Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (34 milliseconds)
English
Persian
legalised
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalises
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalising
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalize
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalized
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizes
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizing
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
Other Matches
ackuowledge
تصدیق کردن شناختن
validating
قانونی شناختن
validate
قانونی شناختن
validates
قانونی شناختن
validated
قانونی شناختن
solemn form
در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
to lay down a rule
قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
official oath
سوگند قانونی یا رسمی
identification
شناختن شناسایی کردن
agnize
برسمیت شناختن اقرار کردن
justify
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
warrant
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warranted
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warranting
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warrants
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
pursues
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
standarize
با نمونه یا عیار قانونی مطابقت کردن استاندارد کردن
to press charges against someone
ازکسی قانونی شکایت کردن
[کسی را متهم کردن]
admitting
بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
admits
بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
to register
[with a body]
اسم نویسی کردن
[خود را معرفی کردن]
[در اداره ای]
[اصطلاح رسمی]
certify
تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
certifying
تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
certifies
تصدیق و گواهی کردن تصدیق و گواهی دادن
natarize
محضر داری کردن گواهی رسمی کردن
recognizes
اعتراف کردن تصدیق کردن
recognize
اعتراف کردن تصدیق کردن
recognising
اعتراف کردن تصدیق کردن
recognises
اعتراف کردن تصدیق کردن
acknowledges
اعتراف کردن تصدیق کردن
acknowledging
اعتراف کردن تصدیق کردن
admitting
موافقت کردن تصدیق کردن
homologate
تصدیق کردن تصویب کردن
confirm
تصدیق کردن تثبیت کردن
confirms
تصدیق کردن تثبیت کردن
recognizing
اعتراف کردن تصدیق کردن
aver
اثبات کردن تصدیق کردن
admits
موافقت کردن تصدیق کردن
avers
اثبات کردن تصدیق کردن
averred
اثبات کردن تصدیق کردن
averring
اثبات کردن تصدیق کردن
approves
تصدیق کردن تایید کردن
approving
تصدیق کردن تایید کردن
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن
establishing
تصدیق کردن تصفیه کردن
establishes
تصدیق کردن تصفیه کردن
approve
تصدیق کردن تایید کردن
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن
establish
تصدیق کردن تصفیه کردن
justify
تبرئه کردن تصدیق کردن
recognises
شناختن برسمیت شناختن بازشناختن
recognizes
شناختن برسمیت شناختن بازشناختن
recognizing
شناختن برسمیت شناختن بازشناختن
recognising
شناختن برسمیت شناختن بازشناختن
recognize
شناختن برسمیت شناختن بازشناختن
testifies
تصدیق کردن
recognizing
تصدیق کردن
acknowledge
تصدیق کردن
concede
تصدیق کردن
rubber-stamps
تصدیق کردن
realizing
تصدیق کردن
ratified
تصدیق کردن
ratifies
تصدیق کردن
ratify
تصدیق کردن
ratifying
تصدیق کردن
admit
تصدیق کردن
rubber stamp
تصدیق کردن
rubber stamps
تصدیق کردن
rubber-stamp
تصدیق کردن
rubber-stamped
