English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 151 (8 milliseconds)
English Persian
terminative بپایان رساننده قطعی
Other Matches
terminator بپایان رساننده
maturative رساننده
supplier رساننده کارپرداز
suppliers رساننده کارپرداز
derogatory to زیان رساننده
impilcative اشاره کننده رساننده
supercharged موتور دارای دستگاه رساننده هواوسوخت بیشتر
shield حفافت سیگنال یا وسیله از واسط خارجی و ولتاژ آسیب رساننده
shields حفافت سیگنال یا وسیله از واسط خارجی و ولتاژ آسیب رساننده
knock-ups بپایان رساندن
knock-up بپایان رساندن
knock up بپایان رساندن
conclude بپایان رساندن
terminated بپایان رساندن
terminates بپایان رساندن
concludes بپایان رساندن
finalised بپایان رساندن
play out بپایان رساندن
dont بپایان رسانیدن
peter بپایان رسیدن
finalization بپایان رسانی
finishes بپایان رسانیدن
finish بپایان رسانیدن
finalizing بپایان رساندن
finalizes بپایان رساندن
finalized بپایان رساندن
finalize بپایان رساندن
finalising بپایان رساندن
terminate بپایان رساندن
to come to an end بپایان رسیدن
consummated بپایان رساندن
to top off بپایان رساندن
to run out بپایان رسیدن
to push through بپایان رساندن
to get done with بپایان رساندن
to follow out بپایان رسانیدن
consummate بپایان رساندن
consummates بپایان رساندن
to put a period to بپایان رساندن
consummating بپایان رساندن
finalises بپایان رساندن
to bring to a termination بپایان رساندن
to carry through بپایان رساندن
to d. to and end بپایان رساندن
to go to with بپایان رساندن
end طرف بپایان رساندن
to run out به ته کشیدن [بپایان رسیدن]
ends طرف بپایان رساندن
ended طرف بپایان رساندن
dost بپایان رسانیدن تمام کردن
he outwatched the night شب بپایان رسیدو او همچنان بیداربود
expire سپری شدن بپایان رسیدن
to wind up خاتمه دادن بپایان رساندن
surcease پایان یافتن بپایان رساندن
expiring سپری شدن بپایان رسیدن
expires سپری شدن بپایان رسیدن
to knit up بوسیله بافتن تعمیرکردن بپایان رساندن
the sands are running out مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
peremptory قطعی
proofs قطعی
positive قطعی
proof قطعی
judicatory قطعی
last a قطعی
definite <adj.> قطعی
decretory قطعی
decretive قطعی
cretain قطعی
definite قطعی
final قطعی
uncompromising قطعی
uncompromisingly قطعی
fixed قطعی
irrevocable قطعی
decisive قطعی
conclusive قطعی
last قطعی
definitely قطعی
sure قطعی
lasts قطعی
lasted قطعی
unconditional قطعی
definitive قطعی
surer قطعی
decided قطعی
surest قطعی
assertive قطعی
finals قطعی
deterministic قطعی
magistral قاطع قطعی
reserve price بهای قطعی
affirmation افهار قطعی
once and a way بطور قطعی
uncoditioned قطعی نشده
the last word سخن قطعی
affirmations افهار قطعی
certain محقق قطعی
to turn the scale قطعی بودن
trenchant قاطع قطعی
to definitive answer پاسخ قطعی
categorical قیاسی قطعی
firm offer پیشنهاد قطعی
decisively بطور قطعی
final awards judgements احکام قطعی
final award رای قطعی
enforceable judgment رای قطعی
absolute کامل قطعی
deteministic model مدل قطعی
absolutes کامل قطعی
flat-footed ثابت قطعی
final غایی قطعی
declaredly با افهار قطعی
finals غایی قطعی
flat footed ثابت قطعی
categoric قیاسی قطعی
flying colors موفقیت قطعی
for good بطور قطعی
indecision غیر قطعی
irrevocable sale بیع قطعی
decidedly بطور قطعی
indecisive غیر قطعی
emphatically بطور قطعی
indefinite غیر قطعی
averment افهار قطعی یا مثبت
ultimatums اخرین پیشنهاد قطعی
categorically بطور قاطع یا قطعی
judicial قطعی داوری کننده
ultimatum اخرین پیشنهاد قطعی
Is that definite? این قطعی است؟
criterion معیار نشان قطعی
ultimata اخرین پیشنهاد قطعی
interlocutory موقتی غیر قطعی
indecisively بطور غیر قطعی
revocable sale بیع غیر قطعی
asserts افهار قطعی کردن
asserting افهار قطعی کردن
asserted افهار قطعی کردن
insecure نامعین غیر قطعی
final decision رای قطعی و نهایی
assert افهار قطعی کردن
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable. بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
once for all بطور قطعی یا اول و اخر
pocket judgment سند قطعی لازم الاجرا
i cannot positively promise نمیتوانم قول قطعی بدهم
reserve price قیمت نهایی بهای قطعی
octodecimo قطعی که برابر با یک هیجدهم یک ورق کاغذ باشد
complete transaction معامله قطعی و تمام شده که دنباله نخواهد داشت
in flagrante delicto شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
the smoking gun شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
definitive hospitalization سیستم معالجه قطعی معالجه نهایی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com