیر
insuperably	بطور شکست ناپذیر
impalpably	بطور لمس ناپذیر
immiscibly	بطور امیزش ناپذیر
inseparably	بطور تجزیه ناپذیر
inscrutably	بطور تفحص ناپذیر
imperishably	بطور زوال ناپذیر
imperviously	بطور خلول ناپذیر
irresistibly	بطور مقاومت ناپذیر
incorrigibly	بطور اصلاح ناپذیر
indefeasibly	بطور فسخ ناپذیر
indefensibly	بطور دفاع ناپذیر
indispensably	بطور چاره ناپذیر
inerrably	بطور لغزش ناپذیر
inestimably	بطور تقدیر ناپذیر
inexcusably	بطور عذر ناپذیر
penetrably	بطور نفوذ ناپذیر
interminably	بطور پایان ناپذیر
irredeemably	بطور چاره ناپذیر
irreversibly	بطور تغییر ناپذیر
intolerably	بطور تحمل ناپذیر
deathlessly	بطور فنا ناپذیر
indestructibly	بطور فنا ناپذیر
irreparably	بطور جبران ناپذیر
indescribably	بطور وصف ناپذیر
incurably	بطور علاج ناپذیر
irrecocilably	بطور اصلاح ناپذیر
insufferably	بطور تحمل ناپذیر
insupportably	بطور تحمل ناپذیر
invulnerably	بطور شکست ناپذیر
intabgibly	بطور لمس ناپذیر
invincibly	بطور شکست ناپذیر
irremissibly	بطور بخشش ناپذیر
irremediably	بطور چاره ناپذیر
irremovably	بطور عزل ناپذیر
invulnerably	بطور زخم ناپذیر
inviolably	با مصونیت بطور تخلف ناپذیر
impassively	بطور تالم ناپذیر ازروی بی عاطفگی
imperturbably	با خون سردی بطور تشویش ناپذیر
immedicable	درمان ناپذیر بهبود ناپذیر
invulnerable	زخم ناپذیر اسیب ناپذیر
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
age	خستگی
ages	خستگی
weariness	خستگی
ennui	خستگی
exhaustion	خستگی
stress	خستگی
stresses	خستگی
stressing	خستگی
tiredness	خستگی
fatigue limit	حد خستگی
fatigued	خستگی
fatigues	خستگی
boredom	خستگی
dark burn	خستگی
fatigue	خستگی
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
wearily	از روی خستگی
inexhaustible	خستگی نا پذیر
thermal fatigue	خستگی حرارتی
tiredly	بیزار خستگی
tired	بیزار خستگی
eye strain	خستگی چشم
unwearied	خستگی درکرده
fatiguing	خستگی اور
tired to death	مانندمرده از خستگی
to stretch one's legs <idiom>	خستگی درکردن
tensile stress	خستگی کششی
weariless	خستگی نا پذیر
langorous	خستگی اور
fatigued	خستگی کوفتگی
tangential stress	خستگی مماسی
principal stress	خستگی اصلی
fatigue	خستگی فرسودگی
secondary stress	خستگی فرعی
fatigued	خستگی فرسودگی
taedium vitae	خستگی اززندگی
refreshment	رفع خستگی
refreshments	رفع خستگی
muscular fatigue	خستگی عضلانی
tadium	خستگی از عمر
fatigue	خستگی کوفتگی
fatigues	خستگی کوفتگی
mean stress	خستگی متوسط
fatigues	خستگی فرسودگی
magnetic fatigue	خستگی مغناطیسی
shrinkage stress	خستگی فرامد
circumferential stress	خستگی دایرهای
fatigue test	ازمایش خستگی
fatigue test	ازمون خستگی
fatigable	خستگی پذیر
fatigue strength	استحکام خستگی
tedium	خستگی دلتنگی
fatig	خستگی پذیر
compressive stress	خستگی فشاری
irksome	خستگی اور
fatigueability	خستگی پذیری
fatiguable	خستگی پذیر
eyestrain	خستگی چشم
indefatigability	خستگی ناپذیری
To be exhausted.	از پا افتادن ( خستگی مفرط )
he did not turn a hair	هیچ خستگی وانمودنکرد
palmograph	خستگی نگار دستی
neurasthenic	وابسته به ضعف یا خستگی پی ها
to unbend oneself	رفع خستگی کردن
psychasthenia	خستگی روانی بی تصیمی
I am deae beat . I am tired out .	از خستگی دارم غش می کنم
shrinkage stress	خستگی جمع شدگی
acopic	دافع خستگی و کوفتگی
permissible stress	خستگی قابل قبول
transverse fatigue test	ازمایش خستگی عرضی
nervous prostration	سستی پی خستگی اعصاب
trachle	سبب خستگی یا دردسر
to rest up	خوب خستگی در کردن
tensile fatigue test	ازمایش کشش- خستگی
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
fatigue testing machine	دستگاه ازمایش کننده خستگی
conk out <idiom>	بعلت خستگی به خواب رفتن
borer	ملول کننده خستگی اور
he is not quite rested	خوب رفع خستگی نکرده
perk up <idiom>	بعد از خستگی پرانرژی بودن
neurasthenic	دچار خستگی یاضعف اعصاب
restraints	نیروی خستگی یا فرسایش بار
restraint	نیروی خستگی یا فرسایش بار
refreshes	از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
high cycle fatigue	خستگی ناشی از لرزشهای بافرکانس زیاد
refresh	از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshed	از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to refresh oneself	تغییر ذائقه دادن رفع خستگی کردن
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively	بطور نافذ بطور زننده
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
martially	بطور جنگی بطور نظامی
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
imperviable	نم ناپذیر
waterproofs	نم ناپذیر
watertight	اب ناپذیر
unchallenged	بحث ناپذیر
waterproofed	نم ناپذیر
waterproof	نم ناپذیر
inappeasable	ناپذیر
uninflammable	اشتعال ناپذیر
unconquerable	تسخیر ناپذیر
immiscible	امیزش ناپذیر
immiscible	امتزاج ناپذیر
deathless	فنا ناپذیر
unobjectionable	اعتراض ناپذیر
undecidable	تصمیم ناپذیر
uncomputable	محاسبه ناپذیر
insoluble	انحلال ناپذیر
inalienable	بیع ناپذیر
unappealabe	پژوهش ناپذیر
unappeasable	استمالت ناپذیر
unchangeable	تغییر ناپذیر
unsearchable	کاوش ناپذیر
irreconcilable	اشتی ناپذیر
irreconcilable	وفق ناپذیر
incomparable	مقایسه ناپذیر
uncompromisingly	مصالحه ناپذیر
uncompromising	مصالحه ناپذیر
indeterminable	تعیین ناپذیر
unceasing	پایان ناپذیر
unceasing	ایست ناپذیر
ego alien	خود ناپذیر
incurable	درمان ناپذیر
disconsolate	تسلی ناپذیر
unavoidable	اجتناب ناپذیر
unavoidable	چاره ناپذیر
untouchability	لمس ناپذیر
inseparable	تفکیک ناپذیر
water proof	رطوبت ناپذیر
unalterable	تغییر ناپذیر
waterproof wire	سیم نم ناپذیر
voracious	سیری ناپذیر
sure-fire	شکست ناپذیر
invariable	تغییر ناپذیر
immutable	تغییر ناپذیر
unexceptionable	استثناء ناپذیر
irrevocably	بطورفسخ ناپذیر
incurable	بهبودی ناپذیر
irrecoverable	جبران ناپذیر