Dictiornary-Farsi | بهانه برمدار نبخشیدنی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 80 (1 milliseconds)

English	Persian
excuseless	بهانه برمدار نبخشیدنی


Other Matches

inexcusable	بدون بهانه نبخشیدنی
irremissible	نبخشیدنی
pretext	بهانه
pegs	بهانه
guize	بهانه
peg	بهانه
comebacks	بهانه
comeback	بهانه
alibis	بهانه
essoin	بهانه
pretexts	بهانه
subterfuge	بهانه
subterfuges	بهانه
cover shame	بهانه
put off	بهانه
alibi	بهانه
pleas	بهانه
plea	بهانه
excused	بهانه
excuse	بهانه
allegations	بهانه
allegation	بهانه
fiction	بهانه
excuses	بهانه
excusing	بهانه
fictions	بهانه
to gain time	به بهانه گذراندن
To look for a pretext ( an excuse ).	پی بهانه گشتن
pretense	بهانه ادعا
persnickety	بهانه گیر
To make excuses . To quibble.	بهانه کردن
to offer an excuse	بهانه انگیختن
To find fault.	بهانه گرفتن
to pretend an excuse	بهانه کردن
under the pretence of illness	به بهانه نا حوشی
finicky	بهانه گیر
under the mask of	به بهانه در لفافه
under the plea of	بعنوان به بهانه
To trump uo an excuse.	بهانه براشیدن
nitpicking	بهانه گیری
under the d. of	به بهانه درلفافه
fetch	بهانه طفره
evasion	بهانه حیله
evasions	بهانه حیله
pretexts	بهانه اوردن
factitious	بهانه کننده
pernickety	بهانه گیر
alibis	بهانه اوردن
masks	لفافه بهانه
mask	لفافه بهانه
pretences	بهانه ادعا
pretext	بهانه اوردن
fetched	بهانه طفره
fetches	بهانه طفره
pretenses	بهانه ادعا
alibi	بهانه اوردن
pretence	بهانه ادعا
feigner	بهانه انگیز
dissemble	وانمودکردن بهانه کردن
dissembles	وانمودکردن بهانه کردن
dissembled	وانمودکردن بهانه کردن
purporst	بهانه مفهوم شدن
dissembling	وانمودکردن بهانه کردن
he is ready at excuses	برای بهانه انگیزی
feigningly	از روی بهانه یا تزویر
feignedly	ازروی بهانه باتزویر
to a ignorance	نادانی بهانه کردن
A fusspot.	آدم بهانه گیر (ایرادی )
to pretend an excuse	عذر برانگیختن بهانه انگیختن
under the guize of	بعنوان به بهانه درهیئت درزی
an implausible excuse	بهانه یا عذر غیر موجه
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb>	ییله جو را بهانه بسیار است .
have a bone to pick	بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
There is no fault to find with my work.	بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
picked quarrel	نزاعی که با بهانه یا عمداراه انداخته باشند
to have a bone to pick	بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
essoin	بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support.	سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
to pretend illness	نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن