Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (36 milliseconds)
English
Persian
hold
جا گرفتن تصرف کردن
holds
جا گرفتن تصرف کردن
Search result with all words
secure
تصرف کردن گرفتن هدف
secures
تصرف کردن گرفتن هدف
seize
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seizes
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
Other Matches
occupying
تصرف کردن
to get possession of
تصرف کردن
seizes
تصرف کردن
deflowers
تصرف کردن
deflowering
تصرف کردن
deflowered
تصرف کردن
occupies
تصرف کردن
to come into
تصرف کردن
to take possession of
تصرف کردن
to come to
تصرف کردن
occupy
تصرف کردن
glom on to
تصرف کردن
deflower
تصرف کردن
holds
تصرف کردن
grabbing
تصرف کردن
hold
تصرف کردن
come into
تصرف کردن
seized
تصرف کردن
grabs
تصرف کردن
grabbed
تصرف کردن
seize
تصرف کردن
put in possession
تصرف کردن
occupation
تصرف کردن
occupations
تصرف کردن
take possession of
تصرف کردن
grab
تصرف کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
regain
دوباره تصرف کردن
dispossessing
از تصرف محروم کردن
dispossesses
از تصرف محروم کردن
dispossessed
از تصرف محروم کردن
regained
دوباره تصرف کردن
regaining
دوباره تصرف کردن
regains
دوباره تصرف کردن
deforce
تصرف غاصبانه کردن
capturing
تصرف کردن ربایش
deforce
تصرف عدوانی کردن
dispossess
از تصرف محروم کردن
capture
تصرف کردن ربایش
captures
تصرف کردن ربایش
disseise
تصرف عدوانی کردن
possessing
تصرف کردن دارا بودن
preoccupies
از پیش اشغال یا تصرف کردن
possesses
تصرف کردن دارا بودن
preoccupy
از پیش اشغال یا تصرف کردن
preoccupying
از پیش اشغال یا تصرف کردن
possess
تصرف کردن دارا بودن
evictions
چیزی را به حکم قانون از تصرف کسی خارج کردن
eviction
چیزی را به حکم قانون از تصرف کسی خارج کردن
to enter
ضبط کردن تصرف کردن
occupy
تصرف کردن سرگرم کردن
occupies
تصرف کردن سرگرم کردن
conquer
فتح کردن تصرف کردن
conquers
فتح کردن تصرف کردن
occupying
تصرف کردن سرگرم کردن
conquering
فتح کردن تصرف کردن
escheat
حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
use and occupation
عنوان دعوی که مالک علیه مستاجری که پس از انقضاء مدت اجاره ازملک استیفاء منفعت کردن به منظور مطالبه اجرت المثل این انتفاع و تصرف اقامه میکند
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
seizure
تصرف
possessorship
تصرف
arrangement
تصرف
occupancy
تصرف
occupations
حق تصرف
right of possession
حق تصرف
occupation
حق تصرف
occupation
تصرف
keeping
تصرف
arrangements
تصرف
seizures
تصرف
lien
حق تصرف
occupations
تصرف
originality
تصرف
tenure
تصرف
possession
ید تصرف
possession
تصرف
acquest
تصرف
seizor
تصرف کننده
inhabitancy
تصرف حق سکنی
lien
حق تصرف وثیقه
modification
تصرف در معنی
possessing
در تصرف داشتن
restitution
اعاده تصرف
priorities
سبق تصرف
vesture
تصرف اراضی
occupation
اشغال تصرف
possess
در تصرف داشتن
seizin
تصرف املاک
seisin
تصرف مطلق
priority
سبق تصرف
seisin
تصرف املاک
seizin
تصرف مطلق
possesses
در تصرف داشتن
re-entry
اعاده تصرف
tenability
قابلیت تصرف
figuration
ترکیب تصرف
larceny
تصرف غیرقانونی
re entry
اعاده تصرف
tenendum
مدت تصرف
occupations
اشغال تصرف
possessory right
حق تصرف یا مالکیت
prepossession
تصرف قبلی
forcible entry and detainer
تصرف عدوانی
seizing
تصرف توقیف
forceble entry and detainer
تصرف عدوانی
right of lien
حق تصرف وثیقه
interpolated
