Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
concretionary
تشکیل شده ازراه تحجریاانجماد
Other Matches
radar netting
تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
demilitarization
تشکیل منطقه بی طرف تشکیل منطقه غیر نظامی
pervertible
ازراه در رو
inquiringly
ازراه استفسار
introspectively
ازراه خودنگری
interrogatively
ازراه پرسش
interposingly
ازراه مداخله
conjugally
ازراه زناشویی
controversially
ازراه مباحثه
inferentially
ازراه استنباط
demonstratively
ازراه اثبات
diagnostically
ازراه تشخیص
heretically
ازراه رفض
gymnastically
ازراه ورزش
exegetically
ازراه تفسیر
catechist
ازراه پرسش
by sea
ازراه دریا
paraphrastically
ازراه تفسیر
offensively
ازراه تهاجم
intuitively
ازراه انتقال
intuitively
ازراه کشف
intuitively
ازراه برهانی
encouragingly
ازراه تشویق
inquiringly
ازراه بازجویی
algebraically
ازراه جبر
posteriori
ازراه استقرار
by courtesy
ازراه التفات
by ear
ازراه گوش
by indirection
ازراه تقلب
foully
ازراه خیانت
basophobia
هراس ازراه رفتن
catechization
ازراه سئوال وجواب
foully
ازراه نادرستی بطورغیرعادلانه
inferentially
ازراه نتیجه گیری
philosophically
ازراه حکمت دوستی
hieroglyphically
ازراه تصویرنگاری بطورمرموزیاغیرخوانا
to break a way
موانع را ازراه خودبرداشتن
professionally
ازراه پیشه یاکسب
glozingly
ازراه عیب پوشی
ingratiatingly
ازراه خود شیرینی
polemically
ازراه مجادله یا سیتزه بطورمباحثه
air movements
حرکت دادن ازراه هوا
rje
ورود برنامه ازراه دورEntry ob
withdrawal
تخلیه مواضع ازراه هوا
withdrawals
تخلیه مواضع ازراه هوا
debaueh
ازراه درکردن گمراه کردن
long-distance
ازراه دور تلفن کردن
long distance
ازراه دور تلفن کردن
endermic
ازراه پوستی از ورا پوست
gnosticize
ازراه عرفان تشریح کردن
gamogenesis
زاد و ولد ازراه جفت گیری
patronizingly
ازروی بزرگ منشی ازراه تشویق
refutation
اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
telecommunications access method
روش دستیابی ارتباطات ازراه دور
demonstratively
با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
intriguingly
با دوز و کلک ازراه عشقبازی نهانی
bobbing
ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
parrotry
بازگویی سخن دیگران مانندطوطی یا ازراه چاپلوسی
bobs
ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
impo
کاریکه بدانش اموزان ازراه تنبیه میدهند
catechetical
مبنی براموزش زبانی ازراه پرسش وپاسخ
bob
ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
parasyntheton
واژهای که ازراه اشتقاق وترکیب درست شود
break the bank
<idiom>
بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
optophone
الت تبدیل روشنایی بصدابدانگونه که کوران موادچاپی را ازراه به گوش بخواند
sand crack
ترکی که ازراه رفتن روی ریگ گرم درپای انسان پیداشود
structuralism
بخشی از روانشناسی که ازراه تعقل وتفکر وضع روحی فرد را مورد مطالعه قرارمیدهد
entelechy
تشکیل
endomorphy
تشکیل
endomorphism
تشکیل
establishment
تشکیل
establishments
تشکیل
incorporation
تشکیل
vacuolation
تشکیل حفره
sporogenesis
تشکیل هاگ
spermatogenesis
تشکیل نطفه
siltation
تشکیل لجن
capital formation
تشکیل سرمایه
sacculation
تشکیل کیسه
preformation
تشکیل قبلی
form
تشکیل دادن
placentation
تشکیل جفت
osteogenesis
تشکیل استخوان
embryogen
تشکیل جنین
embryogeny
تشکیل جنین
constitute
تشکیل دادن
organizing
تشکیل دادن
argillaceous
تشکیل شده از رس
antitrust
مخالف تشکیل
antidim
مایع ضد تشکیل مه
formed
تشکیل دادن
