Total search result: 201 (34 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
apply for a divorce |
تقاضای طلاق کردن |
|
|
Other Matches |
|
caveator |
کسیکه درضمن تقاضای ثبت اختراع تقاضامیکند به تقاضای دیگران تر |
blood chit |
تقاضای مساعدت و اهدای خون بازوبند تقاضای کمک ازمردم |
theory of effective demand determination |
نظریه تقاضای موثر اصطلاح کینز برای تقاضای کل |
divorsement |
طلاق یا مراسم طلاق |
to put a way childish |
رها کردن طلاق دادن |
to request issuance |
تقاضای صدور کردن |
toa for a job or position |
تقاضای شغل کردن |
demurring |
تقاضای درنگ یا مکث کردن |
ask for a lady's hand |
تقاضای ازدواج با بانویی کردن |
To ask for political asylum. |
تقاضای پناهندگی سیاسی کردن |
demurred |
تقاضای درنگ یا مکث کردن |
demurs |
تقاضای درنگ یا مکث کردن |
To demand prompt payment. |
تقاضای پرداخت فوری کردن |
reclamation |
تقاضای جبران خسارت کردن |
demur |
تقاضای درنگ یا مکث کردن |
put the bite on someone <idiom> |
از کسی تقاضای پول کردن |
call of more |
حق تقاضای زیاد کردن مبیع |
To seek political asylum. |
تقاضای پناهندگی سیاسی کردن |
statement of charge |
مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت |
to withdraw an application |
صرف نظر کردن از تقاضای درخواست نامه ای |
striking off the roll |
اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن |
divorcing |
طلاق |
divorces |
طلاق |
divorced |
طلاق |
divorce |
طلاق |
voidable divorce |
طلاق رجعی |
be granted a divorce by |
طلاق گرفتن از |
divorcees |
زن طلاق گرفته |
to get divorce |
طلاق گرفتن |
permanent divorce |
طلاق بائن |
divorcee |
زن طلاق گرفته |
irrevocable divorce |
طلاق بائن |
limited divorce |
طلاق محدود |
to be divorced from |
طلاق گرفتن از |
revocable divorce |
طلاق رجعی |
bill of divorce |
طلاق نامه |
divorced |
طلاق دادن |
divorce granted at the a woman's request |
طلاق خلع |
divorce |
طلاق دادن |
revocation of divorce |
رجوع از طلاق |
divorcing |
طلاق دادن |
repudiates |
طلاق دادن |
divorces |
طلاق دادن |
repudiation |
طلاق شرعی |
repudiating |
طلاق دادن |
repudiate |
طلاق دادن |
to get a divorce [from somebody] |
طلاق گرفتن [از کسی] |
connivance |
ی تواند زن خود را طلاق دهد |
accolade |
[آذینی روی طلاق، در و پنجره] |
put away |
مردود ساختن طلاق دادن |
He has divorced his wife. |
از زنش جدا شده ( او را طلاق داده است ) |
letter of recall |
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند |
total demand |
تقاضای کل |
at the instance of |
به تقاضای |
aggregate demand |
تقاضای کل |
at the request of |
تقاضای |
request substitution |
تقاضای تعویض |
pop the question <idiom> |
تقاضای ازدواج |
re claim |
تقاضای مجدد |
maximum demand |
تقاضای بیشینه |
request to send |
تقاضای ارسال |
effective demand |
تقاضای موثر |
elastic demand |
تقاضای با کشش |
market demand |
تقاضای بازار |
give |
تقاضای رای |
final demand |
تقاضای نهائی |
at the instance of |
بر حسب تقاضای |
applications |
تقاضای کار |
application for loan |
تقاضای وام |
application |
تقاضای کار |
giving |
تقاضای رای |
aggregate market demand |
تقاضای کل بازار |
aggregate demand function |
تابع تقاضای کل |
gives |
تقاضای رای |
inelastic demand |
تقاضای بی کشش |
factor demand |
تقاضای عوامل |
at my request |
مطابق با تقاضای من |
national demand |
تقاضای ملی |
joint demand |
تقاضای مشترک |
excess demand |
تقاضای بیش از حد |
complementary demand |
تقاضای مکمل |
complementary demand |
تقاضای تکمیلی |
composite demand |
تقاضای مرکب |
demand for payment |
تقاضای پرداخت |
credit application |
تقاضای گشایش اعتبار |
perfectly elastic demand |
تقاضای کاملا با کشش |
perfectly inelastic demand |
تقاضای کاملا بی کشش |
derived demand |
تقاضای مشتق شده |
marginal demand price |
قیمت تقاضای نهائی |
individual demand schedule |
جدول تقاضای فردی |
taxes |
تحمیل تقاضای سنگین |
rpo |
تقاضای مظنه قیمت |
demands |
تقاضای خرید کالا |
law of downward sloping demand |
قانون تقاضای نزولی |
tax |
تحمیل تقاضای سنگین |
taxed |
تحمیل تقاضای سنگین |
inelastic demand |
تقاضای غیر حساس |
demand |
تقاضای خرید کالا |
demanded |
تقاضای خرید کالا |
downward sloping demand curve |
منحنی تقاضای نزولی |
