English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (3 milliseconds)
English Persian
secure بی خطر خاطر جمع مطمئن
secures بی خطر خاطر جمع مطمئن
Search result with all words
He seems to have a lot of confidence. خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
Other Matches
You can rest assured. خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
full hearted مطمئن
safes مطمئن
safest مطمئن
safer مطمئن
trustful مطمئن
safe مطمئن
confident مطمئن
assured مطمئن
surer مطمئن
sure مطمئن
in the bag <idiom> مطمئن
surest مطمئن
to feel secure مطمئن بودن
certify مطمئن کردن
certifies مطمئن کردن
over confident زیاد مطمئن
insures مطمئن ساختن
ensuring مطمئن ساختن
ensures مطمئن ساختن
ensured مطمئن ساختن
ensure مطمئن ساختن
to feel secure مطمئن شدن
supersub ذخیره مطمئن
nail down <idiom> مطمئن بودن
safe life عمر مطمئن
assuror مطمئن سازنده
assurer مطمئن سازنده
safe working load بارکاری مطمئن
insurance امتیاز مطمئن
insecure غیر مطمئن
insuring مطمئن ساختن
secure of victory مطمئن به پیروزی
insurance ذخیره مطمئن
self confident مطمئن بخود
certifying مطمئن کردن
I am sure that ... من مطمئن هستم که ...
self-confident مطمئن به خود
secure مطمئن استوار
trusts مطمئن بودن
secures مطمئن استوار
trusted مطمئن بودن
trust مطمئن بودن
you may rest assured میتوانید مطمئن باشید
I am certain of it. من درباره اش مطمئن هستم.
just in case برای مطمئن بودن
but don't hold me to it [idiom] ولی مطمئن نیستم
secure مطمئن تامین کردن
in for <idiom> مطمئن بدست آوردن
surefire مطمئن نتیجه بخش
to make no doubt مطمئن بودن شک نداشتن
to ensure something مطمئن ساختن [چیزی]
secures مطمئن تامین کردن
self-assured مطمئن بنفس خود
self assured مطمئن بنفس خود
You can be sure of that! در این مورد تو می توانی مطمئن باشی!
i give you my world for it قول میدهم اینطور باشد مطمئن باشید
Slow but sure wins the race. <proverb> پیروزى از آن کسى است که آهسته و مطمئن مى رود .
bravura افهار شجاعت و دلاوری روحیه مطمئن وامرانه
prudent limit of patrol حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
prudent limit of endurance حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
for the love of به خاطر,
for his sake به خاطر او
on account of somebody [something] به خاطر
Due to به خاطر
mind خاطر
sake خاطر
minds خاطر
minding خاطر
behalf خاطر
remembrance خاطر
spontaneous generation بطیب خاطر
self gratification ترضیه خاطر
attention خاطر حواس
attentions خاطر حواس
solace تسلیت خاطر
despondent <adj.> افسرده خاطر
free will طیب خاطر
in service به خاطر خدمت
ex officio به خاطر شغل
surer خاطر جمع
tranquility اسایش خاطر
surest خاطر جمع
to imprint on the mind در خاطر نشاندن
depressed <adj.> افسرده خاطر
to escape one's memory از خاطر رفتن
in view of <idiom> به خاطر اینکه
downhearted <adj.> افسرده خاطر
for his sake برای خاطر او
gladly با مسرت خاطر
amativeness خاطر خواهی
tranquillity اسایش خاطر
uneasiness خاطر تشویش
gladness مسرت خاطر
leisurely بافراغت خاطر
security اسایش خاطر
peace of mind اسودگی خاطر
umbrageous رنجیده خاطر
sure خاطر جمع
of ones own accord بطیب خاطر
lacerated خاطر ازرده
take it out on <idiom> بی محلی به خاطر عصبانیت
for reasons of safety به خاطر دلایل امنیتی
for security reasons به خاطر دلایل امنیتی
For your sake . محض خاطر شما
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . محض خاطر خدا
for a song <idiom> به خاطر پول کمی
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
relief ترمیم اسایش خاطر
nuisances مایه تصدیع خاطر
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
for a mere nothing برای خاطر هیچ
to impress on the mind خاطر نشان کردن
accord دلخواه طیب خاطر
accorded دلخواه طیب خاطر
stamp on the mind خاطر نشان کردن
accords دلخواه طیب خاطر
for pity's sake برای خاطر خدا
point خاطر نشان کردن
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
inorder to به خاطر اینکه برای
nuisance مایه تصدیع خاطر
to feel sure خاطر جمع بودن
for ones own hand به خاطر خود شخص
for nothing برای خاطر هیچ
for mercy sake برای خاطر خدا
in the interests of truth برای خاطر راستی
for god's sake برای خاطر خدا
depend upon it خاطر جمع باشید
certes خاطر جمعی تحقیق
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
fixations خیره شدگی تعلق خاطر
that is why به خاطر این است که چرا
composedly به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
pursuit of happiness به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
moue شکلک [به خاطر قهر بودن]
gob [British E] شکلک [به خاطر قهر بودن]
trap شکلک [به خاطر قهر بودن]
pout شکلک [به خاطر قهر بودن]
I have to study من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
fixation خیره شدگی تعلق خاطر
heart sease اسایش قلب اسودگی خاطر
solatium غرامت برای ترضیه خاطر
unspontaneous بدون طیب خاطر زورکی
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
ex gratia به خاطر میل یا علاقهی شخصی
come into one's own <idiom> به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
troubler موجب تصدیع خاطر مزاحمت
to languish پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
i do it in your interest به خاطر شما این کار رامیکنم
you must w the signal ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
carded for record معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
We were all so anxious about you. ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
right of search حقی که کشتیهای دول متحارب برای جستجوی ناوگان ممالک بیطرف به منظور مطمئن شدن از بیطرفیشان دارند
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
sue somebody for damages کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
guerillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrilla جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
Peeping Toms نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Tom نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
de minimis exception به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to languish هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
i did it only for your sake برای خاطر شما این کار راکردم و بس
to languish ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts. مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
to pull [British E] / make [American E] a face شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
fail safe ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
fail-safe ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
to prove my vow i give my hand برای اینکه شما را از درستی قول خود مطمئن سازم به شما دست میدهم
recognising دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
recognizing دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
throw the baby out with the bathwater <idiom> (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
whole hearted خاطرجمع مطمئن صمیمانه قلبی صمیمانه
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
to secure تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن]
neural network سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake. بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com