Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
my unwillingness to study
بی میلی من نسبت بتحصیل بیزازی من از تحصیل
Other Matches
impenitence
بی میلی نسبت بتوبه توبه ناپذیری
apophasis
افهار مطلبی درعین حالی که گوینده بی میلی خود را نسبت به افهار ان بیان داشته
he applied him self to study
دست بتحصیل زد
leverage
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
dismays
بی میلی
dismayed
بی میلی
dismay
بی میلی
disrelish
بی میلی
discretional
میلی
disapprobation
بی میلی
milli
میلی
inappetence
بی میلی
reluctance
بی میلی
lassitude
بی میلی
dismaying
بی میلی
reluctancy
بی میلی
grudge
بی میلی
disinclination
بی میلی
disaffection
بی میلی
grudges
بی میلی
unwillingness
بی میلی
grudged
بی میلی
indispositions
بی میلی
indisposedness
بی میلی
indisposition
بی میلی
millimicron
میلی میکرون
millibar
میلی بار
millimicrosecond
میلی میکروثانیه
millisecond
میلی ثانیه
ribbed
میل میلی
milliroentgen
میلی رونتگن
mh
میلی هنری
milliammeter
میلی امپرسنج
millihenry
میلی هنری
milisecond
میلی ثانیه
m.h.
میلی هانری
listlessness
بی علاقگی بی میلی
milliampere
میلی امپر
inclination compass
قطبنمای میلی
millimeter
میلی متر
distaste
بی میلی بدامدن
half heartedness
بی میلی سردی
mv
میلی ولت
mmn
میلی میکرون
anaphrodisia
بی میلی جنسی
afraid
از روی بی میلی
unwillingly
از روی بی میلی
millivolt
میلی ولت
reluct
بی میلی نشاندادن
with a bad grace
به اکراه ازروی بی میلی
deprecatory
حاکی از نارضایتی یا بی میلی
hang back
بی میلی نشان دادن
millivoltmeter
میلی ولت سنج
milliequvalent weight
وزن هم ارز میلی گرمی
studying
تحصیل
obtaining
تحصیل
securement
تحصیل
study
تحصیل
studies
تحصیل
acquirement
تحصیل
acquistion
تحصیل
achievement
تحصیل
achievements
تحصیل
acquisitions
تحصیل
acquisition
تحصیل
schooling
تحصیل
howtar
خمپاره انداز 701 میلی متری سنگین
ontos
تفنگ 601 میلی متری دو لولهای خودکششی
impetration
تحصیل بدرخواست
earn
تحصیل کردن
earned
تحصیل کردن
earns
تحصیل کردن
nonresident
تحصیل مکاتباتی
getting
تحصیل شده
get
تحصیل شده
gets
تحصیل شده
educated
تحصیل کرده
s.for study
میل به تحصیل
self taught
تحصیل کرده
securer
تحصیل کننده
schoolfellow
تعلیم تحصیل
graduation
فراغت از تحصیل
achieve
تحصیل کردن
school age
سالهای تحصیل
school age
سن آغاز تحصیل
he applied him self to study
مشغول تحصیل شد
s.for study
ذوق تحصیل
recoveries
تحصیل چیزی
school
تحصیل در مدرسه
schools
تحصیل در مدرسه
recovery
تحصیل چیزی
parliamentary train
قطار راه اهنی که میلی یک PENNY بیشتر از مسافرنمیگیرد
procuration
تحصیل چیزی خرید
procuance
تحصیل چیزی خرید
to leave school
ترک تحصیل کردن
clerisy
طبقه تحصیل کرده
to study for the bar
تحصیل حقوق کردن
degree
دیپلم یا درجه تحصیل
earned income
درامد تحصیل شده
degrees
دیپلم یا درجه تحصیل
serendipity
تحصیل نعمت غیرمترقبه
school drop out
ترک تحصیل کرده
schoolable
مشمول تحصیل اجباری
cultured
مهذب تحصیل کرده
studiousness
عشق بخواندن یا تحصیل
to obtain permission
تحصیل اجازه کردن
scoolable
مشغول تحصیل اجباری
ineducable
غیر قابل تحصیل
toi mug at
سخت تحصیل کردن
to roll one's eyes
<idiom>
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
gain
حصول تحصیل منفعت کردن
grafts
از راه نادرستی تحصیل کردن
grafted
از راه نادرستی تحصیل کردن
to study persian
زبان فارسی تحصیل کردن
availability
سهولت و امکان تحصیل اعتبار
etymologize
تحصیل علم اشتقاق کردن
gains
حصول تحصیل منفعت کردن
wins
بدست اوردن تحصیل کردن
dropout
کسی که ترک تحصیل میکند
yuppies
جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
win
بدست اوردن تحصیل کردن
graft
از راه نادرستی تحصیل کردن
gained
حصول تحصیل منفعت کردن
yuppie
جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours.
ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
convocation
جشن پایان تحصیل جمعی دانشجویان
To neglect ones studies .
از تحصیل خود غافل ماندن ( شدن )
school and college ability test
آزمون توانایی تحصیل درمدرسه و دانشگاه
academia
حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
homecoming
عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
homecomings
عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
minor
در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن کماد
gauging rod
میل سنجش) میلی است که مامور رسومات برای اندازه گرفتن عمق نوشاب
alumni
پسریامردیکه دراموزشگاهی تحصیل کرده وازانجافارغ التحصیل شده
PhotoCD
استاندارد ذخیره سازی نگاتیوها یا قط عات فتوگرافیک میلی متی به صورت دیجیتال روی ROM-CD
graft
پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
grafts
پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
grafted
پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
safe-conducts
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe conduct
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe conducts
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
co ed
دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co-ed
دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co-eds
دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
reluctate
مقابله کردن بی میلی کردن
achieves
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieving
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieved
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
duster
توپ 04 میلی متری ضدهوایی داستر نوعی توپ ضدهوایی
dusters
توپ 04 میلی متری ضدهوایی داستر نوعی توپ ضدهوایی
get
حاصل کردن تحصیل کردن
getting
حاصل کردن تحصیل کردن
study
تحصیل کردن مطالعه کردن
studying
تحصیل کردن مطالعه کردن
studies
تحصیل کردن مطالعه کردن
gets
حاصل کردن تحصیل کردن
procure
تحصیل کردن جاکشی کردن
procured
تحصیل کردن جاکشی کردن
procures
تحصیل کردن جاکشی کردن
procuring
تحصیل کردن جاکشی کردن
strikes
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
cognation
نسبت
in regard of
نسبت به
in proprotion to
نسبت به
in relation to
نسبت به
in respect of
به نسبت
in respect of
نسبت به
in the ratio of
به نسبت
relational
نسبت
apropos of
نسبت به
in connexion with
نسبت به
kinship
نسبت
as compared to
نسبت به
proportional
به نسبت
in regard to
نسبت به
rate
نسبت
rates
نسبت
ratios
نسبت
uncross
نسبت
respect
نسبت
towards
نسبت به
proportion
نسبت
proportions
نسبت
quotients
نسبت
quotient
نسبت
t ratio
نسبت تی
In what proportion ?
به چه نسبت ؟
In the ration lf one to ten .
به نسبت یک به ده
respects
نسبت
than
نسبت به
to
تا نسبت به
with respect to
نسبت به
the rat of to
نسبت دو به سه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com