elastic demand |
تقاضای انعطاف پذیر |
elastic demand |
تقاضای کشش دار |
soft market |
بازار با تقاضای خوب |
oyer |
تقاضای استماع یا دادرسی |
cruelty |
عقلا" قابل پیش بینی باشد . این چنین رفتاری معمولا" باعث صدورحکم طلاق میشود |
caller |
شخصی که تقاضای تماس دارد |
callers |
شخصی که تقاضای تماس دارد |
excess demand |
تقاضای زیادی مازاد تقاضا |
request time out |
تقاضای تایم اوت یک دقیقهای |
demurrer |
تقاضای تاخیر درصدور حکم |
planned demand |
تقاضای برنامه ریزی شده |
layers |
برنامهای که تقاضای ارسال کند |
layer |
برنامهای که تقاضای ارسال کند |
rts |
Send To Request تقاضای ارسال |
letters rogatory |
نامه مشعر بر تقاضای نیابت قضایی |
speculative demand for money |
تقاضای سفته بازی برای پول |
blue bark |
تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت |
postulancy |
تقاضای ورود بدین یا جمعیتی تازه |
demand accommodation |
تنظیم تقاضای یکانها با موجودی انبار |
nonce word |
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند |
ARQ |
که در صورت خطا تقاضای ارسال دوباره داده میکند |
The victors demanded unconditional surrender . |
فاتحین تقاضای تسلیم بدون قید وشرط کردند |
reclama |
تقاضای اغماض و تجدید نظر درتصمیمات متخذه یا رای |
small claim |
ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است |
reclamation |
تقاضای خسارت تعمیرمجدد و به پای کار اوردن وسایل بازیابی مجدد |
appeal play |
تقاضای بازیگر برای اعلام رای داور نسبت به خطای حریف |
neoclassical economics |
در این اقتصاد تمرکز بیشتر بروی تقاضای مصرف کننده وروشهای ریاضی است |
effective demand |
تقاضای موثرعبارت است از مقدار کالائی که خریداران در قیمتهای موجود مایل و قادر به خریدان هستند |
searchingly |
نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد |
searches |
نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد |
search |
نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد |
searched |
نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد |
say's law |
عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت |
cross elasticity of demand |
درصدتغییر تقاضای یک کالا نسبت به درصد تغییر قیمت کالای دیگر فرمول کشش متقاطع عبارت است از : |
inelastic demand |
تقاضای غیر قابل کشش تقاضا برای اجناسی که به علت گرانی بیش از حد فقط طبقه خاصی قادر به خرید ان می باشند |
disoblige |
دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر |
channels |
1-صف تقاضای استفاده از کانال . 2-صف داده هایی که روی کانال ارسال شده اند |
channeled |
1-صف تقاضای استفاده از کانال . 2-صف داده هایی که روی کانال ارسال شده اند |
channel |
1-صف تقاضای استفاده از کانال . 2-صف داده هایی که روی کانال ارسال شده اند |
channeling |
1-صف تقاضای استفاده از کانال . 2-صف داده هایی که روی کانال ارسال شده اند |
channelled |
1-صف تقاضای استفاده از کانال . 2-صف داده هایی که روی کانال ارسال شده اند |
queue |
1-صف تقاضای استفاده از یک کانال . 2-صف دادهای که به کانال فرستاده میشود |
queued |
1-صف تقاضای استفاده از یک کانال . 2-صف دادهای که به کانال فرستاده میشود |
queueing |
1-صف تقاضای استفاده از یک کانال . 2-صف دادهای که به کانال فرستاده میشود |
queues |
1-صف تقاضای استفاده از یک کانال . 2-صف دادهای که به کانال فرستاده میشود |
purchase request |
درخواست خرید جنس تقاضای عقد پیمان خرید |
replacement demand |
نیازمندیهای جایگزینی تقاضای جایگزینی پرسنل |
access time |
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده |
requires |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
requiring |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
require |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
required |
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی |
say's law |
از قوانین اقتصادی دوره کلاسیک مبنی بر این که تولیداضافی یک کالا ممکن نیست چه هر کس کالا را جهت معاوضه با کالای دیگر ایجادمیکند و بنابراین عرضه هرچیز تقاضای ان را به وجودمی اورد |
transaction demand for money |
تقاضای معاملاتی برای پول تقاضا برای پول بمنظورمبادلات |
law of demand |
براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود |
precautionary demand for money |
تقاضای احتیاطی برای پول تقاضا برای پول بمنظورانگیزه احتیاطی |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |