English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English Persian
have a bone to pick بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
Other Matches
herbescent اماده برای پیداکردن طبیعت گیاه
he is ready at excuses برای بهانه انگیزی
eudemonology مبحث اخلاقیات برای پیداکردن سعادت بشر
barrier light نورافکن ساحل دریا برای پیداکردن مسیر کشتی
essoin بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
browsing نگاه کردن به فایلها یالیستهای کامپیوتر برای پیداکردن یک چیز جالب
homing device رادارهای ردیاب امواج رادیویی و رادار برای پیداکردن ایستگاه فرستنده انها
to sue somebody for libel [slander] از کسی برای افترا [تهمت] شکایت کردن [حقوق]
discovers پیداکردن
acquiring پیداکردن
to find out پیداکردن
acquires پیداکردن
loave پیداکردن
to pluck up heart دل پیداکردن
discover پیداکردن
discovered پیداکردن
to work out پیداکردن
discovering پیداکردن
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
short circuit اتصال پیداکردن
to get into debt وام پیداکردن
slants شیب پیداکردن
outreach دسترسی پیداکردن
slant شیب پیداکردن
short اتصالی پیداکردن
to get into debt بدهی پیداکردن
to come in to notice اهمیت پیداکردن
to come to an agreement موافقت پیداکردن
slanted شیب پیداکردن
put through ارتباط پیداکردن
to form a habit عادتی پیداکردن
shortest اتصالی پیداکردن
shorter اتصالی پیداکردن
syncopate حالت غش یاسنکوپ پیداکردن
misbelieve اعتقاد خطا پیداکردن
to butt out پیش امدگی پیداکردن
crick انقباض عضله پیداکردن
falter تزلزل یا لغزش پیداکردن
falters تزلزل یا لغزش پیداکردن
up hill به بالا شیب پیداکردن
falters لکنت زبان پیداکردن
to come to terms سازش یا موافقت پیداکردن
falter لکنت زبان پیداکردن
faltered تزلزل یا لغزش پیداکردن
faltered لکنت زبان پیداکردن
interdigitate بهم اتصال پیداکردن
shining پیداکردن شکار در شب بانورافکن
to study out با بر رسی یا مطالعه پیداکردن
autotomize انفصال خودبخود پیداکردن
preconceive قبلا عقیده پیداکردن
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
night brawler شب دعوا کن
strife دعوا
dustup دعوا
diverge ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
diverged ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
diverges ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
photosensitize نسبت بنور حساسیت پیداکردن
to get the run of a metre وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
To be itching fo r a fight . To be on the war path. سر دعوا داشتن
squealed دعوا نزاع
quiteclaim ترک دعوا
actions اقامهء دعوا
bust-up دعوا-مشاجره
callet دعوا و غوغا
imparlance تعویق دعوا
dust-ups جنگ و دعوا
champerty شرکت در دعوا
action اقامهء دعوا
he has nostomach for the fight سر دعوا ندارد
wrangler دعوا کننده
disclamation ترک دعوا
contested رقابت دعوا
quarreling دعوا ستیزه
quarreled دعوا ستیزه
quarrel دعوا ستیزه
contests رقابت دعوا
contesting رقابت دعوا
squeals دعوا نزاع
squeal دعوا نزاع
dust-up جنگ و دعوا
quarrelled دعوا ستیزه
quarrelling دعوا ستیزه
quarrels دعوا ستیزه
cat-and-dog <adj.> پر جنگ و دعوا
contest رقابت دعوا
discord دعوا نزاع
peg بهانه
alibi بهانه
pegs بهانه
fictions بهانه
comeback بهانه
allegations بهانه
allegation بهانه
alibis بهانه
excusing بهانه
plea بهانه
put off بهانه
pleas بهانه
excused بهانه
excuse بهانه
excuses بهانه
fiction بهانه
comebacks بهانه
subterfuges بهانه
subterfuge بهانه
pretext بهانه
pretexts بهانه
cover shame بهانه
guize بهانه
essoin بهانه
escaping فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
escape فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
escaped فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
escapes فرار ازخدمت یا دشمن نجات پیداکردن
rivaling طرف مقابل دعوا
rivaled طرف مقابل دعوا
rival طرف مقابل دعوا
to quarrel with somebody <idiom> با کسی دعوا کردن
nonjoinder عدم ورود در دعوا
rivalling طرف مقابل دعوا
rivalled طرف مقابل دعوا
rivals طرف مقابل دعوا
brabble مشاجره کردن دعوا
to instigate an argument تحریک به دعوا کردن
to instigate an argument دعوا راه انداختن
debatable ground زمین یامرزمورد دعوا
kick up a row دعوا راه انداختن
mask لفافه بهانه
alibi بهانه اوردن
persnickety بهانه گیر
alibis بهانه اوردن
under the mask of به بهانه در لفافه
factitious بهانه کننده
feigner بهانه انگیز
under the plea of بعنوان به بهانه
under the pretence of illness به بهانه نا حوشی
pretense بهانه ادعا
pernickety بهانه گیر
pretenses بهانه ادعا
masks لفافه بهانه
to gain time به بهانه گذراندن
pretences بهانه ادعا
pretexts بهانه اوردن
To find fault. بهانه گرفتن
pretence بهانه ادعا
evasions بهانه حیله
fetch بهانه طفره
To look for a pretext ( an excuse ). پی بهانه گشتن
to pretend an excuse بهانه کردن
pretext بهانه اوردن
To make excuses . To quibble. بهانه کردن
To trump uo an excuse. بهانه براشیدن
to offer an excuse بهانه انگیختن
under the d. of به بهانه درلفافه
fetches بهانه طفره
evasion بهانه حیله
finicky بهانه گیر
fetched بهانه طفره
nitpicking بهانه گیری
to p upon any one's blunder لغزش کسیراباشتیاق پیداکردن وبدان حمله نمودن
disclaiming ترک دعوا کردن نسبت به
disclaims ترک دعوا کردن نسبت به
disclaimed ترک دعوا کردن نسبت به
disclaim ترک دعوا کردن نسبت به
jar دعوا و نزاع طنین انداختن
jars دعوا و نزاع طنین انداختن
cut both ways <idiom> به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
jarred دعوا و نزاع طنین انداختن
To settle upon a price during a dispute. <proverb> میان دعوا نرخ طى کردن .
excuseless بهانه برمدار نبخشیدنی
feigningly از روی بهانه یا تزویر
dissemble وانمودکردن بهانه کردن
dissembles وانمودکردن بهانه کردن
feignedly ازروی بهانه باتزویر
dissembled وانمودکردن بهانه کردن
dissembling وانمودکردن بهانه کردن
to a ignorance نادانی بهانه کردن
purporst بهانه مفهوم شدن
inexcusable بدون بهانه نبخشیدنی
plaints شکایت
gripe شکایت
plaint شکایت
protest شکایت
grievance شکایت
moaned شکایت
groaning شکایت
groaned شکایت
moan شکایت
groan شکایت
protests شکایت
complaint شکایت
protesting شکایت
groans شکایت
moaning شکایت
moans شکایت
i heard him شکایت
protested شکایت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com