English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
English Persian
displace جای چیزی را عوض کردن تبعیدکردن
displaced جای چیزی را عوض کردن تبعیدکردن
displaces جای چیزی را عوض کردن تبعیدکردن
displacing جای چیزی را عوض کردن تبعیدکردن
Other Matches
extruded تبعیدکردن دفع کردن
extrude تبعیدکردن دفع کردن
extruding تبعیدکردن دفع کردن
extrudes تبعیدکردن دفع کردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to round up تبعیدکردن
expatriate تبعیدکردن
expatriates تبعیدکردن
abandoning رهاکردن تبعیدکردن
abandons رهاکردن تبعیدکردن
ostracised با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracises با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracising با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracize با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracizes با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracizing با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracized با اراء عمومی تبعیدکردن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
to reason out something چیزی را حل کردن
to work out something چیزی را حل کردن
deducting کم کردن چیزی از کل
deducted کم کردن چیزی از کل
to throw something overboard چیزی را ول کردن
to smell at something چیزی را بو کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
make do with something با چیزی تا کردن
make something do با چیزی تا کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
to cut something چیزی را کم کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
fill پر کردن چیزی
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
deducts کم کردن چیزی از کل
fills پر کردن چیزی
defrosted یخ چیزی را اب کردن
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing چیزی را تعویض کردن
to tip something [British E] ته نشین کردن چیزی
to sweeten something چیزی را شیرین کردن
fill up کاملاگ پر کردن چیزی
replaces چیزی را تعویض کردن
replaced چیزی را تعویض کردن
craving [for something] هوس [چیزی را] کردن
hunger [for something] هوس [چیزی را] کردن
to live through something چیزی را تحمل کردن
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
to touch something لمس کردن چیزی
to point to something به چیزی متوجه کردن
to point to something به چیزی اشاره کردن
evaluating چیزی رامعین کردن
evaluate چیزی رامعین کردن
to chop something off قطع کردن چیزی
demystifying سر چیزی را برطرف کردن
to lop something off قطع کردن چیزی
to ensure something تضمین کردن [چیزی]
to make amends for something جبران کردن چیزی
to atone for something جبران کردن چیزی
to make something clear چیزی را روشن کردن
endow چیزی راوقف کردن
evaluates چیزی رامعین کردن
replace چیزی را تعویض کردن
endowing چیزی راوقف کردن
evaluated چیزی رامعین کردن
endows چیزی راوقف کردن
preparation آماده کردن چیزی
unmask چیزی رااشکار کردن
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
to cock something up زیرورو کردن چیزی
hurtling با چیزی تصادف کردن
to take exception to anything به چیزی اعتراض کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
to obtain something فراهم کردن چیزی
to strain after anything در پی چیزی تقلا کردن
hurtle با چیزی تصادف کردن
to lay stress on something چیزی راتاکید کردن
unmasked چیزی رااشکار کردن
unmasking چیزی رااشکار کردن
unmasks چیزی رااشکار کردن
hurtled با چیزی تصادف کردن
to obtain something کسب کردن چیزی
hurtles با چیزی تصادف کردن
to make something چیزی را درست کردن
to restrict something چیزی را محصور کردن
to confine something to something چیزی را محصور کردن
to muck up something زیرورو کردن چیزی
to demonstrate against something بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to screw something up زیرورو کردن چیزی
to screw the pooch زیرورو کردن چیزی
to botch things up زیرورو کردن چیزی
preparations آماده کردن چیزی
to throw something overboard چیزی را ترک کردن
to take apart something چیزی را از هم باز کردن
to limit something چیزی را محصور کردن
to fuck something up زیرورو کردن چیزی
to mess something up زیرورو کردن چیزی
palletize چیزی را حمل کردن
to take apart something چیزی را از هم جدا کردن
to reason out something چیزی رامعین کردن
to give credence to something به چیزی باور کردن
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
to put [place] credence in something به چیزی اعتقاد کردن
to give credence to something به چیزی اعتقاد کردن
to put [place] credence in something به چیزی باور کردن
to make r. after something چیزی را جستجو کردن
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
steal بلند کردن چیزی
steals بلند کردن چیزی
to protest against something به چیزی اعتراض کردن
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
to r. at something از چیزی ناله کردن
To give up (overlook)something. از چیزی صرفنظر کردن
make a provision شرط کردن چیزی
lay down the condition شرط کردن چیزی
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com