Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
faultily
بطور معیوب یا مقصر
Other Matches
nocent
مقصر
delinquent
مقصر
non feasor
مقصر
blamable
مقصر
shortcomer
مقصر
in fault
مقصر
shorrcomer
مقصر
delinquents
مقصر
faultful
مقصر
culpable
مقصر
guilty
مقصر
deliquent
مقصر
blameful
مقصر
at fault
<idiom>
مقصر
culprit
مقصر
hangdog
مقصر
faulty
مقصر
culprits
مقصر
tort feasor
مقصر
sinners
مقصر
sinner
مقصر
blameworthy
مقصر
blame
مقصر دانستن
blamed
مقصر دانستن
blames
مقصر دانستن
to get the blame
مقصر شدن
blaming
مقصر دانستن
defaulter
سرباز مقصر
faulted
مقصر دانستن
fault
مقصر دانستن
faults
مقصر دانستن
faulty
مقصر نکوهیده
defaulters
سرباز مقصر
flawy
معیوب
defective
معیوب
corrupting
معیوب
corrupts
معیوب
faulty
معیوب
incomplete
معیوب
false
معیوب
corrupt
معیوب
manque
معیوب
out of condition
معیوب
corrupted
معیوب
imperfective
معیوب
damaged
معیوب
game
معیوب
foul
معیوب
diseased
معیوب
impure
معیوب
spoilt
معیوب
stigmatist
معیوب
stigmatic
معیوب
foulest
معیوب
fouler
معیوب
improper
معیوب
fouled
معیوب
fouls
معیوب
convicts
مقصر دانسته شدن
convicted
شخص مقصر و محکوم
convict
شخص مقصر و محکوم
convicting
مقصر دانسته شدن
to blame one another
همدیگر را مقصر کردن
incriminates
مقصر قلمداد کردن
incriminate
مقصر قلمداد کردن
to be to blame for something
مقصر درکاری بودن
convicts
شخص مقصر و محکوم
self incrimination
مقصر شماری خود
incriminated
مقصر قلمداد کردن
convict
مقصر دانسته شدن
incriminating
مقصر قلمداد کردن
convicted
مقصر دانسته شدن
convicting
شخص مقصر و محکوم
defects
معیوب ساختن
defecting
معیوب ساختن
vitiated
معیوب ساختن
vitiate
معیوب ساختن
defected
معیوب ساختن
defect
معیوب ساختن
flawed
معیوب ناقص
impair
معیوب کردن
corrupts
معیوب کردن
corrupting
معیوب کردن
maiming
معیوب شدن
corrupted
معیوب کردن
aircraft defective
هواپیمای معیوب
maims
معیوب شدن
corrupt
معیوب کردن
impairing
معیوب کردن
impairs
معیوب کردن
maim
معیوب شدن
vitiates
معیوب ساختن
vicious circle
دور معیوب
mutilation
معیوب سازی
vitiating
معیوب ساختن
maimed
معیوب شدن
impaired
معیوب کردن
faulty connrction
اتصال معیوب
inculpate
تهمت زدن به مقصر دانستن
perpetrate
مرتکب کردن مقصر بودن
They held me culpable for the accident.
آنها من را مقصر آن پیشامد دانستند.
attaint
مقصر دانستن محروم کردن
perpetrated
مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrates
مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrating
مرتکب کردن مقصر بودن
dud
بی مصرف گلوله معیوب
maimed
کسیرا معیوب کردن
defective
دارای کمبود معیوب
maim
کسیرا معیوب کردن
incorrect
تصحیح نشده معیوب
maiming
کسیرا معیوب کردن
maims
کسیرا معیوب کردن
vitiation
معیوب سازی ابطال
damage
غرامت معیوب کردن
faulty wiring
سیم کشی معیوب
impairing
زیان رساندن معیوب کردن
marred
زیان رساندن معیوب کردن
marring
زیان رساندن معیوب کردن
impaired
زیان رساندن معیوب کردن
hung striker
ضارب چاشنی معیوب نارنجک
impair
زیان رساندن معیوب کردن
mar
زیان رساندن معیوب کردن
impairs
زیان رساندن معیوب کردن
mutilate
تحریف شدن معیوب کردن
mutilates
تحریف شدن معیوب کردن
mutilating
تحریف شدن معیوب کردن
She is more culpable than the others.
او
[زن]
بیشتر از دیگران گناه کار
[مقصر]
است.
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
to be on a guilt trip
<idiom>
احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند
[اصطلاح روزمره]
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
self condemned
محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
incisively
بطور نافذ بطور زننده
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
martially
بطور جنگی بطور نظامی
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
dystrohpy
تغذیه معیوب یاناقص نقص تغذیه
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
corrupt
معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
corrupted
معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
corrupting
معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
corrupts
معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
loosely
بطور شل یا ول
lastingly
بطور پا بر جا
streakily
بطور خط خط
transtively
بطور
meanly
بطور بد
confusedly
بطور در هم و بر هم
flabbily
بطور شل و ول
atilt
بطور کج
wetly
بطور تر
cloudily
بطور تیره
desultorily
بطور بی ترتیب
destructively
بطور مهلک
comkplimentarily
بطور تعارفی
centrically
بطور مرکزی
cephalad
بطور راسی
destructively
بطور مخرب
preciously
بطور گرانبها
determinately
بطور معین
detestably
بطور منفور
cannily
بطور عاقلانه
cardinally
بطور مهم
catercorner
بطور مورب
catercornered
بطور مورب
choicely
بطور پسندیده
disconnectedly
بطور منفصل
discernibly
بطور معلوم
disagreeably
بطور نامطبوع
circularly
بطور مدور
dingily
بطور تیره
digressively
بطور منحرف
pregnantly
بطور پر معنی
preliminarily
بطور مقدمه
deplorably
بطور اسفناک
contrary to nature
بطور معجزه
problematically
بطور مشکوک
prolifically
بطور بارخیز
suddenly
بطور ناگهانی
contagiously
بطور مسری
consumedly
بطور زیاد
connectedly
بطور متصل
compositely
بطور مرکب
comprehensibly
بطور مفهوم
comprehensively
بطور جامع
primely
بطور اعلی
cozily
بطور راحت
prevalently
بطور شایع
declaredly
بطور اعلام
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com