تصدیق کردن
rubber-stamping
تصدیق کردن
concedes
تصدیق کردن
conceded
تصدیق کردن
conceding
تصدیق کردن
recognizes
تصدیق کردن
realising
تصدیق کردن
set one's seal to
تصدیق کردن
realize
تصدیق کردن
realized
تصدیق کردن
realizes
تصدیق کردن
indorsation
تصدیق کردن
authenticate
تصدیق کردن
recognize
تصدیق کردن
recognising
تصدیق کردن
recognises
تصدیق کردن
testify
تصدیق کردن
authenticating
تصدیق کردن
authenticates
تصدیق کردن
authenticated
تصدیق کردن
certify
تصدیق کردن
affirm
تصدیق کردن
certifying
تصدیق کردن
certifies
تصدیق کردن
grant
تصدیق کردن
grant
تصدیق کردن
endorsing
تصدیق کردن
testified
تصدیق کردن
realised
تصدیق کردن
testifying
تصدیق کردن
realises
تصدیق کردن
grants
تصدیق کردن
endorsed
تصدیق کردن
endorses
تصدیق کردن
endorse
تصدیق کردن
allow
تصدیق کردن
granted
تصدیق کردن
executed
قانونی کردن اعدام کردن
executed
اداره کردن قانونی کردن
executes
اداره کردن قانونی کردن
legitimatize
قانونی کردن مشروع کردن
executing
اداره کردن قانونی کردن
executing
قانونی کردن اعدام کردن
legtimize
مشروع کردن قانونی کردن
executes
قانونی کردن اعدام کردن
execute
قانونی کردن اعدام کردن
execute
اداره کردن قانونی کردن
prejudged
تصدیق بلاتصور کردن
to give credit to
باورکردن تصدیق کردن
attesting
تصدیق امضاء کردن
attested
تصدیق امضاء کردن
prejudges
تصدیق بلاتصور کردن
bear record to
تصدیق یا اثبات کردن
avouch
تصدیق یا اقرار کردن
attests
تصدیق امضاء کردن
attest
تصدیق امضاء کردن
set one's seal to
مهر یا تصدیق کردن
prejudge
تصدیق بلاتصور کردن
prejudging
تصدیق بلاتصور کردن
subscribed
تصدیق کردن صحه گذاردن
support
تکیه گاه تصدیق کردن
sanctifies
تصدیق کردن تخصیص دادن
subscribes
تصدیق کردن صحه گذاردن
assents
رضایت دادن تصدیق کردن
testified
شهادت دادن تصدیق کردن
justifying
تصدیق کردن ذیحق دانستن
assenting
رضایت دادن تصدیق کردن
subscribing
تصدیق کردن صحه گذاردن
testify
شهادت دادن تصدیق کردن
assent
رضایت دادن تصدیق کردن
justify
تصدیق کردن ذیحق دانستن
subscribe
تصدیق کردن صحه گذاردن
sanctifying
تصدیق کردن تخصیص دادن
assented
رضایت دادن تصدیق کردن
justifies
تصدیق کردن ذیحق دانستن
attests
سوگند دادن تصدیق کردن
sanctify
تصدیق کردن تخصیص دادن
attestation
امضاکسی را گواهی کردن تصدیق
testifies
شهادت دادن تصدیق کردن
attesting
سوگند دادن تصدیق کردن
attest
سوگند دادن تصدیق کردن
attested
سوگند دادن تصدیق کردن
testifying
شهادت دادن تصدیق کردن
backstreet
فعالیتهای غیر رسمی و مخفی و اغلب غیر قانونی
legitimised
قانونی کردن
legalization
قانونی کردن
legalizing
قانونی کردن
legitimized
قانونی کردن
legitimizes
قانونی کردن
legitimizing
قانونی کردن
legalised
قانونی کردن
legitimization
قانونی کردن
legalises
قانونی کردن
legalising
قانونی کردن
legalize
قانونی کردن
legitimize
قانونی کردن
legalizes
قانونی کردن
legitimising
قانونی کردن
legitimises
قانونی کردن
legalized
قانونی کردن
affirmed
بطور قطع گفتن تصدیق کردن
acknowledge
شماره اعلام وصول تصدیق کردن
affirms
بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirming
بطور قطع گفتن تصدیق کردن
acknowledges
شماره اعلام وصول تصدیق کردن
acknowledging
شماره اعلام وصول تصدیق کردن
avouch
مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
indicts
تعقیب قانونی کردن
sues
تعقیب قانونی کردن
disable
فاقدصلاحیت قانونی کردن
disabling
فاقدصلاحیت قانونی کردن
disables
فاقدصلاحیت قانونی کردن
sue
تعقیب قانونی کردن
sued
تعقیب قانونی کردن
indicting
تعقیب قانونی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com