Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
prognostication
تشخیص قبلی مرض
prognostications
تشخیص قبلی مرض
Search result with all words
prognosticate
تشخیص دادن قبلی مرض
prognosticator
تشخیص دهنده قبلی مرض
Other Matches
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
provisional ball
گویی که به علت گم شدن یاخروج گوی قبلی از محدوده مورد استفاده قرار میگیردگویی که هنگام پرتاب شدن پرتاب قبلی خطا یا مورداعتراض بوده
micr
سیستمی که حروف را با تشخیص الگوهای جوهر مغناطیسی تشخیص میدهد.
prior admission
اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
exception
روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
recognition
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
exceptions
روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
The convict cannot distinguish between right and wrong
[distinguish right from wrong]
.
این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص
[تشخیص درست را از نادرست]
بدهد.
identification
تشخیص تشخیص دادن
identification friendly or foe
سیستم تشخیص هواپیمای دوست و دشمن سیستم تشخیص دشمن توسط رادار
ex
قبلی
prior
قبلی
one-time
قبلی
previous
قبلی
fore
قبلی
foregone
قبلی
preceding
قبلی
aforetime
قبلی
ex-
قبلی
predecessors
قبلی
predecessor
قبلی
late war
جنگ قبلی
foretype
نمونه قبلی
foreordainment
حکم قبلی
foretoken
اعلام قبلی
backgrounds
معلومات قبلی
background
معلومات قبلی
premonition
اخطار قبلی
foredoom
محکومیت قبلی
predesignation
تعیین قبلی
preexistence
موجودیت قبلی
prefiguration
تصور قبلی
prefiguration or prefigurement
نمایش قبلی
preformation
تشکیل قبلی
previous work
کارهای قبلی
pretreatment
معالجه قبلی
pregiurement
احتساب قبلی
premeditatedly
با اندیشه قبلی
preengagement
تعهد قبلی
predispostion
تمایل قبلی
premeditation
قصد قبلی
pre arrangement
قرار قبلی
previews
اطلاع قبلی
preview
اطلاع قبلی
pre arrengement
قرار قبلی
precognition
اطلاع قبلی
precompression
تراکم قبلی
preconidtion
شرط قبلی
prepossession
تصرف قبلی
presupposition
فرض قبلی
predilection
تمایل قبلی
chain
از کلمه قبلی
chains
از کلمه قبلی
predilections
تمایل قبلی
at sight
بی مطالعه قبلی
forewarning
اخطار قبلی
preoccupations
اشغال قبلی
premeditated
با قصد قبلی
premonitions
اخطار قبلی
presuppositions
فرض قبلی
forethought
اندیشه قبلی
preoccupation
اشغال قبلی
prior permission
اجازه قبلی پرواز
pre indexing
فهرست سازی قبلی
premonitory
متضمن اخطار قبلی
pre engaged
دارای تعهد قبلی
malice aforethought
سوء نیت قبلی
pre indexing
شاخص گذاری قبلی
A one-month notice.
اطلاع قبلی یک ماهه
forebedement
اخبار قبلی پیشگویی
bias
ولتاژ قبلی دادن
biases
ولتاژ قبلی دادن
at ten minutes notice
با ده دقیقه اخطار قبلی
off the cuff
<idiom>
بدون آمادگی قبلی
leave hanging (in the air)
<idiom>
بدون تصمیم قبلی
as you were
به حالت قبلی برگردید
prelibation
ازمایش یانوشیدن قبلی
prenotion
احساس قبلی نسبت بچیزی
prefiguration
پیش بینی احتساب قبلی
premised
فرض قبلی فرضیه مقدم
premisses
فرض قبلی فرضیه مقدم
prefiguration or prefigurement
تشبیه از پیش تصور قبلی
sneak preview
نمایش قبلی فیلم بطورخصوصی
sneak previews
نمایش قبلی فیلم بطورخصوصی
premise
فرض قبلی فرضیه مقدم
premonitions
برحذر داشتن فکر قبلی
foredknowlege
اطلاع قبلی علم غیب
prerequisites
شرط قبلی لازمه امری
prerequisite
شرط قبلی لازمه امری
inherited error
خطایی در فرآیند یا عمل قبلی
sight-reading
بدون مطالعه قبلی خواندن
premonition
برحذر داشتن فکر قبلی
sight read
بدون مطالعه قبلی خواندن
sight read
بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-read
بدون مطالعه قبلی خواندن
pre condition
شرط لازم الاجرای قبلی
sight-read
بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-reading
بدون امادگی قبلی اجراکردن
precognitive
وابسته به اطلاع یا الهام قبلی
sight-reads
بدون مطالعه قبلی خواندن
sight-reads
بدون امادگی قبلی اجراکردن
free wheeling
بازی بدون نقشه قبلی
quondam
قبلی مربوط به چندی قبل
a priori
بدون بررسی یا آزمایش قبلی
prepossession
اشغال قبلی تمایل بیجهت
prevue
قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
foretaste
ازمایش قبلی پیش بینی کردن
Do not do any thing without due reflection .
