English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
English Persian
overtrading بیش ازحد معامله کردن افراط در داد و ستد
Other Matches
bargained معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargains معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargain معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargaining معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
overstepping ازحد خود تجاوز کردن
overstepped ازحد خود تجاوز کردن
overstep ازحد خود تجاوز کردن
oversteps ازحد خود تجاوز کردن
wanton افراط کردن
indulging افراط کردن
indulged افراط کردن
to carry to excess افراط کردن در
indulges افراط کردن
indulge افراط کردن
to take an extreme course افراط یاتفریط کردن
caroused در مشروب افراط کردن
carouses در مشروب افراط کردن
take an extreme course افراط یا تفریط کردن
overbuy در خرید افراط کردن
carousing در مشروب افراط کردن
go to extreme افراط و تفریط کردن
carouse در مشروب افراط کردن
cachinnate در خنده افراط کردن
overspend زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
overacts در ایفای نقش خود افراط کردن
overact در ایفای نقش خود افراط کردن
overacting در ایفای نقش خود افراط کردن
overacted در ایفای نقش خود افراط کردن
to cap the climax ازحد گدشتن
package deal معامله کلی معامله چکی
package deals معامله کلی معامله چکی
amply بطور بیش ازحد
hyperemployment اشتغال بیش ازحد
ornate بیش ازحد اراسته
mush احساسات بیش ازحد
red tape <idiom> بیش ازحد فرمالیته
superfluity فراوانی بیش ازحد
over irrigation ابیاری بیش ازحد
futures goods کالاهایی که در معامله سلف خرید و فروش می گردد کالاهای مورد معامله سلف
lavishes ولخرجی کردن افراط کردن
lavished ولخرجی کردن افراط کردن
lavish ولخرجی کردن افراط کردن
lavishing ولخرجی کردن افراط کردن
overdress بیش ازحد لباس فاخرپوشیدن
overstuff بیش ازحد لزوم انباشتن
fradulent conveyance معامله به قصد فرار از دین معامله به قصد اضرار غیر
trucks معامله کردن
sell out معامله کردن
strike a bargain معامله کردن
trade in for معامله کردن
trucking معامله کردن
to do business معامله کردن
deal حد معامله کردن
trucked معامله کردن
truck معامله کردن
transacts معامله کردن
transacting معامله کردن
transacted معامله کردن
transact معامله کردن
sell-outs معامله کردن
sell-out معامله کردن
to make a market of معامله کردن
do business معامله کردن
deals معامله کردن
deal معامله کردن
dealt حد معامله کردن
chap معامله کردن
deals حد معامله کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
sticks خطای بلندکردن چوب بیش ازحد نشانه
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
bartered پایاپای معامله کردن
to buy a pig in a poke معامله سربسته کردن
reciprocated معامله بمثل کردن
reciprocates معامله بمثل کردن
barter پایاپای معامله کردن
play fair مردانه معامله کردن
reciprocated معامله متقابله کردن
cancellation of bargain اقاله کردن معامله
reciprocate معامله بمثل کردن
black markets دربازارسیاه معامله کردن
black market دربازارسیاه معامله کردن
sale short معامله سلف کردن
deal in futures معامله سلف کردن
lay one's cards on the table <idiom> صادقانه معامله کردن
reciprocate معامله متقابله کردن
bartering پایاپای معامله کردن
reciprocates معامله متقابله کردن
to deal in futures معامله پیش کردن
declare off قطع معامله کردن
to deal in futures معامله سلف کردن
to declare off قطع معامله کردن با
contango با وعده معامله کردن
barters پایاپای معامله کردن
barter away تجارت یا معامله پایاپای کردن
merchandies معامله کردن کالای تجارتی
