Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
autogenesis
ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
Other Matches
omnim gatherum
امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
concatenate
دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
polymerize
باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
concatenate
بیشتر ازیک فایل یامجموعهای ازداده ها که باهم ترکیب می شوند تا مجموعهای را تشکیل دهند
tristimulus values
مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
to set by the ears
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
mixedness
امیختگی
mixing
امیختگی
break-up
امیختگی
break-ups
امیختگی
fusions
امیختگی
amalgamation
امیختگی
fusion
امیختگی
jumble
درهم امیختگی
melange
مخلوط امیختگی
confusion of tonguer
امیختگی زبانها
jumbling
درهم امیختگی
jumbles
درهم امیختگی
jumbled
درهم امیختگی
coalescence
بهم امیختگی
blend
مخلوط امیختگی
zygosis
امیختگی جنسی
blends
مخلوط امیختگی
harmonic motion
اهنگ مرکبی که از ترکیب چند موج صوتی ساده تر ترکیب شده باشد
odontoblast
سلولهای عاج ساز
unipolar
سلولهای عصبی یک قطبی
isomer
جسمی که ترکیب ان با ترکیب جسم دیگریکی است
isomerous
جسمی که ترکیب ان با ترکیب جسم دیگریکی است
invination
امیختگی خون عیسی در بادهای که در عشاربانی مینوشند
dendrite
شاخههای متعدد سلولهای عصبی
somatogenic
ناشی از سلولهای جداری وبدنه
turgor
ورم سلولهای زنده گیاهی
extracellular
واقع درخارج سلولهای بدن
somatogenic
ایجادکننده سلولهای جداری وجسمی
leukocytoblast
سلولهای موجدگلبولهای سفید خون
exodermis
لایهء خارجی سلولهای زنده محیطی
manubrium
سلولهای استوانهای میان جدار داخلی
myeloma
تومور بدخیم سلولهای مغز استخوان
acanthoma
اماس سلولهای خارداربافت پوششی مالپیقی
haploid
دارای نیمی ازکروموزومهای اصلی مانندکروموسوم سلولهای جنسی
macromere
سلولهای بزرگتری که در اثر تقسیم سلولی نامساوی تخم ایجادمیشود
similar
همانند
identical
همانند
similar
<adj.>
همانند
alike
<adj.>
همانند
akin
<adj.>
همانند
related
<adj.>
همانند
equal
همانند
similiar
همانند
alike
همانند
equalled
همانند
equalling
همانند
equaling
همانند
resembling
<adj.>
همانند
like
<adj.>
همانند
equaled
همانند
equals
همانند
homologous
همانند
This compares to ...
همانند آن ...
compositions
ترکیب یکان ترکیب رزمی
composition
ترکیب یکان ترکیب رزمی
identic notes
یادداشتهای همانند
like
نظیر همانند
liked
نظیر همانند
homological
همسان همانند
to look like
همانند بودن
simulation
همانند سازی
likes
نظیر همانند
of kin
نزدیک همانند
simulations
همانند سازی
similar
همسان همانند
unbalanced cell
سلول باطری نیکل کادنیم که بیش از سلولهای دیگر تخلیه شده است
group identification
همانند سازی گروهی
anoxia
فقدان اکسیژن در سلولهای خونی و بافتی که اغلب منجربه زیانهای جبران ناپذیری میشود
assimilated
تلفیق کردن همانند ساختن
assimilates
تلفیق کردن همانند ساختن
assimilating
تلفیق کردن همانند ساختن
donnish
وابسته به یا همانند استاد دانشگاه
assimilate
تلفیق کردن همانند ساختن
assimilator
تحلیل برنده همانند سازنده
to set at loggerheads
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
monarchical
وابسته به یا همانند پادشاه یا نظام پادشاهی
frost and kindred phenomena
یخ بندان وکیفیات طبیعی همانند انfreshman
gonidium
یکی از سلولهای سبزی که زیر غشاء خارجی بدنه گیاه گلسنگها وجود دارد سلول جنسی جلبک ها وقارچ ها
hi res graphics
graphics resolution high تصویر صاف و واقعی روی صفحه نمایش که به وسیله تعداد زیادی سلولهای تصویرتولید میشود
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
hold court
<idiom>
همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
This compares to a total of 36 cases reported in 2009.