بدون فکر قبلی اقدامی نکنید
precombustion chamber engine
موتور با اطاق احتراق تراکم قبلی
cancels
لغو کردن دستور قبلی رالغو کنید
cancelling
لغو کردن دستور قبلی رالغو کنید
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
french leave
مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
post edit
ویرایش داده بدست امده ازمحاسبه قبلی
cancel
لغو کردن دستور قبلی رالغو کنید
zero hour
هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی
package shows
نمایشات و برنامههای تفریحی پیش بینی شده قبلی
decision
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decisions
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
Mentioning his ex-wife's name was like waving a red flag in front of a bull.
تا اسم زن قبلی او
[مرد]
را آوردم خونش به جوش آمد.
undo
برای برگشتن به وضعیت قبلی , معمولاگ دستور ویرایش
undoes
برای برگشتن به وضعیت قبلی , معمولاگ دستور ویرایش
prolepsis
فرض قبلی صحبت از اینده چنانچه گویی گذشته است
Can I make an appointment for friday?
آیا میتوانم برای روز جمعه وقت قبلی بگیرم؟
predicted log racing
مسابقه قایق موتوری باپیشبینی قبلی زمان از طرف راننده
counter disengagement
حرکت شمشیر به دور شمشیرحریف برای مواجهه درمسیر قبلی
impulsive
کسیکه از روی انگیزه انی وبدون فکر قبلی عمل میکند
ideology
بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد
ideologies
بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد
distinctions
تشخیص
assessments
تشخیص
assessment
تشخیص
distinction
تشخیص
diagnostics
تشخیص ها
discernment
تشخیص
denotation
تشخیص
contradistinction
تشخیص
diagnosis
تشخیص
In my judgement. As I see it.
به تشخیص من
diagnoses
تشخیص
diagnostic
تشخیص
discretion
تشخیص
indistinctively
بی تشخیص
specification
تشخیص
percipience
حس تشخیص
incremental backup
تابع پشتیبان که فقط فایل هایی را ذخیره میکند که نسبت به ذخیهر قبلی تغییر کرده اند
discerned
تشخیص دادن
discern
تشخیص دادن
designator code
کد تشخیص یکان
descry
تشخیص دادن
diagnostic routine
روال تشخیص
coefficient of determination
ضریب تشخیص
corrective maintenance
عمل تشخیص
recognition
تشخیص بازشناخت
discerns
تشخیص دادن
diacritical marks
نشان تشخیص
diacritical
نشان تشخیص
sensed
حس تشخیص مفهوم
senses
حس تشخیص مفهوم
diacritic
نشان تشخیص
flair
قوه تشخیص
identification
تشخیص هویت
collision detection
تشخیص تصادم
assesses
تشخیص دادن
diagnosis
تشخیص ناخوشی
diagnosed
تشخیص دادن
spotting
تشخیص دادن
indiscreet
فاقد حس تشخیص
assess
تشخیص دادن
assessed
تشخیص دادن
assessing
تشخیص دادن
diagnoses
تشخیص عیب
diagnoses
تشخیص ناخوشی
distinguishing
تشخیص دهنده
espying
تشخیص دادن
diagnosis
تشخیص عیب
character recognition
تشخیص کاراکتر
carrier detect
تشخیص حامل
blind diagnosis
تشخیص بی نام
espy
تشخیص دادن
espies
تشخیص دادن
espied
تشخیص دادن
sense
حس تشخیص مفهوم
resolutions
قدرت تشخیص
visual identification
تشخیص بصری
recognizable
قابل تشخیص
pattern recognition
تشخیص الگو
vision recognition
تشخیص بصری
pattern recognitation
تشخیص الگو
voice recognition
تشخیص صوتی
moral sense
حس تشخیص خوب و بد
moral perception
حس تشخیص اخلاقی
voice recognition
تشخیص صدا
differential
تشخیص دهنده
differentials
تشخیص دهنده
spot
تشخیص دادن
identified
تشخیص دادن
Power of distiction.
قوه تشخیص
Diagnosis.
تشخیص بیماری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com