English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (17 milliseconds)
English Persian
denominator تقسیم کننده
denominators تقسیم کننده
divisive تقسیم کننده
divider تقسیم کننده
demultiplexer تقسیم کننده
Search result with all words
distributor تقسیم برق توزیع کننده
distributors تقسیم برق توزیع کننده
divider جدا کننده تقسیم کننده
dosing machine دستگاه تقسیم کننده با مقیاس
processor تقسیم کننده سیگنال که توسط ریز پردازندهای در شبکه کنترل میشود
subdivider تقسیم کننده باجزاء فرعی بخشیزه گر
Other Matches
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
allocating تقسیم
dealing تقسیم
division تقسیم
cleavage تقسیم
cleavages تقسیم
distribution تقسیم
sharing تقسیم
dispensation تقسیم
allocates تقسیم
repartition تقسیم
apportionment تقسیم
distributions تقسیم
allocate تقسیم
graduator خط تقسیم کن
divisions تقسیم
allotment تقسیم
admeasurement تقسیم
admensuration تقسیم
dispensations تقسیم
branch تقسیم
allotments تقسیم
branches تقسیم
market segmentation تقسیم بازار
share تقسیم کردن
sharing the market تقسیم بازار
battery bus جعبه تقسیم
shared تقسیم کردن
graduates بدرجات تقسیم
shares تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
short division تقسیم باختصار
distribution box جعبه تقسیم
splice box جعبه تقسیم
graduating بدرجات تقسیم
allotments پخش تقسیم
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
divisible قابل تقسیم
zeradivide تقسیم بر صفر
distributing box جعبه تقسیم
allotment پخش تقسیم
distributes تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
delay allowance زمان تقسیم
administering تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
division عمل تقسیم
line graduation تقسیم بندی خط
division of labour تقسیم کار
divisions of labour تقسیم کار
division sign نماد تقسیم
load distribution تقسیم بار
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
go halves <idiom> تقسیم مساوی
fire distribution تقسیم اتش
administered تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
dichotomy تقسیم به دو بخش
junction boxes جعبه تقسیم
junction box جعبه تقسیم
partings تقسیم تجزیه
parting تقسیم تجزیه
o o line خط تقسیم دیدبانی
autotomy تقسیم خودبخود
divisions عمل تقسیم
division تقسیم [ریاضی]
frequency distribution تقسیم فرکانس
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
frequency division تقسیم فرکانس
frequency alloment تقسیم فرکانس
partition function تابع تقسیم
dichotomies تقسیم به دو بخش
divider پرگار تقسیم
graduate بدرجات تقسیم
separated تقسیم کردن
subdivisions تقسیم مجدد
compart تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
divisibility قابلیت تقسیم
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
intersects تقسیم کردن
water point نقطه تقسیم اب
compartment تقسیم کردن
scissor قطع تقسیم
separates تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
divide exception استثناء تقسیم
dividable قابل تقسیم
subdivision تقسیم مجدد
divide exception خطای تقسیم
busbar جعبه تقسیم
dividing تقسیم بندی
sortition تقسیم با قرعه
compartments تقسیم کردن
division check ازمایش تقسیم
hyphenation تقسیم کلمه
divisional مربوط به تقسیم
divided تقسیم شده
distribution of the estate تقسیم ترکه
regionalism تقسیم کشوربنواحی
distribution of forces تقسیم نیروها
meiosis تقسیم کاهشی
meiosis تقسیم سلولی
severability قابلیت تقسیم
indistributable تقسیم نشدنی
distribution coefficient ضریب تقسیم
distribution pannel تابلوی تقسیم
division line خط تقسیم شده
intersected تقسیم کردن
to share out تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
division of labor تقسیم کار
clastic تقسیم شونده
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
unit distribution روش تقسیم به یکان
amorphous بدون تقسیم بندی
panel صفحه تقسیم برق
amitosis یک نوع تقسیم سلولی
versicular division تقسیم به بیتهای کوچک
compartmentation تقسیم بندی کردن
frequency dividing network شبکه تقسیم فرکانس
self divison تقسیم خود بخود
dial graduation تقسیم بندی درجهای
table of distribution جدول تقسیم اماد
long divisions بخش یا تقسیم بزرگ
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
long division بخش یا تقسیم بزرگ
panels صفحه تقسیم برق
undivided profit سود تقسیم نشده
classis تقسیم برحسب طبقه
diffract باجزاء تقسیم شدن
retained profit سود تقسیم نشده
degree gradution تقسیم بندی درجهای
shires به استان تقسیم کردن
splitting a window تقسیم بندی پنجره
shire به استان تقسیم کردن
undistributed earnings منافع تقسیم نشده
undistributed profits سود تقسیم نشده
denominationalism اعتقاد به تفکیک و تقسیم
residuary legatee باقیمانده ماترک پس از تقسیم
fractionalize تقسیم بجزء کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
Six [divided] by three is two. شیش تقسیم بر سه می شود دو.
thirds به سه بخش تقسیم کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
lobulation تقسیم به مقاطع کوچک
indivisibly بطور غیرقابل تقسیم
unmodulated که تقسیم نشده است
dividends تقسیم شده است
work unit یک واحد تقسیم کار
work breakdown روش تقسیم کار
whack up تقسیم به سهام کردن
distributed fire اتش تقسیم شده
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
indivisible غیر قابل تقسیم
distribution تقسیم ترکه متوفی
trichotomy تقسیم بسه بخش
distributions تقسیم ترکه متوفی
partition تقسیم افراز کردن
billionths یک تقسیم بر هزار میلیون
jack box جعبه تقسیم تلفن
distributed profit سود تقسیم شده
break down تقسیم بندی کردن
distributing mains شبکه تقسیم اصلی
dividend تقسیم شده است
karyokinesis مرحله تقسیم سلولی
canton به بخش تقسیم کردن
tripartition تقسیم بسه قسمت
amitosis تقسیم ساده یاختهای
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
partitions تقسیم افراز کردن
billionth یک تقسیم بر هزار میلیون
cleaves پیوستن تقسیم شدن
cleaved پیوستن تقسیم شدن
trisect تقسیم بسه قسمت
graduates تقسیم بندی کردن
balkanization تقسیم بقطعات ریز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com