forms
تشکیل دادن
umbilication
تشکیل ناف
tournament
تشکیل مسابقات
sporogeny
تشکیل هاگ
tournaments
تشکیل مسابقات
former
تشکیل دهنده
formative
تشکیل دهنده
to erect into
تشکیل دادن از
the house went into secret session
تشکیل داد
bonding
تشکیل پیوند
ossification
تشکیل استخوان
strobilation
تشکیل رشته
stratification
تشکیل طبقات
stratification
تشکیل چینه
annulation
تشکیل حلقه
constituted
تشکیل دادن
formation
صف ارایی تشکیل
gleization
تشکیل خاک رس
constitutes
تشکیل دادن
fibrillation
تشکیل الیاف
flagellation
تشکیل تاژک
metamerism
تشکیل حلقهای
heat of formation
گرمای تشکیل
foetation
تشکیل جنین
organizers
تشکیل دهنده
organizer
تشکیل دهنده
organisers
تشکیل دهنده
formation constant
ثابت تشکیل
orogenesis
تشکیل کوه
hematopoiesis
تشکیل خون
organising
تشکیل دادن
organises
تشکیل دادن
enthalpy of formation
انتالپی تشکیل
constituting
تشکیل دادن
organize
تشکیل دادن
organizes
تشکیل دادن
constituent
سازه تشکیل دهنده
constituent
جزء تشکیل دهنده
to form a habit
تشکیل عادت دادن
venues
محل تشکیل دادگاه
fundametal
بنیادی تشکیل دهنده
venue
محل تشکیل دادگاه
gangs
جمعیت تشکیل دادن
forms
تشکیل دادن ساختن
molar enthalpy of formation
انتالپی مولی تشکیل
haematogenesis
تشکیل خون تولیدخون
involucrum
تشکیل استخوان جدید
formed
تشکیل دادن ساختن
polygenic
دارای قوه تشکیل
lymphopoiesis
تشکیل بافت لنفی
troop program
برنامه تشکیل یکانها
syndicator
تشکیل دهنده اتحادیه
constituents
سازه تشکیل دهنده
constituents
جزء تشکیل دهنده
rate of capital formation
نرخ تشکیل سرمایه
molar heat of formation
گرمای مولی تشکیل
preform
قبلا تشکیل دادن
constitutive
تشکیل دهنده ساختمانی
deposit fund account
اعتبار تشکیل سرمایه
deposit fund account
حساب تشکیل سرمایه
epigenesis
تشکیل نطفه ازنو
piedmont
تشکیل شده در کوهپایه
overall formation constant
ثابت تشکیل کلی
unformed
تشکیل نشده ناساخت
oogenesis
تشکیل و تکامل تخم
chemical bonding
تشکیل پیوند شیمیایی
federalization
تشکیل کشورهای متحد
stepwise formation constant
ثابت تشکیل مرحلهای
guard cell
گیاهی را تشکیل میدهند
force development
برنامه تشکیل یکانها
standard heat of formation
گرمای تشکیل استاندارد
back bonding
تشکیل پیوند برگشتی
back bonding
تشکیل پیوند از پشت
pods
تشکیل نیام دادن
bond formation energy
انرژی تشکیل پیوند
pod
تشکیل نیام دادن
nucleate
تشکیل هسته دادن
entelechy
مرحله تشکیل وتحقق
form
تشکیل دادن ساختن
nucleus
هسته تشکیل دهنده
colonizing
تشکیل مستعمره دادن
syndicates
اتحادیه تشکیل دادن
syndicates
تشکیل اتحادیه دادن
domestic capital formation
تشکیل سرمایه داخلی
convene
تشکیل جلسه دادن
differentiates
دیفرانسیل تشکیل دادن
colonises
تشکیل مستعمره دادن
convened
تشکیل جلسه دادن
convenes
تشکیل جلسه دادن
syndicate
اتحادیه تشکیل دادن
ossification
مرحله تشکیل استخوان
convening
تشکیل جلسه دادن
syndicate
تشکیل اتحادیه دادن
nuclei
هسته تشکیل دهنده
vertebration
تشکیل ستون فقرات
vesiculation
تشکیل کیسه یا تاول
acidic
تشکیل دهندهء اسید
differentiate
دیفرانسیل تشکیل دادن
gang
جمعیت تشکیل دادن
colonised
تشکیل مستعمره دادن
colonizes
تشکیل مستعمره دادن
differentiating
دیفرانسیل تشکیل دادن
colonising
تشکیل مستعمره دادن
bed
تشکیل طبقه دادن
beds
تشکیل طبقه دادن
colonize
تشکیل مستعمره دادن
colonized
تشکیل مستعمره دادن
podzolization
تشکیل خاک خاکستری یا سفید
federate
تشکیل کشورهای متحد دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com