دخل و تصرف در سند
redisseinsin
اعاده تصرف عدوانی
abated
غصب یا تصرف عدوانی
interpolates
دخل و تصرف در سند
abating
غصب یا تصرف عدوانی
possession by title of ownership
تصرف به عنوان مالکیت
mere right
حق مالکیت بدون تصرف
abate
غصب یا تصرف عدوانی
orinality
قوه انشا تصرف
interpolating
دخل و تصرف در سند
usucaption
تصرف بلا معارض
to hold in fee
تصرف مطلق داشتن در
tenement
هر چیز قابل تصرف
abates
غصب یا تصرف عدوانی
tenements
هر چیز قابل تصرف
interpolate
دخل و تصرف در سند
expropriator
سلب تصرف کننده
forcible de ainer
ضبط یا تصرف عدوانی
disposable income
درامد قابل تصرف
personal disposable income
درامد قابل تصرف شخصی
tenruial
وابسته بمدت تصرف یااجاره
ejectment
حق تصرف ملک ومطالبه خسارت
suppliant
خواهان دعوی اعاده تصرف
reduction into possession
از قوه به فعل دراوردن تصرف
land control operation
عملیات تصرف اماجهای زمینی
vested in possession
واگذاری مال تحت تصرف
lien
حق وصول طلب حق تصرف وثیقه
obtained
فراهم کردن گرفتن
engage
گرفتن استخدام کردن
obtain
گرفتن یا دریافت کردن
obtain
فراهم کردن گرفتن
obtains
گرفتن یا دریافت کردن
embrace
در بر گرفتن بغل کردن
embracing
در بر گرفتن بغل کردن
engages
گرفتن استخدام کردن
embraces
در بر گرفتن بغل کردن
obtains
فراهم کردن گرفتن
embraced
در بر گرفتن بغل کردن
educe
گرفتن استخراج کردن
to fill up
گرفتن تکمیل کردن
obtained
گرفتن یا دریافت کردن
abalienate
منتقل کردن پس گرفتن
bevel
پخ کردن لبه گرفتن
hunt down
دنبال کردن و گرفتن
circle
گرفتن احاطه کردن
surrendered
پس گرفتن و تبدیل کردن
surrender
پس گرفتن و تبدیل کردن
circled
گرفتن احاطه کردن
circling
گرفتن احاطه کردن
surrenders
پس گرفتن و تبدیل کردن
to smell out
گرفتن وپیدا کردن
circles
گرفتن احاطه کردن
strike root
ریشه کردن گرفتن
fog
تیره کردن مه گرفتن
fogs
تیره کردن مه گرفتن
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
knight service
تصرف مجانی ملک دربرابرخدمت نظامی
things in possession
اموالی که بالفعل در تصرف شخص هستند
deflorate
تصرف شده بکارت ازدست داده
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
p is nine points of the law
تصرف شرط عمده مالکیت است
misappropriation of public property
تصرف غیر قانونی در اموال عمومی
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
run down
<idiom>
انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
occupy
مشغول کردن به کار گرفتن
occupies
مشغول کردن به کار گرفتن
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
frame
چارچوب گرفتن طرح کردن
borrowed
وام گرفتن اقتباس کردن
to get to
شروع کردن دست گرفتن
bath
ابتنی کردن حمام گرفتن
bathed
ابتنی کردن حمام گرفتن
borrows
وام گرفتن اقتباس کردن
wail
ناله کردن ماتم گرفتن
occupying
مشغول کردن به کار گرفتن
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
take on
گرفتن کارگر هیاهو کردن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
gather
نتیجه گرفتن استباط کردن
borrow
وام گرفتن اقتباس کردن
wailing
ناله کردن ماتم گرفتن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
mourn
ماتم گرفتن گریه کردن
rises
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
rise
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
mourns
ماتم گرفتن گریه کردن
wails
ناله کردن ماتم گرفتن
wailed
ناله کردن ماتم گرفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com