همانند آن بطور کلی ۳۶ موارد در سال ۲۰۰۹ گزارش شده بود.
ethernet
نوعی سیستم شبکه که امکان حمل اطلاعات سمعی و بصری را همانند داده کامپیوتری فراهم می اورد
scanner
وسیله دستی که حاوی یک ردیف از سلولهای نوری- الکتریکی است و وقتی روی تصویر حرکت میکند آنرا به داده تبدیل میکند که توسط کامپیوتر قابل تغییراست
scanners
وسیله دستی که حاوی یک ردیف از سلولهای نوری- الکتریکی است و وقتی روی تصویر حرکت میکند آنرا به داده تبدیل میکند که توسط کامپیوتر قابل تغییراست
vis a vis
باهم
vis-a-vis
باهم
one with a
باهم
tutti
باهم
inchorus
باهم
simoltaneously
باهم
simultaneously
باهم
together
باهم
concurrently
باهم
concerted
باهم
simoltaneous
باهم
jointly
باهم
conjointly
باهم
at once
باهم
to keep company
باهم بودن
all at once
همه باهم
contemporaneously
بطورمعاصر باهم
cooperate
باهم کارکردن
to whip in
باهم نگاهداشتن
to be together
باهم بودن
cowork
باهم کارکردن
coexist
باهم زیستن
simultaneous with each other
باهم رخ دهنده
coadunate
باهم روییده
one anda
همه باهم
concomitancy
باهم بودن
to grow together
باهم پیوستن
at loggerheads
<idiom>
باهم جنگیدن
to huddle together
باهم غنودن
collaborating
باهم کارکردن
collaborates
باهم کارکردن
to act jointly
باهم کارکردن
to work together
باهم کارکردن
collaborate
باهم کارکردن
collaborated
باهم کارکردن
coexisted
باهم زیستن
collocation
باهم گذاری
interweaving
باهم امیختن
combines
باهم پیوستن
combine
باهم پیوستن
kissing kind
باهم دوست
interweaves
باهم امیختن
cohabitation
زندگی باهم
interweave
باهم امیختن
coinciding
باهم رویدادن
We went together .
باهم رفتیم
combining
باهم پیوستن
coexists
باهم زیستن
coincide
باهم رویدادن
coincided
باهم رویدادن
coincides
باهم رویدادن
interwove
باهم امیختن
coexisting
باهم زیستن
com
پیشوند بمعانی با و باهم
coextend
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
to bill and coo
باهم غنج زدن
coexistent
باهم زیست کننده
coapt
باهم متناسب شدن
intercommon
باهم شرکت کردن
confuse
باهم اشتباه کردن
coapt
باهم جور امدن
coact
باهم نمایش دادن
promiscuous bathing
ابتنی زن و مرد باهم
co-
پیشوندیست بمعنی با و باهم
Co
پیشوندیست بمعنی با و باهم
compare
برابرکردن باهم سنجیدن
compared
برابرکردن باهم سنجیدن
correlation
بستگی دوچیز باهم
cross fertilize
باهم پیوند زدن
cohabit
باهم زندگی کردن
cohabited
باهم زندگی کردن
cohabiting
باهم زندگی کردن
cohabits
باهم زندگی کردن
chum
باهم زندگی کردن
confuses
باهم اشتباه کردن
grades
جورکردن باهم امیختن
sums
باهم جمع کردن
sum
باهم جمع کردن
comparing
برابرکردن باهم سنجیدن
grade
جورکردن باهم امیختن
compares
برابرکردن باهم سنجیدن
interwed
باهم پیوند کردن
chums
باهم زندگی کردن
they had words
باهم نزاع کردند
trigon
اجتماع سه ستاره باهم
interchange
باهم عوض کردن
to keep friends
باهم دوست ماندن
symmetrize
باهم قرینه کردن
to keep company
باهم امیزش کردن
to be good pax
باهم دوست بودن
to set at variance
با هم بد کردن باهم مخالف ت
to hang together
باهم پیوسته یامتحدبودن
to hang together
باهم مربوط بودن
to grow into one
باهم یکی شدن
to grow together
باهم یکی شدن
to be together with somebody
با کسی باهم بودن
impacted
باهم جوش خورده
splicing
باهم متصل کردن
We bear no relationship to each other .
باهم نسبتی نداریم
interchanging
باهم عوض کردن
spliced
باهم متصل کردن
impacted
باهم جمع شده
splice
باهم متصل کردن
interchanged
باهم عوض کردن
interchanges
باهم عوض کردن
splices
باهم متصل کردن
out of tune
<idiom>
باهم خوب وسازش نداشتن
conned
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
we are kin
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com