Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
partial order
ترتیب جزئی
Order theory
ترتیب جزئی
[ریاضی]
Other Matches
retail bin
انبار اقلام جزئی یا اماد جزئی
random processing
پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
scheduled
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation
ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
combat resolution
تعیین جزئی ترین رده رزمی جزئی ترین رده شرکت کننده در رزم
chains
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chain
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
firing order
ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
batting order
ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
minute
جزئی
two limbed
دو جزئی
paultry
جزئی
sexpartite
شش جزئی
hexamerous
شش جزئی
picayubnish
جزئی
picayune
جزئی
haxamerous
شش جزئی
A part of the whole .
جزئی از کل
piddling
جزئی
remote
جزئی کم
peppercorns
جزئی
ternal
سه جزئی
peppercorn
جزئی
trifling
جزئی
snatches
جزئی
snatch
جزئی
snatchy
جزئی
fiddling
جزئی
portion
جزئی
snatched
جزئی
imperceptible
جزئی
remote
جزئی
remoter
جزئی کم
remoter
جزئی
remotest
جزئی کم
remotest
جزئی
indifferent
جزئی
snatching
جزئی
triparite
سه جزئی
inappreciable
جزئی
portions
جزئی
smallest
جزئی کم
corpuscular
جزئی
parcel
جزئی از یک کل
parcels
جزئی از یک کل
peddling
جزئی
nominal
جزئی
adaphorous
جزئی
potty
جزئی
rush
جزئی
rushed
جزئی
small
جزئی کم
smaller
جزئی کم
potties
جزئی
inconsiderable
جزئی
petty
جزئی
negligible
جزئی
retail
جزئی
rushing
جزئی
duple
دو جزئی
paltry
جزئی
partial
جزئی
minor constituent
عنصر جزئی
septempartite
هفت جزئی
minor elements
عناصر جزئی
lobed
چند جزئی
retail dealer
جزئی فروش
minuitae
نکات جزئی
minus cule
ریز جزئی
parial derivative
مشتق جزئی
gewgaws
چیز جزئی
clauses
جزئی از جمله
gewgaw
چیز جزئی
clause
جزئی از جمله
negligibly
بطور جزئی
light laod
بار جزئی
multipartite
چند جزئی
retail bin
انبار جزئی
partial eqilibrium
تعادل جزئی
detailing
جزئی از اثر
partial
مغرض جزئی
pettily
بطور جزئی
particular average
خسارت جزئی
particular average
خسارات جزئی
partial loss
زیان جزئی
inconspicuous
جزئی غیرمحسوس
detail
جزئی از اثر
pittance
مبلغ جزئی
nugae
نکات جزئی
opuscule
اثر جزئی
partial fraction
کسر جزئی
partial adjustment
تطابق جزئی
partial adjustment
تعدیل جزئی
partial competition
رقابت جزئی
partial pressure
فشار جزئی
partial correctness
صحت جزئی
quinquepartite
پنج جزئی
little
ناچیز جزئی
it is immaterial
جزئی است
fractionally
بطور جزئی
fractional damage
خسارت جزئی
fractionary
جزئی خرد
a minor incident
یک حادثه جزئی
flesh wound
زخم جزئی
glim
درک جزئی
drop in the bucket
<idiom>
مقداری جزئی
heptamerous
هفت جزئی
wholly or in part
جزئی یا کلی
retail
جزئی فروشی
nuances
فرق جزئی
nuance
فرق جزئی
shading
اختلاف جزئی
quadripartite
چهار جزئی
dodecamerous
دوازده جزئی
excursus
بحث جزئی
extrinsic
جزئی ضمیمه
fewtrils
چیز جزئی
partial correlation
همبستگی جزئی
pair
هرچیز دو جزئی
nip
چیزی جزئی
nipped
چیزی جزئی
partial plan
برنامه جزئی
incomplete breakdown
شکست جزئی
incidentals
رویداهای جزئی
insignificantly
بطور جزئی
partial function
تابع جزئی
immaterial
معنوی جزئی
skirmish
جنگ جزئی
tertramerous
چهار جزئی
trivialism
چیز جزئی
incidental
جزئی ضمنی
skirmishes
جنگ جزئی
nips
چیزی جزئی
budges
تکان جزئی خوردن
partial equilibrium analysis
تحلیل تعادل جزئی
partial enhancement factor
ضریب تشدید جزئی
partial differential equation
معادلات دیفرانسیل جزئی
shade of meaning
اختلاف جزئی در معنی
partial carry
رقم تقلی جزئی
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
retail
بصورت جزئی فروختن
par tial eclipse
کسوف یا خسوف جزئی
light load test
ازمایش بار جزئی
light damage
خسارت جزئی یا سبک
budge
تکان جزئی خوردن
budged
تکان جزئی خوردن
(not) know the first thing about something
<idiom>
اطلاعات جزئی داشتن
A fundamental (slight) difference.
اختلاف اساسی ( جزئی )
henpeck
کوشش درمداخلات جزئی
pulls
برتری جزئی و مختصر
pull
برتری جزئی و مختصر
giblet
خرده ریز جزئی
inappreciative
غیر محسوس جزئی
partial reduction coefficient
ضریب تقلیل جزئی
to p an element to a word
جزئی از سر واژهای دراوردن
partial sum
حاصل جمع جزئی
retail trade
معامله بصورت جزئی
free of particular average
معاف از خسارات جزئی
budging
تکان جزئی خوردن
hints
چیز خیلی جزئی
hinted
چیز خیلی جزئی
hint
چیز خیلی جزئی
iridectomy
بریدن یا در اوردن جزئی ازعنبیه
shadings
اختلاف جزئی سایه رنگ
crawling peg
تغییرات جزئی در نرخ ارز
light transition loss
تلف عبوری بار جزئی
shade
اختلاف جزئی سایه رنگ
shades
اختلاف جزئی سایه رنگ
compounds
چند جزئی جسم مرکب
compounded
چند جزئی جسم مرکب
to i. on particulars
به چیزهای جزئی اهمیت دادن
compound
چند جزئی جسم مرکب
flyspeck
چیز جزئی وبی اهمیت
to plume oneself on something
برای چیز جزئی یا عاریه بالیدن
element
رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
nugacity
چیز جزئی یغا بیهوده بیهودگی
elements
رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
commutator riple
تغییرات جزئی ناشی از یکسوکردن جریان
tromometer
الت سنجش زمین لرزههای جزئی
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
drop a hint
<idiom>
فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
tail group
مجموعه دم که بعنوان یک واحد یا جزئی از هواپیمامسوب میشود
coarse sight
زاویه یاب مخصوص تنظیمات جزئی ودقیق
fussily
ازروی بیقراری با اهمیت دادن بچیزهای جزئی
adjustment
تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند
de minimis
خیلی جزئی
[که به حساب شمرده شود]
[قانون]
adjustments
تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند
stocker
اتومبیل مسافرتی بدون تغییریا تغییرات جزئی برای مسابقه
systematic theology
بخشی از علوم الهی که مذاهب مختلفه را جزئی ازیک حقیقت کل میداند
vapor pressure
فشار مولکولهای بخار روی دیواره فرف یا محفظه برابر فشارهای جزئی یا سهمی
arrangements
ترتیب
arr
ترتیب
to order
<idiom>
به ترتیب
immethodical
بی ترتیب
configuration
ترتیب
randomly
بی ترتیب
random
بی ترتیب
arrangment
ترتیب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com