English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English Persian
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
Other Matches
intent on doing anything سخت مشغول کاری
to engage in something [in doing] something خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
dabbling سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabble سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbled سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbles سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
busied مشغول
busiest مشغول
occupied مشغول
busier مشغول
busy with مشغول
busying مشغول
busy مشغول
busy at مشغول
busies مشغول
at مشغول
at it سخت مشغول
busiest مشغول کردن
overbusy زیاد مشغول
indebted مشغول الذمه
go about مشغول شدن به
busies مشغول کردن
to d. one self مشغول شدن
twiddle one's thumbs <idiom> مشغول نبودن
occupies مشغول داشتن
at work مشغول کار
occupy مشغول داشتن
occupying مشغول داشتن
to employ oneself مشغول شدن
workings مشغول کار
working مشغول کار
go about <idiom> مشغول بودن با
busied مشغول کردن
on the go <idiom> مشغول دویدن
busier مشغول کردن
busy مشغول کردن
engross احتکارکردن مشغول
busying مشغول کردن
he applied him self to study مشغول تحصیل شد
he is at work مشغول کاراست
in a مشغول کار
get to work مشغول کارشوید
in a مشغول نبرد
engage مشغول کردن
engages مشغول کردن
under an obligation مشغول الذمه
activity فعال یا مشغول بودن
scoolable مشغول تحصیل اجباری
activities فعال یا مشغول بودن
go at جدا مشغول شدن به
indebted مشغول الذمه مقروض
(in) up to the chin <idiom> خیلی مشغول با کسی
to busy oneself خودرا مشغول کردن
amused سرگرم شده و مشغول
up to the eyes in work سخت مشغول کار
opposite numbers افسران مشغول به کار
employs مشغول کردن بکار گرفتن
occupying مشغول کردن به کار گرفتن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
occupy مشغول کردن به کار گرفتن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
occupies مشغول کردن به کار گرفتن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
amuses مشغول کردن تفریح دادن
stick to your work بکار خود مشغول باشید
amuse مشغول کردن تفریح دادن
in the schools مشغول دادن امتحانات دانشگاه
in treaty مشغول مذاکره و عقد پیمان
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
chandler کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
backgrounds چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
background چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
articled کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively بطور نافذ بطور زننده
improperly بطور غلط بطور نامناسب
martially بطور جنگی بطور نظامی
switched network backup انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
hardscrabble دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول
active مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
drilling pattern نمونه مته کاری الگوی مته کاری
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
to a. oneself مشغول شدن اماده شدن
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
activity چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
activities چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
mosaics موزاییک کاری معرق معرق کاری
plumbery سرب کاری کارخانه سرب کاری
lazy در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
laziest در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazier در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
Quchan قوچان [شمال خراسان که از اوایل قرن یازدهم هجری قمری به بافت فرش مشغول بوده و بافندگان آن کردهای مهاجر کردستان می باشند.بیشتر فرش ها تماما پشم بوده و گره ترکی دارند.]
supervisory 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
currie کاری
active کاری
curry کاری
curries کاری
inaction بی کاری
plasterwork گچ کاری
effective کاری
slobbery تف کاری
feckful کاری
malfunction کژ کاری
malfunctioned کژ کاری
malfunctions کژ کاری
plastering گچ کاری
curry powder کاری
hypofunction کم کاری
curry powders کاری
electroplating اب کاری
impotence کاری
under employment کم کاری
flower piece گل کاری
impotency کاری
parget گچ کاری
intent on doing anything کاری
tokenism نمونه کاری
by way of reciprocation در تلافی [کاری]
brocade زری کاری
forming فرم کاری
in return در تلافی [کاری]
punch-up کتک کاری
punch-ups کتک کاری
off season در دوران کم کاری
lead work سرب کاری
lay off فصل کم کاری
joinery نازک کاری
tour de force شیرین کاری
fretwork منبت کاری
brickwork سفت کاری
to be up to the task [to be equal to something] <idiom> از پس کاری برآمدن
it is a soft snap کاری ندارد
amalgamating ملغمه کاری
smelting ذوب کاری
lighterage دوبه کاری
forging چکش کاری
amalgamate ملغمه کاری
amalgamates ملغمه کاری
amalgamated ملغمه کاری
by way of reciprocation درعوض [کاری]
in return به جای [کاری]
latticing شبکه کاری
welding جوش کاری
prepared آمادهانجام کاری
To follow up (trace) something. پی کاری را گرفتن
lattice work شبکه کاری
by way of reciprocation به جای [کاری]
knurled tool ابزار اج کاری
lubrication روغن کاری
You dont seem to be with it . You dont know the half of it . تو کجای کاری
touch off <idiom> شروع کاری
in return درعوض [کاری]
come to <idiom> شروع کاری
tessellation موزاییک کاری
metalwork فلز کاری
burnishing صیقل کاری
pique منبت کاری
metallurgy فلز کاری
misprision خلاف کاری
molding operation فرم کاری
molding operation قالب کاری
latticework شبکه کاری
illuminations تذهیب کاری
illumination تذهیب کاری
mosaic work موزائیک کاری
extrude چکش کاری
extruded چکش کاری
priming بتونه کاری
plating روکش کاری
hammering چکش کاری
surgical operation دست کاری
extruding چکش کاری
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com