passing off به اسم دیگری معامله کردن
to come away empty-handed با دست خالی [معامله ای را] ترک کردن
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
counter جواب دادن معامله بمثل کردن با
countering جواب دادن معامله بمثل کردن با
to negotiate for something گفتگو و معامله کردن برای چیزی
countered جواب دادن معامله بمثل کردن با
dicker مبادله کردن پوست حیوانات معامله جنسی
to negotiate [about; on; for] something [with somebody] گفتگو و معامله کردن [با کسی درباره چیزی]
bumming ادم مفت خور یا ولگرد ولگردی یا مفت خوری کردن بحد افراط مشروب نوشیدن
bums ادم مفت خور یا ولگرد ولگردی یا مفت خوری کردن بحد افراط مشروب نوشیدن
bummed ادم مفت خور یا ولگرد ولگردی یا مفت خوری کردن بحد افراط مشروب نوشیدن
bum ادم مفت خور یا ولگرد ولگردی یا مفت خوری کردن بحد افراط مشروب نوشیدن
fulsomeness افراط
overindulgence افراط
excess افراط
inordinateness افراط
frill افراط
excesses افراط
excessive use افراط
intemperance افراط
frills افراط
inordinacy افراط
extremeness افراط
exorbitance افراط
self indulgence افراط
extravagance افراط
superfluity افراط
extravagances افراط
excessiveness افراط
hard line افراط آمیز
extremity افراط و تفریط
to run to extremes افراط وتفریطکردن
extremities افراط و تفریط
excessively بحد افراط
enormously بحد افراط
extravagantly با افراط زیاد
extravagantly با افراط کاری
overindulge افراط ورزیدن
scrupulously بحد افراط
outrageousness تجاوز افراط
extremism افراط گرایی
excesses افراط بی اعتدالی
exorbitance زیادی افراط
hypercriticism افراط در انتقاد
intemperate افراط کار
self-indulgent افراط کار
excess افراط بی اعتدالی
self indulgent افراط کار
distemperate افراط کار
ultraism افراط کاری
wasteful افراط کار متلف
religiose دیندار بحط افراط
potation جرعه افراط در شرب
golden mean برکناری از افراط و تفریط
supererogation افراط در انجام وفیفه
indulgences زیاده روی افراط
indulgences از راه افراط بخشیدن
indulgence زیاده روی افراط
indulgence از راه افراط بخشیدن
oxyopia تزئینی بحد افراط
purism افراط در استعمال صحیح الفاظ
ultra individualism اعتقاد به اصالت فرد در حد افراط
intemperately ازروی افراط با زیاده روی
plethora ازدیاد خون در یک نقطه افراط
profit cannibalism افراط در تخفیف و ارزان فروشی
overmuch بحد افراط بمقدار زیاد
radicals افراطی افراط گرا ریشهای
overnice دقت گیر بحد افراط
extremism افراط کاری عقیده افراطی
radical افراطی افراط گرا ریشهای
booze مشروبات الکلی بحد افراط نوشیدن
boozed مشروبات الکلی بحد افراط نوشیدن
boozing مشروبات الکلی بحد افراط نوشیدن
boozes مشروبات الکلی بحد افراط نوشیدن
radicalism گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
prudishness نمایش عفت یااداب بحد افراط
flag-waving میهن پرستی بحد افراط وجنون
blase بیزار از عشرت در اثر افراط درخوشی
flag waving میهن پرستی بحد افراط وجنون
red tapery رعایت تشریفات رسمی واداری بحد افراط
chauvinism افراط کورکورانه در میهن پرستی ناسیونالیسم در حد افراطی و غیر منطقی
acnerosacea ورم و سرخی صورت وبینی در اثر افراط در صرف مشروبات الکلی
overcapitalization سرمایه گذاری بیش ازحد سرمایه گذاری افراطی
trucks معامله
penny worth معامله
bargaining معامله
negotiation معامله
truckman معامله گر
treament معامله
transactor معامله گر
transactions معامله
sells معامله
negotiations معامله
selling معامله
sell معامله
trucking معامله
bargained معامله
bargains معامله
transaction معامله
bargain معامله
truck معامله
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com