English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
call to order به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
Other Matches
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
establishing برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establish برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
proposition پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositions پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioned پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioning پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
talk صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
induct برقرار کردن
set up برقرار کردن
inducts برقرار کردن
inducting برقرار کردن
inducted برقرار کردن
appoint برقرار کردن منصوب کردن
appoints برقرار کردن منصوب کردن
institutes برقرار کردن تاسیس کردن
instituted برقرار کردن تاسیس کردن
instituting برقرار کردن تاسیس کردن
institute برقرار کردن تاسیس کردن
reinstated دوباره برقرار کردن
reinstating دوباره برقرار کردن
reinstate دوباره برقرار کردن
reintegrate مجددا برقرار کردن
reinstall دوباره برقرار کردن
communicate ارتباط برقرار کردن
reinstates دوباره برقرار کردن
safety برقرار کردن تامین
to make a connection رابطه ای برقرار کردن
to induct into a seat در جایی برقرار کردن
bids امر کردن دعوت کردن
bid امر کردن دعوت کردن
ask دعوت کردن
asks دعوت کردن
convocate دعوت کردن
asked دعوت کردن
invites دعوت کردن
to invite [to] دعوت کردن [به]
asking دعوت کردن
to call in دعوت کردن
invited دعوت کردن
invite دعوت کردن
To bring about a reconciliation. آشتی دادن ( برقرار کردن )
To establish( make) contact. تماس دایر ( برقرار ) کردن
instate برقرار کردن منصوب نمودن
to proffer an invitation رسما دعوت کردن
establishment محل کار برقرار کردن قرارگاه
touch تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
establishments محل کار برقرار کردن قرارگاه
touches تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
telecommuting ارتباط برقرار کردن راه دور
to throw down the glove بجنگ تن بتن دعوت کردن
to fling down the gauntlet بجنگ تن بتن دعوت کردن
To cancel ( an invitation , a passport, a cheque). باطل کردن (دعوت ،گذرنامه ،چک )
invite to tender دعوت به مناقصه یا مزایده کردن
stabilization برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
to bechon to a person to come اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to take a rain check [ raincheck] on an offer [American E] رد کردن درخواستی و قول دعوت بعدی
have over <idiom> شخصی را به خانه خود دعوت کردن
treat someone <idiom> پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
convoke برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
connectivity توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
quamdiu bene se gesserit تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
kelter or kilter انتظام
disciplining انتظام
regularization انتظام
disciplines انتظام
discipline انتظام
regvlarity انتظام
kelter انتظام اماده
cosmologies فلسفه انتظام گیتی
cosmosarel chaos انتظام و هرج و مرج
cosmology فلسفه انتظام گیتی
cosmologic وابسته به فلسفه انتظام گیتی
cosmological وابسته به فلسفه انتظام گیتی
chamber music موسیقی مجلسی
china rose خطمی مجلسی
dyarchy سیستم دو مجلسی
parliamentary language زبان مجلسی
parliamentary seat جای مجلسی
armchair psychology روانشناسی مجلسی
parliamentary مجلسی پارلمانی
parliamentary seat صندلی مجلسی
chamber orchestra ارکستر مجلسی
chamber orchestras ارکستر مجلسی
monthly rose خطمی مجلسی
to resign one's seat از جای مجلسی خود کناره گرفتن
despatches عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
dispatch عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
unicameral دارای یک مجلس مقننه سیستم پارلمانی یک مجلسی
dispatched عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
despatching عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
dispatches عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
despatched عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
undisciplined تربیت نشده تادیب نشده بی انتظام
confirmed برقرار
indefeasible برقرار
on برقرار
established برقرار
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
to set in برقرار شدن
enactor برقرار کننده
to install oneself in a place در جایی برقرار شدن
maintains نگهداشتن برقرار داشتن
maintained نگهداشتن برقرار داشتن
maintain نگهداشتن برقرار داشتن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
bidding دعوت
summonsing دعوت
calling دعوت
summon دعوت
summons دعوت
summoned دعوت
invitation دعوت
invitations دعوت
summonses دعوت
summonsed دعوت
invitation to treat دعوت به مذاکره
invitatory متضمن دعوت
invitation to tender دعوت به مناقصه
conference call دعوت به سخنرانی
challenges دعوت بجنگ
letter of invitation رقعه دعوت
convocator دعوت کننده
invitation to tender دعوت به مزایده
challenged دعوت بجنگ
challenge دعوت بجنگ
invitation to treat دعوت به معامله
uninvited دعوت نشده
boarding call دعوت به بازدید
letter of invitation دعوت نامه
callers دعوت کننده
unbidden دعوت نشده
caller دعوت کننده
invitee شخص دعوت شده
I am invited tonight of all nights . دعوت شدم آن هم امشب
tender notice اگهی دعوت به مناقصه
defiance دعوت به جنگ بی اعتنایی
combined communication board هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
We finally succeed in making a radio contact. عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
gauntlet دستکش اهنی دعوت بمبارزه
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
to barge in بدون دعوت وارد شدن
gauntlets دستکش اهنی دعوت بمبارزه
rain check نوید یا قول دعوت بعدی
circuits مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
female سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
initialled موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuit مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
initial موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
I accept your invitation most gratefully . I accept your invitation and regard it as a favour . دعوت شما را با منت قبول می کنم
call a metting تعیین وقت و دعوت برای جلسه
gantelope باند برای دست دعوت به مبارزه
gantlope باند برای دست دعوت به مارزه
I'd like to ask her out. من دوست داشتم او [زن] را به بیرون دعوت کنم.
crash the gate <idiom> بی دعوت رفتن ،پابرهنه وسط پریدن
to disinvite somebody from an event دعوت [نامه] کسی به جشنی را پس گرفتن
to withdraw the invitation to an event دعوت [نامه] کسی به جشنی را پس گرفتن
reveals نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
revealed نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
reveal نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pact قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
pacts قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
plugs اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plugging اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plug اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
gatecrashers کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
pax britannica اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
please reply لطفا پاسخ بدهید [به دعوت نوشته شده ای]
repondez s'il vous plait [RSVP] لطفا پاسخ بدهید [به دعوت نوشته شده ای]
gatecrasher کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
raise a fuss <idiom> قول برای تکرار دعوت درتاریخی دیگر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com